
P1

توی قطار تنها نشسته بودم و به اتفاقاتی که افتاده بود فکر میکردم زیر لب زمزمه کردم -بلاخره تونستم از روزی که اون نامه رو دیدم ساعت 12 ظهر بود و مثل همیشه توی خونه تنها بودم چشمم به نامه هایی که افتاده بود جلوی در راه رو افتاد -به خانوم دیا میرل متعجب به نامه نگاه کردم و از زمین برش داشتم من نامه داشتم؟ تعجب کرده بودم *از طرف هاگوارتز نامه رو همونجا باز کردم و خوندم روش نوشته بود *شما در مدرسه علوم و فنون جادوگری هاگوارتز قبول شدید -هاگوارتز دیگه کجاست داخلشو خوندم توش یه بلیط قطار بود لندن سکوی 9¾؟ من قطار خیلی سوار شده بودم اما تابحال همچین چیزی ندیده بودم و بیشتر خوندم کلی وسایل عجیب و غریب نوشته بود چشمم به یه چیزی خورد که چندشم شد *پای سوسک -ایو نامه رو بردم گذاشتم توی اتاقم زیر فرش کوچیک اتاقم و گیتارم رو از گوشه اتاقم برداشتم و روی صندلی نشستم و گیتار زدم بعد یکم تمرین دیگه خسته شده بودم لباسمچ عوض کردم و رفتم جلوی اینه چشمم به موهام افتاد از خودم متنفر شدم بخاطر رنگ موهام و رنگ چشمام خیلی تحقیر میشدم بعضیا میگفتن من رو به فرزندخوندگی گرفتن به لبام برق لب زدم و چتریامو ریختم و پیشونیم موهام کوتاه بود یسری جاهای موهام کوتاه تر از موهای دیگم بود (همون مدل ولف کات) موهای بلوندی که پدرو مادرم میگفتن حتما توی ژنتیکت هست منم مثل دیوونه ها باور میکردم.

اون روز من رفتم بیرون و یکمی برا خودم خرید کردم و برگشتم خونه وقتی برگشتم خونه پدر و مادرم خونه بودن و عصبی -سلام جفتشون بهم سلام دادن پس فهمیدم از دست من عصبی نیستن رفتم اتاقم و لباسامو عوض کردم دوست داشتم گیتار بزنم ولی بابام خوشش نمیومد از صداش رفتم پیش مامانم و گفتم -میشه بیای اتاقم؟ +باز چیکار کردی؟ -قسم میخورم هیچکار میخام چیزی بهت نشون بدم با تردید نگاهم کرد و اومد توی اتاقم -امروز ظهر چشمم به این خورد نوشته بود به دیا میرل و خب منم بازش کردم و اینا.ا توش نوشته بود نامه رو گرفت از دستم و خوند +هاگوارتز؟ با پدرت راجع بهش صحبت میکنم ولی خب چیزی که لازمه بدونی اینه که یه مدرسه جادوگریه که بهت جادو یاد میدن اگه خودت دوست داشته باشی میتونی بری ولی خب نظر پدرت هم مهمه -جادوگری؟ +میخام یه رازی بهت بگم ولی قول بده به کسی نگی؟ -حتا به بابا؟ +میدونی که پدرت کسیه که باید از این موضع ها خبر داشته باشه منظورم از هیچکس مردمن -او قول میدم

+من و پدرت یه جادوگر بودیم البته تو جونیامون ولی بهم قول دادیم که وقتی تو به هاگوارتز نری از جادو استفاده نکنیم از حرف هایی که شنیدم شوکه شده بودم -یعنی چی؟ +یکم بعد خودت میفهمی الانم برو حاضر شو تا من به بابات بگم و با هم بریم این وسایلو بخریم - منظورت اینه که باید پای سوسک بخریم؟ مامان به این حرفم خندید -اصلنم خنده نداره +اره باید بخریم ولی عادت میکنی رفتم توی اتاق یکم ذوق داشتم سریع لباس پوشیدم و رفتم بیرون دیدم مامان و بابا حاضرن کپ کردم چطور ممکنه او یادم اومد که پدر و مادرم جادوگرن و خب شکی نیست با هم به یه جایی رفتیم که بهش میگن کوچه دیاگون کلی وسیله خریدیم مثل کتابای عجیب غریب قلع و سرب که نمیدونم اصلا چی هست چوبدستی و کلی چیزای دیگه یه کتاب مونده بود که باید اون هم میخریدیم و به یه مغازه کتابفروشی رفتیم کتاب رو خریدیم و داشتیم میرفتی بیرون یه پسره بود که میخورد از من بزرگتر باشه اونم مثل من موهاش بلوند بود و چشماش آبی یه لحظه چشم تو چشم شدیم و ما از اون مغازه خارج شدیم مامانم بهم گفت +فقط یه وسیله دیگه مونده

-چی؟ +حیوونی که میخای نگهش داری؟ -حیوون؟ یعنی میگی من اجازه دارم همچین چیزی داشته باشم؟ +اره چرا که نه؟ -مثلا میتونم یه همستر داشته باشم؟ +اره و با ذوق رفتیم اونجایی که پدر و مادرم میگفتن کلی همستر کوچولو بود ولی یه همستر رو دیدم که خیلی خاص بود رنگش طلایی نسبتا سفید بود و چشماش آبی روشن خیلی شبیه من بود -میتونم اینو داشته باشم؟ +اره چرا که نه انگشت اشارمو گرفتم سمت همستر کوچولوعه -سلام کوچولو من دیا هستم میخام باهم دیگه تا ابد دوست باشیم اون یکم شیطونی کرد و انتظار نداشتم دستمو بگیره و خوب با دوتا دستای کوچیکش انگشت اشارمو گرفت من خیلی ذوقکرده بودم تا حد مرگ و اون همستر کوچولو رو گرفتیم و به سمت قطار رفتیم اون یه پسر کوچولوی خیلی کیوت بود و اسمشو گذاشتم(دین-Dyen) -مامان ولی ما که سکوی 9¾ نداریم +توی دنیای ماگل ها نداریم -ماگل؟ +به کسایی که جادوگر نیستن میگیم ماگل -او +ببین دیا ممکنه اونجا هر ادمی باشه ولی تو نباید باخت بدی خب؟ -خب +اگه کسی اذیتت کرد اصلا به صورت فیزیکی رفتار نکن میدونم که یه ورزشکاری ولی اونجا دنیای ماگل های نیست خودت رفته رفته متوجه میشی چی میگیم باشه؟ -باشه از اون طرف بابام گفت _هی دخترا داره دیر میشه ها ده دقیقه دیگه قطار حرکت میکنه رو به من گفت _تنها کاری که باید بکنی اینه که بری سمت اون دیوار بین سکوی 9 و 10 سرمو تکون دادم به معنی باشه مامان دستمو گرفت و بابا گوشه چرخ دستی رو و باهم رفتیم به سمت دیوار

ناظر لطفا تائید کن اولین بارمه تست میزارم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
تولدت مبارک لوگان👈♡
خیلی خوب بود لطفا پارت های بعد رو زود تر بگذار
خیلی قشنگ بود:)
چشمات قشنگ میبینه:)🌕🎈
یچیزی که توی تست سوم اصلا حواسم نبود
چشمای دراکو خاکستریه
خیلی قشنگ بود
پارت بعد رو زودتر بزار🙂
مرسی کیوت
باشه:))