ناظر لطفا انتشار کن
استرس داشتم از اینکه نخوریم محکم به دیوار و از طرفی هیجان داشتم
برای همین چشمامو محکمبستم و فقط دویدم
بعد چند ثانیه چرخ دستی ایستاد
مامانم توی گوشم گفت
+دیگه کم کم باید بری
توی چشمای مامان نگاه کردم
اونم مثل من چشماش ابی بود
ولی موهاش مثل من نبود
هم مامانم و هم بابامو محکم بغل گرفتم
-دلم براتون تنگ میشه
+هر هفته برات نامه میفرستیم
-باشه
توی چشمای بابامم نگاه میکنم
اونم مثل مامانم و من چشماش ابی بود
بهش لبخند میزنم
بهم لبخند میزنه
برای آخرین بار هر دورو نگاه میکنم
-خداحافظ تا کریسمس
++خداحافظ(++یعنی دوتاشون با هم)
سوار قطار شدم همینطوری دنبال کوپه میگشتم
قطار نسبتا خلوت بود
دوست داشتم تنها بشینم
معمولا هیچ دوستی ندارم ولی خوب یه کوپه خالی پیدا کردم
حوصلم داشت سر میرفت
چند دقیقه گذشت قطار تقریبا شلوغ بود
دوست داشتم درو قفل میکردم تا کسی نیاد تو ولی خجالت میکشیدم
قطار راه افتاد
از پنجره قطار بیرون رو دیدم و برای پدر و مادرم دست تکون دادم
-خداحافظ
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
6 لایک
عالییی
❤️🎈