پارت 15:) my peace ناظر منتشر پلیزز:)
نور ملایم خورشید از بین پرده ی قرمز رنگ به اتاق می تابید چشمامو باز کردم و روی تخت نشستم نگاهم به هرماینی افتاد که روی تختش خوابیده بود متعجب سرم رو چرخوندم و نگاهی به ساعت انداختم ساعت شش؟! تا شروع کلاس دو ساعت مونده بود می دونستم دیگه خوابم نمی بره از روی تخت بلند شدم و آبی به صورتم زدم و رفتم سمت کمد لباس و یه هودی سبز کمرنگ با شلوار جین خاکستری برداشتم و پوشیدم بند کفش های آل استارم رو بستم و نگاهی دیگه به هرماینی انداختم و از اتاق زدم بیرون سکوتی سنگین بین راهرو های هاگوارتز حکم فرما شده بود وارد حیاط شدم و نگاهی به آسمون انداختم خورشید تازه نمایان شده بود بادی ملایم و خنک می وزید و موهام رو نوازش میکرد لبخندی زدم و روی زمین کنار یه درخت نشستم و به دیوار تکیه زدم و به آسمون چشم دوختم چشمام رو روی هم گذاشتم و به صدای هوهوی باد گوش سپردم
چشمام رو باز کردم و با دراکو روبه رو شدم که رو به روم وایستاده بود و متعجب بهم خیره شده بود فکر...فکر میکردم فقط من بیدارم دراکو : منم خوابم نبرد لبخندی زدم و کنارش نشستم به چی گوش می دادی؟ آرتمیس : از کجا میدونی به چیزی گوش میدادم؟ دراکو : تو از بچگی هم همینطوری وقتی میخوای با دقت به چیزی گوش کنی چشماتو می بندی! آرتمیس : همه چیز رو خوب یادته دراکو : شاید عوض شده باشم اما فکرام هنوز همون دراکوی سابقه! آرتمیس : خوبه دراکو : چند باری سعی کردم... سعی کردم اون علامت رو از روی دستم پاک کنم اما...نشد! آرتمیس : دستش رو گرفتم و به اون علامت چشم دوختم دراکو دستت...قرمز شده! دراکو : بی خیال..از روی زمین بلند شدم و روبه روش وایستادم و دستم رو سمتش گرفتم باهام میای یه جایی؟ آرتمیس : کجا؟ دراکو : جنگل! آرتمیس : اما کلاس دراکو : دو ساعت دیگه شروع میشه آرتمیس : نگاهی به دستش انداختم و دستم رو توی دستش گذاشتم و از روی زمین بلند شدم و لبخندی زدم
با قدم های آروم کنارش قدم بر می داشتم درخت های بلند و تنومند با شاخه ها و برگ های سبز و زرد، چمنی با رنگ سبز روشن، گل های دیزی زرد و سفید، دریاچه ای سیاه به سیاهی شب دستش رو رها کردم و رفتم سمت گل ها و روی چمن بین گل ها نشستم دراکو : لبخندی زدم و سری تکون دادم با قدم های آروم بهش نزدیک شدم و بین گل ها کنارش نشستم به آسمون خیره شده بود و من به اون بالاخره این سکوت سنگین رو شکستم... چیزی میخوای بگی؟ آرتمیس : ولی هنوزم خوب منو می شناسی دراکو : من حتی اگه خودم رو نشناسم تو رو خوب می شناسم آرتمیس : نگاهم رو ازش گرفتم و به آسمون خیره شدم و لبخندی زدم من دو..ست دارم!! دراکو : چی؟ تو..الان جدی گفتی؟ آرتمیس : تو چشماش خیره شدم و تک خنده ای کردم من با تو شوخی دارم موطلایی؟ دراکو : لبخندی زدم و تو چشماش زل زدم باورم نمیشه! آرتمیس : حالا باور کن!
دراکو : یه گل از روی چمن برداشتم و روی موهاش گذاشتم آرتمیس : لبخندی زدم و متعجب نگاهی بهش انداختم و دو شاخه گل از روی زمین برداشتم یکی رو رو به روش گرفتم دراکو : گل رو ازش گرفتم و متعجب به اون یکی گل خیره شدم آرتمیس : این برای یکی دیگس بابت رفتار دیروزم به یکی بدهکارم!...
{ این داستان با همکاری سرهنگ😐یا watcher نوشته شده♡} ناظر عزیز و محترم لطفا لطفا منتشر کن رد یا شخصی نشه پلیززز تنک فقط یه داستانه دو بار گذاشتم رد شده💔 واقعا چیزی نداره منتشر کن اگه تستام رد شه اکانتم میپره و اگه شخصی شه کسی نمیتونه داستان رو بخونه:) امیدوارم همیشه لبخند بزنی و به همه ی آرزوهات برسی مهربونم ممنون:)☺ لایک و کامنت؟:)
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلی خوبه
آرتمیس شخصیت جالبی داره
ممنونمم زیبا
اهوم
لونا جونم؟
پارت بعد کی میاد؟
لاوم فردا می نویسم:)
لحظه شماریی میکردم تا ارتمیس بگههههه😂💕
عه آرهه:)💙ممنونممم
بالاخرهههه
مث همیشه عالییی
یس:)
مرسییی زیبا
بالاخره منتشر شد عیوللل
خیلی خوب بود:)))
اهومم:)
ممنوننن بیب
عالیییی
ممنوننن زیبا
عالی بود
مرسییی لاوم