
سلاممممم😊 ببخشید که دیر شد بخدا منتشر نمیشد ناظر ترو خدا منتشرش کن 🥰
همین جوری که سعی در این داشتم از این پسره فاصله بگیرم صدایی از پشت گفت مری؟.. به دنبال منبع صدا گشتم.. به معنای کامل کلمو( 360)درجه داشتم این ور، اون ور میچرخوندم که منبع صدا رو پیدا کردم! موهای آبیش خیس، خیس شده بودن.. گونه هاش سرخ شده بودن..نفس، نفس میزد.. دستشو به سمتم به معنی بیا اینجا دراز کرد.. به سمتش رفتم. لوکا با نگاه همیشگیش سرتا پام رو بر انداز کرد ...من رو کشید تو بغلش.. مثل همیشه به موقع رسید ،تو بغل برادرانه اش حس ارامش داشتم ، خوشحالم که لوکا رو دارم خوشحالم که همچین برادری دارم ! لوکا اروم ،اروم به طرف اندرو رفت و با اعصبانیت زیاد که در چشم های ابیش موج میزد گفت : آهای شازده جنابعالی؟ اندرو دستاش رو توی جیب شلوارش فرو کرد و با پوزخندی که گوشه ی لبش نشه بود گفت :من باید این سوال رو بپرسم نه تو جناب نامحترم 😑 نکنه تو هم یکی دیگه از بوی فرنداشی لوکا خان 😏 لوکا که این کلمه رو شنید انگار که یه سطل آب جوش روش خالی کرده باشن با هجوم به سمت اندرو گفت :حرف دهنتو بفهم مرتیکه 😠 ترسیده بودم که لوکا کاری انجام بده که به نفع ما نباشه بخاطر همین بازوش رو فشار دادم و اروم با صدایی که خودمم نمی شنیدم گفتم :لوکا خواهش میکنم، آروم باش من میترسم ،اندرو که حالت ما رو دیده بود دوباره با تمام پرویی پوزخند زد و ادامه داد : هه نگفتی چه نسبتی با خانم دوپن چنگ داری؟ 😏 لوکا دندان هاش رو روی هم سابید و با اعصابیت زیاد غرید: تو اول بگو چرا چسبیدی به خواهرم!؟😡 مرتیکه ی بیشعور اندرو تا شنید من خواهرشم گفت : خواهرت؟ اوه 😏 لوکا دوباره با اعصبانیت تمام فریاد کشید : آره خواهرم 😡 کی هستی که داری خواهر منو اذیت میکنی؟
کی هستی که به خواهر من نزدیک شدی؟،کدوم خری هستی که به من توهین میکنی؟ ..ببین شازده اگه یه بار دیگه دور ور خواهر ببینمت تیکه بزرگت گوشت میشه فهمیدی حالا هم گورتو گم کن 😠 دیگه نمیخوام مگس های مزاحمی مثل تو دور ور خواهرم باشن گرفتی چی میگم یا بهت بفهمونم.. اندرو که انگار با حرف های لوکا بهش بر خورده بود به سمت لوکا هجوم آرود با صدای بلند داد زد :هوی لوکا خان یاغو برت نداره من با خواهر جنابعالی هیچ کاری نداشتم همه تون یه تخته تون کمه واقعا که ،حتما اون استاده هم از فامیل هاتونه که داره انقدر واسه این جوجه شاخ و شونه میکشه ، اره دیگه فامیلتونه 😏واقعا واسه آدمایی مثل شما متاسفم !لوکا هم صداش رو بالا برد :واسه خوت متاسف باش که تا یه دختر میبینی مثل کنه بهش میچسبی اگه ادرین اون موقعه تو کلاس گوشی مری رو نگرفته بود معلوم نبود این خواهر ساده لوح من شمارشو به کیا بده ،میشناسمت خوبم میشناسمت اندرو !از جون خواهرم چی میخوای ها ؟ برای چی بازم برگشتی فرانسه ؟ نگو که واسه موندن اومدی،نگو بعد اون همه بلایی که سر من آوردی بازم میخوای تو فرانسه بمونی ،نگو وقتی نینو بخاطر توی حیوون ۴ ماه تو کما بود بازم روت میشه اینجا باشی ..چی میخوای ها ؟ از حرف هاشون سر در نمیاوردم بخاطر همین گیج و منگ بشون نگا میکردم که اندرو بازم داد زد :حرف دهنتو بفهم ،به حرف هایی که میزنی فکر میکنی یا نه از حد خودت نگذر لوکا هم مثل خودش جوابش رو داد :میگذرم میخوای چیکار کنی ها ؟ چی از زندگی ما میخوای ها ؟ تو باعث شدی که نینو صدمه ببینه، مثل پدرت پست فطرتی مثل اون دوست داری به همه صدمه بزنی مگه من و نینو چیکارت کرده بودیم ها
تو حتی به خواهر خودتم رحم نکردی اون....اون دختر ...هیچ وقت خواهر تو نبود ...خواهر من ..خواهر گمشده من بود (یاح، یاح😈) تعجب کرده بودم اینا داشتن درباره چی حرف میزدن بغض گلوم رو چنگ زده بود دستای لوکا رو تو دستم فشردم و با بغض اسمش رو صدا زدم :لو ...لوکا 😳 لوکا که انگار نمیخواست تمومش کنه و متوجه حال من شده بود ولی باز با داد ادامه داد :خواهرمو کشتید..به رفیقم صدمه زدید ...ادرین و مرینت بخاطر شما ها اون همه سختی رو تحمل کردن حالا بازم چی میخوای ؟ چی میخوای اندرو ؟ ..اندرو دستاش رو از جیبش در اورد و سرشو به سمت اسمون گرفت و گفت :هیچی، نیومدم گذشته ها رو باهم تداعی کنیم ،اومدم تا یه زندگی جدید واسه خودم بسازم ،با خواهرت بودم آره شناختمش چند باری از دور کنار کاگامی دیده بودمش ،اما قصدم صدمه زدن بهش نبود فقط میخواستم باهاش دوست بشم همون لوکا با تمام اعصبانیت و بغضی که تو صداش معلوم بود غرید :دِ لعنتی با منو نینو هم اولش مثل دوست رفتار کردی که همین شدیم دیگه ،ادرین شناختت قاتل باباش رو شناخت ،پدرت قاتل پدرش بود بخاطر همینم جوش آورد بخاطر همینم ازت متنفره ،بخاطر همینم اون بچه تا اسم خانوادتون میاد حالش بد میشه ریه هاش میگن بسه چقدر میخوای زندگی کنی،چقدر میخوای یجوری رفتار کنی که انگار اتفاقی نیوفتاده ،اون ترسیده، ادرین ترسیده بدم ترسیده اون بچه نمیدونه چجوری از خانوادش محافظت کنه ،اون فقط ۲۶ سالشه تو این ۲۶ سال عمرش تازه داره پخته میشه تازه داره بالغ میشه آره ۲۶ سال سن کمی نی ولی ادرین بخاطر شما عوضی ها طعم آزادی رو نچشیده طعم خوشبختی رو نچشیده
پدرت کل زندگی مون رو نابود کرد اندرو ،پدرت همه مون رو نابود کرد ،من ،ادرین،مرینت ،نینو خانواده هامون همه مون رو بازم روت میشه بیای اینجا ،بازم روت میشه با این همه بدبختی به خواهر من نزدیک بشی ؟بازم روت میشه با اینکه اون دختر خواهرت حساب میشد رو کشتی ،خواهرم رو کشتی میخوای این یکی رو هم ازم بگیری ،به چه دلیلی برگشتی ؟ اندرو با صدای گرفته که انگار پشیمونی توش موج میزد گفت :من ... اونجوری نیستم که فکر میکنی😬 لوکا به طرفش رفت یقشو گرفت و گفت :پس چجوریی اندرو؟ 😠جز این چجور دیگه میخوای باشی ها ؟.. ولمون کن... خواهش میکنم ولمون کن ..التماست میکنم به ما کاری نداشته باش ،تو رو جون هرکی دوست داری به ادرین صدمه نزن ترسیده بودم نمی دوستم چه اتفاقی افتاده به سمت لوکا رفتم از پشت بغلش کردم سرم رو روی کمرش گذاشتم و گفتم :داداشی ؟ تو ..درباره چی داری ..حرف میزنی ..چرا کاگامی رو این کشته ..چرا به من و ادرین صدمه زده ؟ این پسر اصلا کیه ها؟ لوکا با غم تو چشماش به طرفم برگشت منو تو اغوش کشید و موهامو نوازش کرد و گفت :مری 🥺 برو ،برو آجی جونم 😥 نباید اینجا باشی فهمیدی؟نمیخواستم ازش جدا بشم پس با تمام پرویی گفتم :لوکا ...نه من جایی نمیریم اینجا پیش تو می مونم باید بفهمم این حرفا چه معنایی دارن لوکا آروم موهامو پشت گوشم زد و گفت :مری ..گفتم برو !😠 /مری :لو... که نذاشت ادامه حرفم رو بزنم و با نعره ادامه داد :مرینت برو ،کاری به کارم نداره فقط برو فهمیدی نمیخوام اینجا باشی فهمیدی ؟.. داشت با دادی که زده بود منو می ترسوند؟ چشم و ابروش بهم می فهموند که اگه نرم بد می بینم ،ولی من نمیخواستم ازش جدا بشم
نمی تونستم داداشم رو تو همچین موقعیتی رها کنم اصلا از کجا معلوم که این پسره کاری به کار لوکا نداشته باشه ،پس دستامو دور بازوی لوکا گره زدم و گفتم :داداش ترو خدا ، من نمیتونم تنهات بذار ترو خدا من میترسم ،مگه خودت نگفتی این به من و ادرین صدمه زده مگه تو نگفتی که ...که این باعث مرگ ..کاگامی شده ..اصلا اگه این باهات کاری نداره چرا داری بهم میگی که برم ها ؟ داداشی ترو خدا ..لوکا دوتا دستاش رو روی صورتم گذاشت و گفت :مرینت ازت خواهش میکنم، فقط برو، لطفا برو تو رو اون خدایی که میپرسدی جون هرکی دوست داری برو ،نمیخواستم برم نه نباید تنهاش بذارم جلو رفتم و لوکا رو محکم در آغوش کشیدم ،آغوش برادرانه اش رو با عشق خواهرانم در بر گرفته بودم بوش میکردم ،اشک هام با تمام سمجی روی گونه ها میچکیدن میدونستم که این پسره میخواد بلایی سر داداشم بیاره که لوکا بهم میگفت برم میدونستم ،لوکا منو از خودش جدا کرد چشماش رو به انتهای کوچه دوخت ، سرشو تکون داد انگار داشت به یکی علامت میداد یکی از پشت بغلم کرد تقلا کردم ولی فایده نداشت نه من نمیخوام از اینجا برم نمیخوام سرمو بلند کردم تیله های سبزش دلم و لرزوند ولی مهم نبود دلم چی میخواد مغزم میگفت باید برم و پیش لوکا باشم ولی دستاش نمیذاشت منو سفت گرفته بود نه میتونست با تکان خوردن های من ،منو از اینجا ببره نه میتونست کاری بکنه آخر سر صبرش لب ریز شد منو مثل یه گونه رو شونه اش انداخت و به انتهای کوچه رفت منو گذاشت تو ماشین و دکمه قفل در ها رو زد ،نخ داشت چی کار میکرد با صدای پر از بغضم برگشتم طرفش یقشو گرفتم و داد زدم :بیشعور
اگه اون پسره بلایی سر داداشم بیاره میفهمی چی میشه؟ میفهمی؟ اصلا برات مهم هست هان! اصلا برات مهمه که داداشمو پیش اون پسره تنها گذاشتی ؟ چرا منو آوردی اینجا چرا هان؟ توی بیشعور تو دانشگاه سر یه شماره دادن به اون پسره غیرتی شدی حالا هیچ کاری نمیکنی با اینکه میدونی اون پسر چقدر خطرناکه ؟ با اینکه میدونی چقدر میتونه به داداشم صدمه بزنه منو برداشتی آوردی اینجا ..ادرین با چشم های سبزش نگاهش رو دوخته بود بهم هیچ واکنشی از خودش نشون نمی داد فقط داشت بهم نگا میکرد هیچی نگفت منم همین جوری داشتم مشتم و به سینه اش میزدم از یقه اش گرفته بود و داشتم هرچی از دهنم در میومد بارش میکرد آخر سر اشک های سمجم راهشو روی گونه هام باز کرد فریاد کشیدم و بیشتر یقشو تو دستام گرفتم که باعث شد صورت هامون به هم نزدیک بشه با گریه ادامه دادم : توی نامزد توی بی معرفت فقط با تکان داد سرش منو از اون جدا کردی نذاشتی حتی من نجاتش بدم توی ... نذاشت ادامه ی حرفمو بزنم و به طرز ناگهانی 👄هام داغش شد چشمام گرد شد 👄هاشو گذاشته بود رو 👄 هام قلب تند ،تند میزد قفسه سینه ام با این کارش بالا و پایین میشد.(قدرمو بدونین 😌ببینین چه بچه ی خوبیم 🙃 ولی خب من دوست دارم صحنه ها رو خراب کنم آماده باشید 😀) یا جلل خالق چرا همچین کرد ؟ خودشو ازم جدا کرد چشماش پر شده بود از اشک ،اشک های اون هم سمج تر از غرورش بودن تا حالا اشک یه مرد رو اینجوری از نزدیک ندیده بودم نمیدونم چرا یه لحظه گریه اش گرفت نمیدونم چرا یه دفعه ای جلوم اشک ریخت و نمیدونم چرا اون واکنش رو از خودش نشون داد ..سرشو انداخت پایین با صدای
غمگینش که الان دورگه شده بود گفت :ببخشید دست خودم نبود ،معذرت میخوام ،ببخشید که نمیتونم از تو و خانواده ات محافظت بکنم ،ببخشید بابت اون حرکتم ،ببخشید که انقدر ضعیفم ،ببخشید بابت همه چی ،ببخشید مرینت ببخشید گریه اش شدت گرفت نمی دونستم چی کار کنم از یه طرف دلم شور لوکا رو میزد از یه طرف این پسر که با اشک هاش قلبم رو به درد میآورد ادرین سعی کرد خودشو کنترل کنه اروم و شمرده ،شمرده شروع کرد به حرف زدن :من ..من هیچکس رو ندارم مری هیچکس مادر و خواهرم رو درسته دارم ولی من تنهام خیلی تنها مری میدونم الان ازم بدت میاد و میگی چرا لوکا رو تنها گذاشتم ولی ..لوکا پلیسه اون میتونه از خودش دفاع کنه اما تو چی ؟ تو چی مری ؟ اکه تو اونجا بودیم بیشتر لوکا رو عذاب میدادی بیشتر باعث میشوی لوکا نگرانت بشه ،اون داداشته عاشقته دوست نداره یه تار مو از سرت کم بشه ،منم دوست ندارم نمیخوام از دستت بدم میفهمی ؟ میدونی ۱۲ سال دوری ازت منو زنده ،زنده دفن کرد ؟ میدونی حتی اسمت یادم رفته بود و فکر میکردم که تو حتی اسمتم بهم نگفتی با چشمات فهمیدم کی هستی وقتی پیدات کردم که دیگه دیر شده بود من و تو تموم واقعیت رو فهمیده بودم و تو سعی داشتی خودتو از من دور کنی ،یه سال ازم دور بودی این دوری هم بد بهم ضربه زد تصمیم گرفتم استاد دانشگاه بشم تا شاید مثل تو ،تورو از یاد ببرم ولی نمیشد مری ،نمیشد من عاشقانه تو رو می پرسدیم نمیشد فراموشت کرد وقتی امروز صبح دوباره چشمات رو دیدم خوشحال شدم انگار دنیا رو بهم داده بود اما ..اما وقتی اندرو رو دیدم ترسیدم ،خیلی هم ترسیدم ،ترسیدم بهت صدمه بزنه وقتی دیدم داری
بهش شماره میدی انگار دنیا داشت رو سرم خراب میشد انگار داشتم تو یه خلا فرو میرفتم، بعد رفتنت لوکا بهم گفت تلفنت رو جواب نمیدی نگرانت شدم خیلی بیشتر به لوکا جریان اندرو رو گفتم بهش گفتم که دوباره برگشته بخاطر همین لوکا که اومده بود دنبالت داشت آتیش میگرفت میترسید بلایی سرت بیاره، خب حقم داشت بایدم میترسید، فهمیدم کدوم طرف رفتی به لوکا گفتم بره دنبالت دلشوره نمیذاشت اروم باشم بخاطر همین دنبال لوکا راه افتادم وقتی دیدم لوکا اندرو رو کنار تو دیده منم بیشتر ازش اعصبانی شدم از یه طرفم ترسیدم بلایی سر تو و لوکا بیاره ولی لوکا واقعا میتونست از خودش محافظت کنه بخاطر همین با سر بهم علامت داد که بیام ببرمت آره با اینکه لوکا میتونه از خودش محافظت کنه بازم الان ترسیدم ،مری تو رو جون هرکی دوست داری ازم متنفر نباش باشه ؟ ...نمیدونستم چی بهش بگم حرفاش داشت ذوبم میکرد دلم براش میسوخت خیلی ،یاد بچگیش افتادن یاد روزی که اولین بار همو تو بیمارستان دیدیم اون موقعه هم مظلوم بود خیلی مظلوم الانم مظلوم بود دلم میخواست بغل*ش کنم اما ،من نمیتونم بهش نزدیک بشم با جمله آخرش که گفت ازم متنفر نباش دیگه طاقت نیاوردم خودمو پرت کردم تو بغ*لش و هرچقدر که میتونستم گریه کردم اونم اروم موهامو نوازش میکرد با صدایی شبیه به شلیک گلوله به خودم اومدم قلبم درد گرفت صدای گلوله ؟ نه ،نه
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پارت ¹⁴ میتونید به تست مهم سر بزنید
میخوای تو شخصی بفرستی من منتشرش کنم؟
واسه من زود منتشر میشه
اخیششش جواب دادی نگران شده بودم🥺
اجی اگع اک جدید زدی لینکش و بدهه
دیگه نمیتونم بچه ها ۳ ماهه که تموم زحمات من هدر رفته
میتونی تو ی وبلاگ بزاری
یا توی ویسگون
اجی خوبی؟ نگران شده بودم...اجی میخوای ی اک دیگه بزن؟
اجو نمیدونم واقعا خسته شدم دیگه
سلام آجی 🥺
ببخشید یه چند وقت نبودم و کامنت نمیدادم.
درگیر کارای عملم بودم
بخدا اگه لوکا بمیره🙃🤣
سلام اجو ی خوشگلم خوبی نازم ❤️
اجو چی شده اتفاقی واست افتاده
نه نمیره نترس 🤣
اجو بدبخت شدم هر روزم شده گذاشتن پارت جدید اما منتشر نمیشه که نمیشه 😐
نه آجی حالم خوبه نگران نباش ❣️
سلام آجی آره خوبم❣️😁
کمک کنید بچه ها تورو خدا داستان رو یه ماهه که میزارم منتشر نمیشه
اجی میخوای برو تو بلاگ بگو اسم تستت و یکی برسی کنه
نمیدونم آجی واقعا چیکار کنم
آجی منم منتظرم بیاد توی لیستم نمیدونم چرا نمیاد
آجی فن فیک ممنوع شده
آجی پارت بعد نمیدی؟🥺
اجو تو برسیه ۲ هفته اس منتشر نمیشه
من منتشرش میکنم اگر بیاد تو لیستم
باشه اجو یه بار دیگه میذارم ببین میتونی
عالی بودد آجیی
مرسی اجو پارت بعد رو هم ۲ هفته اس گذاشتم ولی منتشر نمیشه
سلام اجو خوبی؟
سلام مرسی اجو تو خوبی
خوبم شکر اجی:)) ♡
بعدییییی
چشم