11 اسلاید صحیح/غلط توسط: 𝑴𝒂𝒉𝒍𝒂 انتشار: 1 سال پیش 832 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
این تست به شما کمک میکنه دست از سر من کچل بردارین و پارت جدید رو بخونین😂💔
Marrinet❤: بعد از احوالپرسی با نینو، رفتیم روی صندلی ها نشستیم.. البته نینو پرونده های پزشکی آدرین رو تحویل پرستار داد و بعد از یه سریکارهای اداری برگشت پیش من.. شدیدا سعی داشت خودشو کنترل کنه تا گریه یا بی تابی نکنه.. لبخند مصنوعی زد و سعی کرد صمیمی باشه: خب.. حالت چطوره؟ / مرینت: خوبم / نینو: واقعا؟ / مرینت: اوهوم / نینو: خب.. کار و بارت چطوره؟ / مرینت: راستش خوبه راضیم / نینو: نمیدونی پیچوندن آلیا چقدر سخت بود.. پدرم دراومد تا ولم کرد بیام.. میشناسیش که / مرینت: هوم.. ممنون / نینو: برای چی؟ / مرینت: اینکه اومدی / نینو: کاری نکردم / مرینت: میدونی، راستش تقصیر من بود / نینو: چی؟ / مرینت: اینکه آدرین تیر خورد.. تقصیر من بود، میدونی / نینو: انقدر همه چیرو گردن خودت ننداز، هیچکس مقصر نیست / مرینت: نه اینبار واقعا به خاطر من بود.. اگه از دستش فرار نمیکردم شاید من به جای اون الان اون تو بودم / نینو: بیخیال.. / مرینت: حتما ازم متنفره.. حقم داره / نینو با شنیدن این حرف حسابی تعجب کرد و برگشت سمت من.. شونم رو گرفت و چند بار تکون داد: دیوونهای مرینت؟ / مرینت: ها؟ / نینو: خل شدی؟ اون ازت متنفره؟ حتما عقلتو از دست دادی.. نمیدونی در نبود تو چقدر بی تابی میکرد و بی قرار بود.. اون هنوز عاشقته / مرینت: چرا؟ من تنها کاری که در حقش کردم این بود که ترکش کنم.. چرا باید عاشق من باشه؟
نینو: عشقه ها کشک که نیست.. ببینم، مگه تو دوسش نداری؟ / مرینت: چی؟ خب.. راستش من.. / چهرهی استفان توی ذهنم نمایان شد.. آدرین رو تمام این مدت عاشقانه میخواستم اما از لحاظ فیزیکی با استفان بودم.. (منحرف نشید مرینت پاکه😂) من تمام این ۴ سال رو کنار اون بودم و این چند ماه اخر حتی عاشق هم بودیم.. البته نمیشه گفت منم عاشقش بودم.. ولی به عنوان دوست بهش علاقه داشتم.. (اعتراف مرضیه: بنده ناخواسته یه مثلث عشقی درست کردم با اینکه از مثلث عشقی متنفرم، الان بگید چه غلطی باید بکنم😐😂) الان آدرین دوباره اینجا بود.. و الان من باید چیکار کنم؟ نینو: زود باش جوابمو بده! / مرینت: خب آخه میدونی.. / دکتر: همراه آقای آگراست شما هستین؟ (شاید فکر کنین مرینت از جواب دادن طفره رفته ولی در حقیقت بنده از جواب دادن طفره رفتم😂) من و نینو به صورت کاملا غریزی از جامون بلند شدیم و وایسادیم.. نینو: بله! / دکتر همونطور که دستکش های خونآلود و ماسکش رو آروم درمیاورد، نگاهی به ما انداخت و با لحن آرومی گفت: ما عمل جراحی رو انجام دادیم و فکر میکنم موفقیت آمیز بوده.. فعلا بیهوشه و توی بخش مراقبت های ویژست، عمل جراحی حدودا ۸ ساعت طول کشید و باید بگم سخت بود..
مرینت: خب حالا.. میتونیم ببینیمش؟ / دکتر: فعلا اجازه بدین بهوش بیاد.. برین دارو هاشو تهیه کنین و چند تا کمپوت براش بگیرین، خون زیادی از دست داده / نینو: چقدر باید بمونه؟ / دکتر: فعلا نمیتونم چیزی بگم، بستگی داره، بین یک تا دو هفته، چون پهلوش تیر خورده ممکنه تا ۱ ماه هم طول بکشه و بستری بمونه.. به هر حال آسیب ها جدی نبودن و فقط خون زیادی از دست داده / مرینت: باشه.. ممنونم / دکتر: راستی مرینت کیه؟ / مرینت: چی؟ منم! / دکتر: قبل از اینکه بیهوشش کنیم چند باری به صورت حمله عصبی بهوش اومد و شما رو صدا زد و خواهش کرد شما رو ببینه.. ولی ما نمیدونستیم منظورش چیه و نمیتونستیم درمان رو به تعویق بندازیم (عقب بندازیم) به هر حال، فکر میکنم خیلی مشتاقه شمارو ببینه / سرمو پایین انداختم و در جواب هیچی نگفتم.. نینو از دکتر تشکر کرد و اون هم رفت تا به بقیه کاراش برسه.. نینو: هعی مری؟ / مرینت: هوم چیه؟ / نینو: باید داروهاشو از داروخانه بگیرم، میای یا میمونی؟ / مرینت: از داروخانه بیمارستان میگیری؟ / نینو: نه پرستار گفت بعضی از داروهای خاص رو نداره، باید برم بیرون. ۳-۲ تا خیابون اون ور تر یه داروخانه هست که میرم اونجا / مرینت: باشه پس من منتظرت میمونم / نینو: اوکی. من رفتم، مراقب خودت باش، زود برمیگردم / سر تکون دادم و اونم لبخند زد.. بعد دیگه چیزی نگفت و به طرف خروجی حرکت کرد.. راستش یه وقتایی با خودم میگم، نینو واقعا یه فرشتهاست!
برگشتم که روی صندلی بشینم ولی نتونستم، زیادی بیتاب و بیقرار شده بودم و دیگه نمیتونستم آروم باشم.. هیجان و استرس شدیدی داشتم که نفس کشیدن رو برام سخت میکرد.. پوفی کشیدم و کلافه توی راهروی بیمارستان قدم زدم.. یه بار دیگه چهرهی استفان جلوی چشمم اومد.. چیکار باید میکردم و بهش چی باید میگفتم؟ به آدرین چی باید میگفتم؟ گیج و سردرگم بودم، اما میدونستم تنها چیزی که در حال حاضر میخوام بهوش اومدن آدرینه و عمل به قولی که بهش داده بودم.. اینکه نفر اول منو ببینه.. قلبم زیادی بیقرار شده بود و صبر و تحمل رو کاملا از دست داده بود.. دیگه دقایق برام مثل ساعت، ساعت مثل روز و روز مثل هفته میگذشت.. به کنج دیوار تکیه دادم (من چرا الان باید سوسماز گوش بدم و عرر بزنم؟😐) و کلمات رو کنار هم میچیدم تا بتونم حرفم رو درست بزنم.. نمیدونستم چی باید بگم برای همین میخواستم حرفامو آماده کنم.. راه رفتن و عجله پرستار ها یا کسانی که بیمار بودن، برام حالت اسلوموشن (حرکت آهسته) گرفته بود و انگار من توی دنیای خودم بودم.. دنیایی که من نابودش کردم و حالا خودم باید درستش میکردم، آدما اشتباه میکنن و بعضی از اشتباها غیرقابل بخشش هستن، ولی من امیدوارم اشتباهی که مرتکب شدم بخشیده بشه.. بعضی از خطاها غیرقابل بخشش هستن و من نمیتونم حتی تصور کنم گناه منم همینطوری باشه.. نه نمیتونم.. باید جبران کنم.. من مقصرم و باید مسئولیتش رو بپذیرم، مسئولیت گناهی که به گردنم بود.. و آدرین که به خاطر من.. *اشتباهمن* ۴ سال عذاب کشید که به هیچ وجه زمان کمی نیست..
(بچه ها مدت زمانی که طول میکشه تا بیمار بهوش بیاد ممکنه یه ربع باشه ممکنه ۷ ساعت یا حتی بیشتر! ولی راستش من دیگه بیشتر از این تحمل دوری این دوتارو ندارم پس با عرض پوزش و در کمال غیرقابل باور بودن، اجازه بدید آدرین یه ربعه بهوش بیاد و به بخش منتقل بشه😂🙂) نفهمیدم چقدر فکر کردم و تو همون حال موندم.. ولی مطمئنم بیشتر از ۲۰ دقیقه نبود.. نینو هنوز برنگشته بود.. بلندگوی بیمارستان سه تا بوق زد و بعد خانومی مثل گوینده ها حرف زد: وقت ملاقات از الان شروع میشود و تا دو ساعت دیگر ادامه دارد.. تکرار میکنم، وقت ملاقات.. / سرمو به اطراف چرخوندم و کمی مکث کردم.. یعنی آدرین هنوز بهوش نیومده؟ در اتاق ریکاوری(جایی که بیمارهایی که جراحی داشتن رو تا وقتی بهوش بیان نگه میدارن و بعد به بخش منتقل میکنن) باز شد و ۲ تا بهیار سعی داشتن تختی رو از اونجا خارج کنن.. نگاه گذرایی بهشون انداختم و بعد بیخیال شدم.. اونا تخت رو خارج کردن و به طرف راهرو اومدن، اون بیمار رو که تقریبا مطمئن بودم آدرین بود از جلوی من رد کردن و به طرف یکی از اتاقها بردن.. برای چند لحظه گیج شدم و نفهمیدم چی شده.. اصلا شک کردم که واقعا آدرین بود؟ چرا انقدر زود به هوش اومد؟ با تعجب سمت اون اتاق رفتم و خواستم واردش بشم که پرستاری جلومو گرفت.. پرستار: خانم چیکار میکنید؟ / مرینت: اون.. اون بیمار.. اون آدرین آگراسته؟ / پرستار نگاهی به شمارهی اتاق انداخت و جوری که مشخص یود نمیدونه نگام کرد.. همون لحظه اون دوتا بهیار از اتاق بیرون اومدن.. پرستار: امم.. ببخشید، اون بیمار آدرین آگراسته؟ / بهیار۱: چی؟ نمیدونم فکر کنم همین بود!؟ نه؟ / بهیار۲: آره آره؛ اسمش روی پیرهنش نوشته شده بود، آدرین آگراست / قلبم با سرعت نور میتپید.. با التماس به پرستار نگاه کردم: خواهش میکنم بزارین برم تو ببینمش.. خواهش میکنم! / پرستار: اون تازه به هوش اومده! شما همراهش هستین؟ / مرینت: بله بله.. لطفا بزارین برم تو.. توروخدا..!
پرستار نگاهی به بهیار ها و بعدش به من انداخت.. پرستار: نسبتت باهاش چیه؟ / مرینت: ها؟ من؟ / وای حالا چی بگم آخه.. اگه فامیل درجه یک نباشم که نمیتونم ببینمش.. دروغ بگم؟ 👤: نامزدشه / چی؟ این کی بود؟ سرمو چرخوندم و با صورت نینو روبرو شده که با لبخند نگام میکرد.. پرستار: عه خب پس مشکلی نیست.. میتونید ببینیدش.. / و بعد همراه بهیار ها از ما دور شدن.. با تعجب و دهن باز به نینو نگاه کردم.. نینو چشمکی زد و با شیطنت گفت: مهمون من باش😉 / برگشتم و به در اتاق نگاه کردم.. وقتی برم تو، ۴ سال عذاب و غصه تموم میشه؟؟ دستمو روی دستگیره گذاشتم و با تردید نگاهی به نینو انداختم.. نینو به طرز آرامش بخشی لبخندش رو پررنگتر کرد و با سر علامت تایید رو نشون داد.. تقریبا مصمم شدم و در رو با فشار آرومی باز کردم.. قدمی به داخل برداشتم.. نیم رخ آدرین که دستگاه اکسیژن روی بینی و دهانش رو پوشونده بود برام نمایان شد.. ۳-۲ تا قدم دیگه رفتم تو.. قلبم انقدر سریع میزد که حس کردم دیگه تحمل ندارم.. میخواستم فرار کنم و از اونجا دور بشم.. اما همون لحظه صدای بسته شدن در رو شنیدم.. برگشتم و از پشت شیشه نینو رو دیدم که با دست علامت ۲ پیروزی رو نشون میداد.. آب دهنم رو قورت دادم و نزدیک آدرین شدم.. فاصلمون از ۳ متر کمتر بود.. فکر میکردم بیهوشه اما وقتی چشماشو به سختی باز کرد و سرشو طرف من برگردوند، انگار که دنیا دور سرم چرخید و یه لحظه حس کردم زیر پام خالی شد و داخل زمین بیمارستان فرو رفتم.. برای چند لحظه نگاهمون بهم گره خورد و هیچکدوم واکنشی نشون ندادیم..
(هیچکس حق نداره اسلاید ۷ و ۸ رو بدون آهنگ بارون اومد و یادم داد بخونه..! حلال نمیکنم😐😂) مرینت: چرا باید بهت اعتماد کنم؟ / آدرین: چون چاره ای نداری / مرینت: و چرا تو میخوای بهم کمک کنی؟ / آدرین: نمیدونم... یه حسی میگه باید کمکت کنم... &
آدرین: اما دلم میخواد حالا که مجبوریم یه مدت باهم باشیم، یه جوری باهام کنار بیای! میدونم سخته..برای خودمم سخته...ولی مجبوریم..باشه؟! & آدرین: ممنون مرینت بانوو / مرینت: میشه همون موش کوچولو صدام کنی جوجه خروس؟! / آدرین: باشه موش کوچولو & مرینت آروم زبون باز کرد: ممنون! / یکمی مکث کردم.... آدرین: ممنون برای؟ / مرینت: برای اینکه توی ماشین یه خراش هم برنداشتم...🙂 & نفس عمیقی کشیدم و گفتم.. مرینت: باشه قبوله... باهات میام😇 / آدرین: بین دوتا پسر نمیترسی؟😏 / مرینت: تو نمیخواد نگران باشی😑 معمولا از خروس ها نمیترسم.... به خصوص اگه جوجه باشن😎😂 & آدرین: مطمئنم برمیگرده پس نگران نباش... این دفعه میگیریمش.... قسم میخورم! / بعد آروم دستی روی سرم کشید و با مهربونی همیشگی زیباش گفت: بهم اعتماد کن... همه چی درست میشه!😊 & مرینت: چی شد؟ / آدرین: نیم.. نیم ساعت... نیم ساعت گذشته... حتما تاثیر اون سمیه که خوردم🤐 / مرینت: ای وای نه... حالا چیکار کنم... آخه چرا خوردیش😠 / آدرین: چون اگه نمیخوردم الان وضع تو این بود😒 / مرینت: خب به تو ربطی نداشت که.. اه... جوجه خروس خل و چل & یهو آدرین پرید وسط: هی نینو... چرا انقدر نزدیک مری وایسادی؟😑 (بچم غیرتیه😂) / نینو با تعجب نگاهی به فاصله بین من و خودش انداخت... نینو: چی میگی تو... نیم متر فاصله داریم... / آدرین: نیم متر زیاده؟😒 & مرینت: آره... تمام تلاششونو میکنن که زندگی رو با چنگ و دندون حفظ کنن.. زندگی که ارزشی نداره... یه روز میاد و یه روزی هم میره.. به نظر من مرگ جالب تره / آدرین: دفعه اخرت باشه از مرگ حرف زدیااا... درسته زندگی عجیبه.. آدماش عجیب ترن... ولی ما آفریده شدیم تا برای زندگی بجنگیم... &
آدرین: مرینت آروم باش.. خیلیخب.. تو به اینا اعتماد نداری، به خانواده من اعتماد نداری، اصلا به هیچکس اعتماد نداری.. قبول! به من چی؟ به من اعتماد داری؟ / مرینت: معلومه که بهت اعتماد دارم دیوونه & مرینت: قبل از اینکه نظر بدید بدونید که آدرین تا الان بارها جونمو نجات داده خودش جای برادرمه😒 / آدرین: خب بله ولی.. آینده میتونه تغییر کنه😉 & مرینت: آدرین ببخشید😳 / آدرین: مشکلت با موهای من چیه؟ / مرینت: خیلی کیوتن / آدرین: اگه کیوتن چرا میکشییی & آدرین: من کنارتم نترس.. اگه چیزی شد فقط جیغ بکش.. با تمام سرعت میام.. / مرینت: قول میدی مراقبم باشی؟ & شاید اتیش عشق به آدرین اولین بار تو همون اتاق بازجویی به جونم افتاد.. وقتی وارد اتاق شد و چشمای نعنایی و موهای طلاییش رو دیدم، گرمای وجودش به طرز عجیبی بهم منتقل شد و باعث شد ترس و اضطرابی که داشتم، چندین برابر کمتر بشه.. تمام مدت دوسش داشتم اما نمیخواستم قبول کنم.. &
شاید گرمای چشمای مرینت تو اولین دیدارمون باعث این عشق شد.. هیچوقت یادم نمیره که چطور پاهاشو با ریتم روی میز تکون میداد و باعث میشد چتری هاش توی صورتش تکون بخورن.. اما چیزی که عاشقش شدم، چشم ها و صورت زیبای مرینت نبود! غرور و شجاعتش، مهربونی و صداقتش باعث شد شیفتهاش بشم، هرچند که اقیانوس درون چشم هاش بی تاثیر هم نبودن & حالا که فکرش رو میکنم، ای کاش من توی این دنیا، فقط و فقط آدرین رو داشتم.. فقط اونو! & آدرین: هعیی.. داره.. دردم.. میاد دختر.. لازم نیست.. انقدر.. فشارم بدی.. & مرینت: آدرین.. آروم باش.. لطفا.. آدرین..!
آروم چند قدم به طرف تختش (تخت آدرین) برداشتم.. هرچند شدیدا بیحال بود و ضعف عمومی بدنش کاملا مشهود (مشخص) بود ولی با ذوق نگاهم میکرد.. نگاهش مثل همیشه بود، پر از محبت، پر از مهربونی، همدلی، عشق..؟ دستامو روی کنارهی تخت گذاشتم و مستقیم به چشماش نگاه کردم.. مرینت: آدرین.. بغضم ترکید و قطرات بی صدای اشک آروم از گونههام سر خوردن.. آدرین هم حالش دست کمی از من نداشت.. چند لحظه چشماشو بست تا اشک هایی که جلوی دیدش رو گرفته بودن، راهشون رو پیدا کنن و روی گونههای رنگ پریدهاش بریزن.. با تردید آروم خم شدم و گیلاس ریز و آرومی رو کاملا بی صدا روی پیشونیاش کاشتم.. (گیلاس خیلی مفیده بچه ها حتما بخورین ویتامین داره، البته گرونه😔😂) چشماشو آروم بازکرد و نگاهم کرد.. ناخودآگاه ازش فاصله گرفتم.. آدرین با زحمت دستشو طرف ماسک اکسیژن برد، وقتی قصدشو فهمیدم که میخواد برش داره، مرینت: نه تو نباید..! / اما دیگه دیر بود.. ماسک رو آروم پایین آورد و بلافاصله تک کلمهای رو زیرلب زمزمه کرد.. آدرین: مرینت..! تصمیم گرفتم بیخیال بشم، چون به هر حال دلم برای صدای گرمش تنگ شده بود..! و به علاوه هنوز به خوبی یادم بود که مقاومت در برابر خواسته های آدرین تقریلا همیشه بی فایده بود.. دستش رو گرفتم و اجازه دادم احساساتم بدون دخالت عقل پیشروی کنن ( اوکی فقط مراقب باش زیاد پیشروی نکنن😂) مرینت: دلم.. برات تنگ شده بود / آدرین: عجب..! موش دروغگو🥲 / مرینت: دروغ نمیگم دیوونه🥺 / آدرین: تو.. خودت گفتی.. بهم علاقهای نداری.. مگه نه؟ مگر اینکه اشتباه.. کرده باشم / و با بی میلی روشو از من برگردوند.. از اینکه این حرفم یادش مونده بود تعجب نکردم، اما از اینکه تو این موقعیت ازش استفاده کرد خیلی! آدرین همچین آدمی نبود، حتی اگه از دستت عصبانی هم بود همچین حرفی رو تو این موقعیت امکان نداشت بزنه.. البته که آدما تغییر میکنن، ولی این تغییر راجب اون زیادی عجیب بود..! (هیچوقت! هیچچیز! از هیچکس! بعید نیست..) مرینت: چرا فکر میکنی این باعث میشه دلم برات تنگ نشه؟ / آدرینی که تا همین چند ثانیه پیش با عشق نگاهم میکرد و از شوق اشک میریخت، حالا خیلی سریع تغییر حالت داده بود و با ناراحتی به طرف دیگهای نگاه میکرد تا با من ارتباط چشمی برقرار نکنه.. آروم دستشو فشار دادم تا شاید توجهشو جلب کنم: جوابمو نمیدی؟ نگام.. نمیکنی؟ / مشخص بود که داره تلاش میکنه نگام نکنه و جوابمو نده.. یعنی اون.. قهر کرده بود؟
البته که آدما تغییر میکنن و ۴ سال گذشته بود، اما بازم توقع چنین چیزی رو واقعا نداشتم.. اینکه داشت یجورایی منو ترد میکرد همزمان عجیب و آزاردهنده بود.. سرم و پایین انداختم.. دستمو آروم از دستاش بیرون کشیدم و اونم تقلایی نکرد که نگهم داره.. مرینت: ازم متنفری؟ / چشماش درشت شدن و با تعجب سرشو به طرفم برگردوند و بهم خیره شد.. آدرین: چی؟ / مرینت: تو.. از من متنفری؟ / آدرین: چرا این فکرو میکنی؟ / مرینت: چون حق داری اگه ازم بدت بیاد.. چون جوابمو نمیدی و حتی.. نگام نمیکنی / آدرین: ولی من.. / مرینت: من به تو بد کردم.. ولی انقدرم ارزش ندارم که حداقل بهم گوش کنی؟ / آدرین: مرینت! / مرینت: حقیقتی هست که ازش بیخبری آدرین.. الان بیا یه توافق کنیم، باشه؟ / آدرین: چه.. توافقی؟ / مرینت: بیا تا وقتی که تو بیمارستان هستی مثل همیشه رفتار کنیم، عادی و طبیعی.. بعدش راجبش حرف میزنیم.. خوبه؟! / آدرین: راجب چی! / مرینت: راجب خیلی چیزا.. ولی بیا الان حرف نزنیم.. خواهش میکنم.. من؛ بیشتر از این نمیتونم تحمل کنم / آدرین نگاه معناداری بهم کرد و انگار که متوجه شد حالم واقعا بده، بعد سریع لبخند زد: باشه.. مرینت.. خب، تو اینجا تنهایی؟ / مرینت: لعنتی.. چطوری انقدر سریع تغییر حالت میدی؟ / آدرین: بس کن.. یادته؟ همین الان.. توافق کردیم.. مثل همیشه.. باهم رفتار کنیم / مرینت: خب.. پس اگه اینطوریه که تنها نیستم.. نینو اینجاست.. بیرونه، فکر کنم خیلی از دیدنت خوشحال بشه / آدرین: باشه پس.. صداش میکنی؟ / مرینت: آ..آره. حتما / همینکه رومو برگردوندم تا ازش فاصله بگیرم، آدرین: عهه.. یه لحظه!؟ / برگشتم و دوباره نگاهش کردم.. چقدر دلم برای این چشمای زُمُرُد رنگ (ضمرد؟ ظمرد؟ ذمرد؟) تنگ شده بود.. اون موهای طلایی.. اون پوست سفید، گونههای قرمز رنگ و دندون هایی که همیشه و تو هر شرایطی مثل مروارید های سفید میدرخشیدن.. مرینت: ها؟ چیه؟ / آدرین: یه مشکل کوچیک دارم، یه دستی میرسونی؟ / مرینت: آمم.. حتما.. چیشده؟ /
آدرین: بیا جلو.. / با تردید یکم رفتم جلوتر و دوباره خودمو به تختش چسبوندم.. مرینت: خب؟ / آدرین: خم شو.. / مرینت: اخه چرا؟ / آدرین: میخوای کمک کنی یا چی؟ / مرینت: اخلاق گندت هنوز عوض نشده.. / کمی خم شدم و صورتمو به صورتش نزدیک کردم.. آدرین: نزدیکتر.. / با کلافگی یکم بیشتر نزدیک صورتش شدم.. میخواستم غر بزنم که.. دستش پشت گردنم قرار گرفت.. مرینت: چیکار داری می.. / که با فشاری که به سرم آورد تقریبا وادارم کرد (برید به قسمت کیوپید سیاه سکانس محبوب و معروفیه دوستان، فقط جای لیدی و کت «مرینت و آدرین» رو عوض کنید لطفا، نمیتونم توضیح بیشتری بدم😂) برای چند لحظه متعجب شدم و خواستم با انزجار ازش جدا بشم.. ولی بعد، یادم اومد که تا همین دیروز، حاضر بودم همهی زندگیمو برای این لحظه بدم.. واسهی همینم به طور غریزی، دستامو روی گونه هاش قرار دادم و چشمامو بستم.. سرمو کج کردم(ویژه ثمین خانوم😂😐) و اجازه دادم غریزهی جفتمون فعال بشه.. آدرین شروع کرد به.. (حاجی ناموسا من بقیشو نمینویسم ولی شماهم تو تخیلاتتون زیاد پیشروی نکنید چون آدرین زخمیه کار خاصی ازش برنمیاد به این نکته توجه ویژه داشته باشید😐😂👌)
11 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
69 لایک
2)آدرین: نگران نباش، حالم خوبه / نینو: هوووف خیالم راحت شد.. از روم بلند شد و کلاهشو صاف کرد و تک سرفهای کرد.. بعد مشتی به کتفم زد.. نینو: آخه چرا تو انقدر دیوونهای، روانی / آدرین: خب چیکار کنم عه / نینو: همیشه تو دردسر میوفتی.. واقعا که / آدرین: هعی.. بیخیال رفیق / نینو: اوه راستی بنده با شما قهر بودم، جناب $¢€£ (اگه دلیل قهر نینو با آدرین رو نمیدونید پیشنهاد میکنم از چند پارت قبل شروع کنید ب خوندن چون خودمم یادم نیست😂💔) مرینت: وا بدترکیبو از کجا آوردی؟
4)یهو دستمو گذاشتم رو پهلوم و داد کشیدم: آییی آخخخخ آییی وای خدااا / مرینت: چی شدد؟؟ / مث مار به خودم پیچیدم و سرمو خم کردم، بعد جوری وانمود کردم انگار الانه که پس بیوفتم: آخخخخ آیییییی.. درد میکنهههه دیگه نمیتونمممم (واای چرا یاد یه چیز دیگه افتادممم😔😂) نینو با نگرانی پرید سمتم و دستشو گذاشت رو شونم و آروم تکونم داد: چی شد؟ آدرین؟ خوبی؟ / اشک تو چشام جمع شده بود، بدجوری تو نقشم فرو رفته بودم. با مظلومی نگاهش کردم و با لحن بچگونهای گفتم: نه خوب نیستم.. آخ.. خیلی.. درد میکنه🥺
3)نینو زل زد تو چشمای مرینت و با اخم گفت: تو نمیخواد ازش دفاع کنی موش فسقلی.. خب بدترکیبه دیگه / مرینت: آهای درست حرف بزنا.. / آدرین: بسه دیگه.. من دارم اینجا پرپر میشم اینا دارن دعوا میکنن😐 / نینو: حقته پرپر بشی، اصلانم برام مهم نیست درد بکشی یا هرچی (زیبای حقیقی؟ سوجون؟😔😂) / آدرین: خب ببخشید، عصبانی بودم / نینو: با من حرف نزن😑 / نگاهی به مرینت کردم ک با نگاه عاقل اندر صفی (سفی؟ ثفی؟ چی؟😐😂) داشت مارو میپایید. تصمیم گرفتم یکم نقش بازی کنم. فکری زد به سرم تا یکم اذیتشون کنم..
1)Adrian💚: بعد اون اتفاق(گیلاس خوشمزهای که خورده رو میگه😔😂)، مرینت بدون حتی یک کلمه حرف از اتاق بیرون رفت.. اولش فکر کردم ناراحت شده؛ اما وقتی چند ثانیه بعد با نینو برگشت فهمیدم همه چیز مرتبه. همینکه وارد شدن، نینو با عجله مرینت رو کنار زد و محکم پرید تو بغلم.. تقریبا همهی وزنشو انداخت روی من. نینو: اووه رفیققق / به سختی بغلش کردم و با صورت جمع شده از درد خندیدم. با دستای کمتوانم هلش دادم که از روم بلند بشه.. آدرین: آیی.. آخ / نینو: عه وا ببخشید، حالت خوبه؟ وای نمیدونی چقدر نگرانت شده بود
ر
ا
ذ
ب
پ
ا