تنها کاری که باید میکرد سکوت بود. مثل همیشه. خودش را در کنج اتاق مخفی کرده بود. جوری خودش را به دیوار چسبانده بود که انگار میخواهد جزئی از ان شود. انقدر انگشتانش را یه هم فشرده بود که سر انگشتان کوچکش سفید شده بودن. چطور میتونستن باهاش اینکارو بکن؟ اون هم انسان بود نه؟ میخواست بلند شود و برود بیرون و فریاد بکشد که من هم ادمم. من هم فرزند شمام. من هم حق دارم که اظهار نظر کنم. مخصوصا در مسئله ای به این بزرگی که با کارتون اینده من رو خراب میکنید. به من اسیب میزنید. لحظه ایی که اینها را به خودش گفت دلش گرم شد. میخواست بلند شود و برود بیرون و همین کار را کند. ثانیه ایی از تصمیمشش نگذشته بود که صدای داد و هوارشون بلند شد.
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
15 لایک
با تمام وجودم درک میکنم که پشت این نوشته ها، چه اتفاقات بزرگ و بدی افتاده
این نظر لطف و مهربونیته عزیزم🤍
قربونت🥺✨
اوهوم...💔
😭😭😭😭😭
😭😭😭😭😭
خیلی قشنگ بود،