سلام کیوتی ها💚💜 ببخشید این پارت یه هفته تو بررسی بود آخرش طاقت نیاوردم گفتم دوباره بنویسم💜💚
خب عزیزان💚💜من واقعا برای این پارت جون دادم تا حالا سه بار نوشته مش😢 پس تلوخدا اگه دوست داشتید لایک کنید و خواهشا ااااا کامنت بزارید 🥺💜بوس به کلتون💜🥺ناظر گرامی این تست محتوای بدی نداره و فقط یه داستان برای خواننده های تستچیه 💜 لطفا منتشر کنید 💜 همیشه لبخند رو لبت باشه 💜
از زبان هدر💜* هری مسیر نگاه منو دنبال کرد و بازیکنای اسلیترین رو دید که دارن به طرفمون میان. تعجب کرده بودیم آخه ما امروز زمینو برای گریفیندور رزرو کرده بودیم. مالفوی جلوی همه بود. با نیشخند به سمت ما اومد. من و هری هم چند قدم جلو رفتیم. هری خیلی گیج شده بود و با سوءظن پرسید: «مالفوی؟! اینجا چیکار میکنی؟!؟!». منم گفتم : « ما زمینو رزرو کردیم!» مالفوی فقط نیشخند زد و پاکتی رو به دست هری داد✉️. از بالای شونه ی هری نگاهی به نامه انداختم:
(📜اینجانب س. اسنیپ به تیم کوییدیچ اسلترین به کاپیتانی دراکو مالفوی اجازه میدهم در تاریخ *️⃣ #️⃣ *️⃣ #️⃣ از زمین کوییدیچ مدرسه استفاده کنند تا کاپیتان جدید تیم بازیکنان جدید تیم را تعیین کند. امضا 💱 ➿ س. اسنیپ 📜) .........،.. رنگ هری پرید. منم که دهنم وا مونده بود. مالفوی از خودراضی گفت: «بهتره جمع کنین برین». دست هری رو گرفتم و بردمش پشت زمین: - هری من یه فکر دارم!!! +چی؟. - من میتونم برم از پروفسور اسنیپ اجازه بگیرم شریکی از زمین استفاده کنیم. +الکی تلاش نکن! اون اجازه نمی_. -اگه داد چی؟ فقط بزار تلاشم رو بکنم! لطفا هری! +خیلی کله شقی! باشه برو ولی یه قول بده! -هر چی که باشه. +خیلی مراقب خودت باش! -حتما! :) خدافظ. +فعلا! و دویدم سمت ساختمون هاگوارتز 💜
از زبان هری💚*هدر مجبورم کرد بهش اجازه بدم و بعدشم رفت! خیلی نگرانش بودم. اون شب که از پیش اسنیپ برگشت حالش خیلی بد. خیلی بد!😢هنوز ازش چیزی نپرسیدم تا ناراحت نشه! اما باید بفهمم چه اتفاقی افتاد که تا این حد اونو ناراحت کرد. - هری ی ی ی ی ی ی ی. +هرماینی! - هری! چه خبره اینجا؟! رون میگه مالفوی شده کاپیتان تیم اسلترین!!!! مگه شما زمینو رزرو نکردین؟!؟! چه خبره اینجا؟. نفسم رو با خستگی بیرون دادم و دهن باز کردم تا براش توضیح بدم که توجه ام به مالفوی جلب شد♍ دیدم کراب و گویل رو جایی فرستاد. خیلی نگران شدم! اگر دنبال هدر میرفتن چی؟ هرچی باشه اون یه دختر تنهاست. با وحشت رو به هرماینی کردم : «گوش کن! درسته مالفوی کاپیتان تیم اسلترین شده و اسنیپ اجازه تمرین بهشون داده. هدر رفته اجازه بگیره شریکی زمین رو استفاده کنیم». - از کی؟ اسنیپ؟! +آره! همین الان مالفوی کراب و گویل رو جایی فرستاد. اگر اونا دنبال هدر باشن.... - گرفتم! الان میرم دنبال هدر 😟. +ممنون که هستی هرماینی ☺️. - 🙂🙂🙂. . ......
از زبان هدر💜* همونطور که توی راهرو به سمت دفتر اسنیپ میرفتم و با خودم تمرین میکردم باید چی بگم حس کردم کسی تعقیبم میکنه. یکم که گذشت فهمیدم دو نفر که ردای سبز رنگ کوییدیچ به تن دارن منو تعقیب میکنن🧹☘️ با احتیاط به راهم ادامه دادم و خیلی ناگهانی پریدم داخل یه گنجه🚪 صدای کراب و گویل رو شنیدم که با گیجی دور و بر خودشون رو نگاه میکنن! - ای بابا! این دختره الان اینجا بود که!!! کجاست؟. +دراکو مارو کشته! چوبدستیم رو لای در گنجه قرار دادم و با صدای آرومی گفتم: «استوپیفای» نور قرمز مستقیما به کراب برخورد کرد و او بیهوش روی زمین افتاد. گویل ترسیده دور و برش رو نگاه میکرد. از مخفیگاه بیرون اومدم و این دفعه فریاد زدم : «استوپیفای!!!» در عرض 3 ثانیه گویل هم مثل کراب بیهوش روی زمین افتاد.
از زبان هدر💜* بعد از 5 دقیقه به دفتر اسنیپ رسیدم. آروم و با احتیاط در زدم🚪 (تقق تقق). صدای سرد و بی روح اسنیپ توی گوشم پیچید : - در بازه. +اهم. سلام. - تو اینجا چیکار میکنی؟! صورتش اط خشم سرخ شده بود و منم عصبانی شدم خب. با لحن کوبنده و خشنی گفتم: « شما باید انتظار داشته باشین وقتی کار اشتباهی میکنین یکی بیاد بهتون گوشزد کنه! حالا هرکی. چه یکی مثل پروفسور دامبلدور یا یه سال اولی!!!!!». - من.... من کار اشتباهی انجام دادم؟! چطور جرأت میکنی؟! +ما زمین کوییدیچ رو برای گریفیندور رزرو کردیم ولی شما همینجوری دادین به اسلیترین! حالا باید اجازه بدین شریکی استفاده کنیم! - که اینطور! شریکی.... هوممم جالبه! باشه دوشیزه پاتر! من به شما اجازه میدم که شریکی از زمین استفاده کنید و اگر واقعا بتونید با تیم اسلیترین کنار بیاید...... با حرکات چوبدستیش یک قلم پر✒️یک کاغذ پوستی📜 یک پاکت✉️ و یک شیشه مرکب به وجود آورد♠️. -..... تو دومین کسی خواهی بود که منو متقاعد میکنه اسلیترین و گریفیندور با هم کنار میان.کاپیتانتون پاتره؟ با حرکت سر تایید کردم و اسنیپ با حرکات چوبدستی کلماتی روی کاغذ پدید آورد :📜اینجانب س. اسنیپ به تیم کوییدیچ گریفیندور با کاپیتانی هری پاتر اجازه میدهم که به صورت شریکی با تیم اسلیترین از زمین کوییدیچ استفاده کنند. امضا 💱 ➿ س. اسنیپ 📜. با خوشحالی گفتم : «ممنونم پرفسور!!! ممنونم». و نامه رو داخل پاکت گذاشتم 📜⬅️✉️...
از زبان هدر💜*همونجور که با خوشحالی توی راهرو میدویدم یهو بی دليل خوردم زمین🚷 شاید بگید دارم دست و پا چلفتی بودنم رو انکار می کنم ولی واقعا بیخودی خوردم زمین 💥 درد بدی توی پام پیچید 💢 یهو صدای بمی با خشنودی گفت : «اکسپلیارموس» چوبدستیم از جیب ردام لغزید و به دست اون فرد افتاد. حالا اونا کی بودن؟! کی میتونستن باشن جز کراب و گویل؟!؟! گویل با خوشحالی گفت: «بهتره اون کاغذ پاره رو رو کنی بیاد دخترجون وگرنه بد میبینی». - خب چرا وردشو نمیگی؟! +کدوم ورد؟! - ورد جمع آوری اشیا دیگه! +آها اون! خب تو بلدی؟! - نه! تو چی؟! +نچ. همونجور که اون دوتا خنگ بحث میکردن یهو صدای بلندی آشنایی توی راهرو پیچید: «پتریفیکوس توتالوس!» نور آبی به کراب و گویل برخورد کرد و هردو عین سنگ روی زمین افتادن. بلند شدم و چوبدستیم رو از دست سنگ شده ی کراب در آوردم. با لبخند به ناجی ام نگاه کردم: « هرماینی!!! چطوری؟». - تو راه بهت میگم ☺️ بیا بریم دوشیزه پاتر. +عهه! - چیه؟. +اگه یکی بشنوه چی؟. +خب بشنوه!
+تو متوجه نیستی! کسی نباید حالا بفهمه حتی خود هری! - آخه چرا؟ +خب.... بغض گلوم رو فشار میداد. نتونستم تحمل کنم و زدم زیر گریه! +هقق هقق. - عه! چی شد! خام عالم دختر چت شد؟! بلند شو ببینم. اومد منو بلند کردم و به آغوش کشید. +تو هقق فکر میکنی هقق هقق خودم دوست ندارم زندگیم روال عادی داشته باشه؟! هق هق برادرم منو بشناسه؟. هقق بتونم هویت واقعی ام رو داشته باشم؟! - من.... البته که نه! من فقط...! +من میخوام ولی نمیتونم! نمیتونم! هقق هقق پروفسور دامبلدور میگه هری راز وحشتناکی راجع به خودش و ولدمورت فهمیده! حالا باید بهش زمان بدیم. بخاطر طلسم فراموشی ممکنه تو شک بره! میگه هنوز باید صبر کنیم هقق هقق میگه زمانش میرسه هققق هققق ولی کی؟! کیییییی!؟. - به زودی عزیزم! به زودی فدات شم☹️ مطمئن باش. پروفسور دامبلدور همیشه کارشو زود انجام میده! بالاخره تو هم به برادرت میرسی☺️. +هققق مرسی هققق.... هققق که... هقق هستی. - ☺️☺️
خب اینم از پارت☺️امیدوارم خوشتون اومده باشه 🎀 اگه دوست داشتی لایک کن و خواهشا ااااا کامنت بزارید 🥺 💜 💜 💜 💜 مرسی ❤️ نتیجه چالش داریم❤️💜
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
وای ذوق مرگ تو یادگار مادرمی
ج.چ: باورم نمیشه... ولی اگه خواهرم باشی، از خوشحالی می میرم!🥺
بازم مثل همیشه اسلیتیرین میاد تو رزرو گریفیندور 😐🙂
اوهوم😂😐
عالی بود
مرسی❤️