9 اسلاید صحیح/غلط توسط: bagaboo انتشار: 1 سال پیش 609 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
به تست من خوش اومدین😍🫂🥺امیدوارم با لایک ها و کامنت های زیباتون منو خوشحال کنید و بهم انرژی ببخشین🥲💗
اول از همه بگم که نمیخواستم انقد زود داستان رو به اینجا برسونم ولییی خب اونجوری خیلییی طولانی میشه و طرافدارا کم میشن و پسسس ترجیح میدم تو اوج خداحافظی کنم😔👌😎
خلاصه:لیدی باگ و کت نوار طی به سری اتفاق ها باهم هستن ولی خانواده ی مرینت اونو به از...دو...اج اجباری با آدرین آگرست میکنن و لیدی باگ هم ناچاراً از کت جدا میشه ولی مرینت و آدرین از هم متنفرن!حالا چطوری میخوام باهم تو یه خونه زندگی کنن درحالی که سعی دارن هویت هاشونو از هم مخفی نگه دارن؟(واایی همین الان یه داستان جدید به ذهنم رسید🤣🤣🤣)
وقتی که شب به تخت رفتم،به تمام اتفاقات امروز فکر کردم.روز عجیبی بود.قطع شدن آب و حوله ی آگرست،حرف های کلویی و در آخر هم حمایت های عجیب آگرست.قطعا به خاطر آبروی شرکتش گفته بود.اره!وگرنه آگرست همچین آدمی نیست که بخواد از من حمایت کنه!به نظر میاد ازم متنفره!حداقل از حرف ها و حرکاتش قبل از عرو...سی چنین چیزی میشد برداشت کرد.اما...اخیرا عجیب شده.احساس میکنم یکمی،فقط یکمی نرم تر شده...یعنی داره با حضور من تو زندگیش کنار میاد؟!(توی تختم کلافه جا به جا شدم) چی داری میگی مرینت؟!چرا باید اصلا همچین فکری کنی؟!آگرست هنوز هم همون مجسمه ی یخیه که روز اول دیدیش و طرح ها و زحماتت و همچنین آرزو هات رو توی صورتت پرت کرد و بهت گفت بی استعدادی و نمیخواد تو هوایی که نفس میکشی،نفس بکشه!آره!آگرست همچین آدمیه!(باز هم جا به جا شدم)اما...امشب برای اولین بار منو هم...سر خودش خطاب کرد!و این یعنی چی؟یعنی منو قبول کرده؟!یعنی داره بهم احساساتی...(از جام مثله فنر پریدم و توی جام نشستم)ترسیده به در اتاقم نگاه کردم:و این یعنی ممکنه که بخواد اذیتم کنه؟یا بر خلاف خواستم رفتار کنه؟!(سریع از تختم پایین اومدمو در اتاقمو قفل کردم و پشتش یه صندلی گذاشتم)قطعا پیدا کردن احساسات آگرست نسبت به من یه کابوس و یه اتفاق هولناکه!امیدوارم هرگز همچین روزی نیاد که بخواد منو به عنوان شریک زندگیش ببینه و ازم انتظاراتی داشته باشه!ما قرارداد امضا کردیم!اما...مگه یه کاغذ غیر رسمی میتونه جلوی احساسات و نیاز های یه مرد بالغ رو بگیره؟؟؟!اوه خدای من!به تختم برگشتم و با استرس و نگرانی راجب اینکه آگرست دقیقا چشم به خواب رفتم
(صدای کوبیده شدن محکم چیزی به در پشت سر هم)
از خواب پریدمو تو یه حرکت غیر ارادی از تخت پریدم پایین.تیکی هم مثله من ترسیده به در نگاه میکرد و سعی داشت بفهمه صدای چیه.چه خبره؟!(باز هم صدای برخورد محکم چیزی پشت سر هم به در بخت برگشته ی اتاقم)و بعد صدای کلافش تو راهرو و اتاقم پیچید:دو...پن... چنگگگگگگگ!!!بیدار شووو!چقدر میخوابیییی!(منم میگفتم می میتونه همچین صداهایی در بیاره اول صبحی ها)به سمت در رفتم.صندلی رو از پشتش برداشتم و کلید رو توی قفل چرخوندمو درو با عصبانیت باز کردم و با قیافه ای که ازش نفرت میبارید زل زدم تو چشم های سبز رو مخش:آگرست؟!اومدی ازم طلب م...رگ میکنی؟!(دستشو توی شلوار راحتی مشکیش)کرد:صبح شما هم بخیر زیبای خفته!اگه من نباشم چطوری میخوای زندگی کنی اخه؟!(ها؟!جانم؟!منظورش چیه؟!)با صورت متعجب و کنجکاو گفتم:بله؟!(با همون چهرش ادامه داد):آزمون ورودی رو میگم!باید براش آماده بشی!(رسما متوجه حرفاش نمیشم):میشه واضح بگی چی میخوای؟!(هوفی کرد):آزمون ورودی شرکت آگرست رو میگم نابغه!باید براش درس بخونی و رزومت رو آماده کنی!انتظار نداری که حرفی بزنم و پاش نمونم؟مخصوصا وقتی پای شرکته!(گفتم):ی...یعنی حرف های دیشبت...(جملم رو کامل کرد):معلومه که دروغ نمیگفتم!یعنی خب میگفتم؛ولی باید بهش عمل کنی وگرنه مثله دیشب برای تو و پدرم حرف در میارن!پس...باید درس بخونی!آماده شو،پنج دقیقه ی دیگه بیا پایین!(و از پله ها رفت پایین)هااااا؟؟؟!!!جدی باید آزمون بدمو تو شرکت آگرست کار کنم؟!کنار در لیز خوردن رو زمین.به زمین رو به روم خیره شدم.ولی خب...همچین بد هم نیست اگه بخوایم بهش عمیق تر نگاه کنیم برام خیلی هم خوبه و یه شانس برای نشون دادن استعدادمه!تازه پست و مقام خاصی هم ندارم و میتونم راحت توی شرکت طراحی آگرست،کار آموزی کنمو پیشرفت کنم!یه لبخند پهن روی صورتم نشست.این عالیه!سریع در اتاقم رو بستم و آماده شدم...
وارد اتاق پذیرایی شدم.آگرست روی مبل نشسته بود و داشت با تبلت توی دستش ور میرفت:برو یه چیزی بخور و بعد هم دفتر طراحیت رو بیار.(مشکوک نگاهش کردمو باشه ای گفتم)یه تست ساده برای خودم درست کردمو با قهوه خوردم.هرچیزی که گفته بود رو براش آوردم و روی مبل کناریش نشستم.به طرح هام نگاه کرد:هممم،اونقدرا هم بد نیستن.(متعجب گفتم):اما روزی که اولین بار طرح هامو بهت نشون دادم،پرتشون مردی توی صورتمو گفتی مزخرفن!چیشد که نظرت تغییر کرد؟!(بدون اینکه نگاهم کنه با همون لحن قبلیش که جدی بود گفت):اون موقع ازت متنفر بودم!(برای یه ثانیه احساس کردم قلبم از کار افتاده.چی؟ازم متنفر(بود)؟؟!):یعنی...الان ازم متنفر...نیستی؟(طرحامو ورق زد و با همون لحن قبلی گفت):نه اونقدر.(خدایا من الان گیج شدم!!!این الان یعنی چی؟اصن این آگرست مجسمه ی متحرک چشه؟!چرا نمیتونم درکش کنم؟چرا انقدر فهمیدن اینکه تو ذهنش چی میگذره سخته؟)ورقه هارو روی میز پذیرایی گذاشت و گفت:خب؛این طرح ها خوبن ولی برای آزمون ورودیت به عنوان کار آموز طراحی لباس،کافی نیستن!باید بهتر و خلاق تر عمل کنی چون با این طرح ها احتمال قبول شدنت یک درصده!(با یه لبخند مزخرف روی لبم گفتم):ولی صفر نیست!(با اخم و پشیمانی بهم نگاه کرد.نفس عمیقی کشید و صاف نشست):من امروز بیکارم و این فرصت رو داری تا از نظرات و تجربه ی من برای کشیدن طراحی های جدیدت استفاده کنی!(لبخند شرمنده ای زدم و گفتم):اما راستش من امروز دانشگاه...(پرید وسط حرفم): نمیری!تا وقتی آزمون ورودی رو ندی،از خونه بیرون نمیری،با کسی حرف نمیزنی،نمیخوابی،غذا نمیخوری و کلا هیچ استراحتی نداری!(ترسیده نگاهش کردم):میخوای منو بک...شی؟!انسان اگه یه روز غذا نخوره می...می...ره!(با همون لحن جدی و بی رحمانش):خب آزمون هم سه روز دیگست پس مشکلی نیست.(احساس کردم روحم از تنم جدا شد
_ازمون سه روز دیگست؟!_اره._اما تا اون موقع که نمیتونم آماده شو!_به همین خاطر میگم استراحت نداری!_اما بدنم نمیتونه دووم بیاره!_در عوض قبول میشی!(با قیافه ی پوکر به صورت مجسمه ای مسخرش نگاه کردم.هیچ جوره حرف حالیش نمیشه.بیچاره پدرت و خانم ناتالی که این همه سال تحملت کردن و بیچاره من که قراره ازاین به بعد تحملت کنم!)شروع کردیم.من یکی دو تا طرح کشیدم و آگرست برسیشون کرد.با قیافه ای میگفت(این دیگه چه چیز مزخرفیه)نگاهم کرد و بعد همشونو مچاله کردو انداخت یه گوشه.اما من امیدمو از دست دادم؟!نخیر!با قدرت تمام و روحیه ی جنگ طلبیم ادامه دادم.بهم گفت یه پالتوی مناسب زنونه برای زمستون طراحی کنم چون زمستون نزدیکه.من هم با چند حرکت مداد یه پالتو تا زیر زانو کشیدم که آستینش کمی پف داشت و یقه گرد بود.طرح رو بهش نشون دادم.خوب که نگاهش کرد گفت:یه کمربند بهش اضافه کن تا ازاین حالت مکعبی در بیاد.از نظرم اگه یقش هفتی باشه بهتره چون الان یقه گرد زیاد نمیپوشن!یه چند تا زنجیر هم اگه ازاینجا آویزون باشه بد نیست...تمام نکاتی که گفت رو انجام و دوباره نشونش دادم.بعد از چند ثانیه قافه ی عجیبی به خودش گرفتو گفت:میدونی چیه؟اصن این طرح رو ولش کن!یه جوریه.یکی دیگه بکش!(این روند همینطوری ادامه پیدا کرد تا اینکه ساعت از دو بعد از ظهر گذشت.خیلی گشتم بود و مغزم خسته شده بود.دیگه هیچ ایده ای برام نمونده بود.روی مبل اینه جن...ازه ها افتاده بودم و به غذایی فکر میکرد که آگرست داشت الان توی آشپزخونه میخورد و منو ازش منع کرده بود.اخه نامرد من گشنمه!
صداش از توی آشپزخونه اومد:گفتم تا زمان آزمون استراحت نداری!(این میخواد منو بک...شه)علاوه بر طراحی ها،باید روی مصاحبه ای که داری هم کار کنیم!(با هزار زور و بدبختی دوباره سر جام نشستم و مداد رو دستم گرفتم.یه ایده ای برای پلیور مردونه به ذهنم رسیده بود.داشتم آستینش رو میکشیدم که نفساش به گردنم خورد.احساس کردم قلبم قلقلکش گرفته!برگشتم پشت سرم و دیدم آگرست تو دو اینچی صورتم وایساده و به پلیور نگاه میکنه:همم؛این یکی بهتره.فقط یکم اینجا باید گشاد تر باشه چون بهش بیشتر میاد...اصلا گوش میکنی چی میگم؟(برگشت سمت صورت من که باعث شد دماغامون بخوره بهم)با تعجب نگام کرد،البته منم داشتم از تعجب میم...ردم!یکمی صورتمو عقب کشیدمو کلا لکنت گفتم:آم...(به خنده ی مسخره ی کوتاه)گ...گفتی کجاشو گشاد تر کنم؟(چند تا پلک زد و صاف وایساد):درسته!(مبل رو دور زدو کنارم نشست):این قسمتشو(با انگشت اشاره کرد و شروع کرد به حرف زدن)قلبم شروع کرد به تند تند زدن.دستش روی مبل کنار پام بود و نوک انگشتاش به وان میخورد.قلبم داشت از جاش درمیومد.تقریبا یکی در میان نفس میکشیدم.وای من چم شده؟!قلبم چرا اینطوریه؟!به صورتش نگاه کردم.اوه خدای من.خیلی خوشگله!چرا تا حالا بهش دقت نکرده بودم؟موهای بلوند ابریشمیش روی پیشونیش ریخته بودن چون خم شده بود.پوست گندمی صاف و براق.صورتی بی هیچ عیب و نقصی.کاملا برای مدل بودن مناسب بود.آگرست باید این زیبایی منحصر به فردش رو با تمام جهان به اشتراک بذاره.نمیدونم چی میگفت یا حتی چیشد که با کمی اخم برگشت سمت منی که داشتم با چشماش زیباییش رو وارد وجودم میکردم.با تعجب گفت:چ...چرا گوش نمی...کنی؟(نمیتونم حتی تصور کنم قیافم چه شکلی بود یا از نظرش چجوری داشتم نگاهش میکردم که گفت):چیزی...روی صورتمه؟
_ن..نه...فقط...(چیکار دارم میکنم؟!یهو از جام بلند شدم که باعث شد کمی بترسه و عقب بره):چی...چت شده؟!(یکی الکی خندیدم):هاهاها!به نظر هوا خوبه من میرم یکم قدم بزنم!(با عصبانیت گفت):قدم بزنی؟!گفتم تا زمان آزمون هیچ جایی نمیتونی بری!(پالتومو پوشیدم و در ورودی خونه رو باز کردم):زود برمیگردم!(و درو بستم)صدای فریادش میومد:دوپن چنگگگگگگ!اگه تا ده ثانیه ی دیگه رو به روم نباشی دیگه هیچ کمکی توی آزمون بهت نمیکنم!(و در آسانسور بسته شد)شروع کردم به قدم زدن توی خیابون ها اونو بی هیچ هدفی.اصلا من چرا اومدم بیرون؟!آگرست الان قطعا کمکم نمیکنه توی آزمون!حتی کیف و گوشیمو هم نیاوردم.فقط تیکی لای پالتوم قایم شده بود.وسط پیاده رو یهو روی پاهام نشستم و صورتمو با دستام پوشوندم: تیکی من دارم چیکار میکنم؟من چم شده؟!(تیمی آروم و جوری که فقط من بشنوم)گفت:جدیدا رفتار های احمقانه ای جلوی آدرین نشون میدی...فکر کنم بهم زدن با کت نوار و از...دو...اج سریع با یکی دیگه باعث شده افکارت بهم بریزن و احساسات عجیبی نسبت به دیگران پیدا کنی!_یعنی میگی من از آگرست...خوشم میاد؟!این فاجعست!!!_ن...نگران نباش مطمعنم موقته و دوباره همه چی مثل قبل میشه!_اما اگه این وسط کار اشتباهی بکنم یا حتی آگرست بهم...احساساتی پیدا کنه چی؟؟!_آم...خب دراونصورت...(صدای جیغ مردم مکالممون رو قطع کرد)
مرسیییی که این پارت رو هم خوندی واقعا لایک و کامنت هات خوشحالم میکنن و بهم انرژی میبخشن🥺🫂💗سعی میکنم داستان رو تو بهترین حالت و بهترین کلمات و جملات بنویسم تا هرچیزی که احساس میکنم رو بهتون منتقل کنم ولی فکر کنم گند زدم😂😅ببخشید که آنقدر دیر به دیر میذارم...همیشه توی مود نوشتن نیستم😬💔ووووو الان میرم پارت بعدی کمیک رو ترجمه کنم😂😰🏃نتیجه هم چالش داریم+فن آرت
دستم خورد ثبت رو نزدم😐🙌
9 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
60 لایک
عالیههههه
مرسسیییییییییییی
عررر این داستان عشق منهههههه
حمایت های تو هم عشق منم🥺🥺🥺❤️🔥
هر ساعت به این پیج سر می زنم تا ببینم پارت بعد منتشر شده یانه😐 💔
😂😭الان میرم بنویسمش دیگه
تا سه ميشمارم بدوو بدع
محو نشو 😞🍻📿
محو نیستم دارم روی سورپرایز کار میکنم😂😂🙌
میذاری یا خودم پارت پونزدهت کنمممم؟
هروقت گذاشتی تو پیوی بهم بگووو
🤣🤣🤣🤣🤣🙌چشم
هیق:)
عالیی بود❤️
مرسییییی واقعا🥲🥲🥲💗
پارت بعدددد😭😭
دارم روی سورپرایز کار میکنم یه کوشولو طول میکشه🧑🦽
پارت بعدو بده وگرنه همه تستاتو گزارش میکنمممم
آره یخورده هست😁
باشه گزارش نمیکنم😅🍭🍓🪴
واقعا عالی بودی دختر
قلبممم مرسییی