وارد سرسرا شدیم. رفتم کنار سال اولیا و منتظر شدم که خانمی که گفتن اسمش مک گوناگال صدام بزنه. استرس جوری وجودمو پر کرده بود ک تک تک سلولام داشتن میلرزیدن ک نگاهم ب مگان افتاد و اروم لب زد: نگران نباش ک لبخندی زدمو دامبلدور شروع کرد به حرف زدن ولی من انقد نگران بودم که هیچی متوجه نشدم و بالاخرهه با خوندن اسما بچه ها میشستن که مک گوناگال گفت:دارلا سالون به سمت صندلی قدم برداشتم ک نگاهم به متیو افتاد ک ی لبخند ارامش بخشی بهم زد..نمیدونم ولی احساس کردم کل اون استرس از بین رفت...نشستم که ناگهان کل صداها قطع شد.. خاموشی که صدای جیغی گفت:خب باهوش و کنجکاو، شاد مهربون عتماد به نفس بالا اوووم بین ریونکلا و هافلپاف موندم که اروم گفتم:خواهش میکنم من چندتا دوست توی اسلیترین دارم نمیخوام به دلیل گروهم ازشوم دور باشم که ی دفعه همه چی برگشتو داد زد:اسلیترین و من خوشحال شدمو دوییدم سمت مگانو نشستم کنارش ک تامو دیدمو سلام کوچیکی زیر لب گفتم و نشستم ک متیو اومدو نشست کنارمون...
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
12 لایک
عالی دنیزمم
مرسییی لاوم(:
عالییی بوددد
خیلی دیر اومدممم؛)
مرسییی💕عیبی ندره بابا
بک بده زیبا رو
چشمممم(:
چشمت بی بلا
عررر خیلی عالی بودد🙂💜
مرسییی خشگلم💙🥺🪐
خیلی خوبببببببب بودددددددددد 😭😂❤️
میسییی🌕💕🐾
عالی بود
تنکیووو💕🐾