
گذشته" پسرک سرش را روی شکم مادرش قرار داد. با شادی گفت: من قرار است یک خواهر یا برادر کوچولو داشته باشم؟ مادرش خندید و موهای پسرش را آرام نوازش کرد: خودت چی دوست داری؟ پسرک خندید و گفت: یک خواهر! که در هر شرایطی از شما دوتا محافظت کنم! مادرش همانطور که نوازش رو ادامه می داد با لبخند گفت: پس از ما به خوبی محافظت کن، عزیز من!" رویا ها تمام شده بودند. دیگر نمی خواست این رویا را ببیند . این رویا برایش شبیه کابوس شده بود! ویولت:جملات آخر رو آروم گفت. ♡ خب؟ ♤فقط می خواستم احوال پرسی کنم. و بعد از کنارم رد شد. دوباره راهرو خالی شده بود. مشتم رو باز کردم. یک کاغذ بهم داده بود:{ساعت ۳ راهرو سوم انباری} کاغذ رو پاره کردم و به سمت اتاق خواب راه افتادم. انگار عصبانیتم کم کم فروکش کرده بود. جولیا: بعد از یک مکالمه طولانی و سرزنش شدن توسط استاد به سمت اتاقم رفتم. گزارشام رو محکم بغل کرده بود. ●بانو مورسیا! این اینجا چیکار می کرد؟ اومده تلافی کنه؟ ☆ب..بله؟ ●این گل رز برای معذرت خواهی و زیبایی شما ! آهان! پس اومده بود گولم بزنه و به قول همه با احساساتم بازی کند؟ گل رو از دستش گرفتم و با لبخند گفتم: اوه! ممنون، توقع نداشتم. ولی بعد لبخند از لبم پاک شد و گل رو انداختم رو زمین و لگدش کردم. ☆ ولی من رو با بانو آرین اشتباه گرفتید. برگشتم که به راه خودم ادامه بدم. من از کی اینجوری شدم؟ از بعد آشنایی با ویوی؟ بلند خندیدم. خوشحال بودم ، و ایندفعه از ته دل!
ویولت: جولیا یکم دیر کرد ولی بالاخره اومد. ☆متاسفم! داشتم مطالعه می کردم. ♡مهم نیست! فعلا باید زود بریم. شنل هامون رو پوشیدیم و خارج شدیم. این آکادمی شب ها جذاب تر می شد . تا راهرو سوم راه زیادی داشتیم. الیزابت ونگو: با خستگی کتابم رو ورق زدم. شاهینی به پنجره ام برخورد کرد. در پنجره ام باز شد و نامه ای بسته شده به پاش رو باز کردم. {من تازه رسیدم به دهکده! به زودی هم رو داخل آکادمی ملاقات می کنیم} نامه رو آتیش زدم و پنجره رو بستم. ویولت واقعا، واقعی بود؟ ولی اون... هیچ حدسی نداشتم ولی اگه ... اون نامه!! سریع دویدم سمت صندوقم و اون پیشگویی رو برداشتم: یک دختری متولد خواهد شد که ......... جز وارث نور. تیکه ی مهم این پیشگویی از بین رفته بود. لب هایم رو لمس کردم. حالا باید چیکار می کردم؟ یعنی دختر واقعی کی بود؟ این واقعا مسخرست! چرا دارم دنبال وارث واقعی می گردم؟ سرم رو ، روی بالش گذاشتم و در سکوت به آیینه ها نگاه می کردم. ویولت: انباری راهرو سوم ... با معجون جولیا درش رو باز کردیم. پر از گرد و خاک بود. ♤دیر کردید! ♡فکر نکنم! ♤پس فروشنده و سازنده با هم اومدند. ♡فقط خواسته ات رو بگو. ♤خواسته ام شنیدنی نیست! خواندنیه! یک طومار داد دستم. طومار رو باز کردم و شروع کردم به خوندن. ♡تو...تو داری شوخی میکنی؟ ♤اینطوری هردوتامون سود میکنیم. ♡ ولی این چه سودی برای تو داره!
♤این دیگه یک رازه! ♡تو واقعا اعصاب خردکنی! ♤ناراحت شدم بانو ویولت. ☆ ولی ویولت این خواسته ی زیادی نیست؟ ♤به هرحال میتونم دهنم رو باز گنم و بگم که کی آرین رو... ♡قبوله! ☆ ولی... ♡قبول میکنم ولی یک شرطی داره! ♤میشنوم. ♡اگر این کار درست انجام بشه، نقشه ات رو به من میگی. ♤تضمینش کجاست؟ ♡به هرحال تو از کار های من خبرداری و خواهی شد. ♤ولی درست انجامش بده... کامانسو انتقال. غیب شدنش ۱ ثانیه طول کشید. ☆تو مطمئنی ویولت؟ ♡اینکار برای منم سود داره جولیا. فعلا بیا برگردیم. واقعا خوابم میاد.(صبح) با صدا های فریاد تو راهرو از خواب پریدم. £بانو آرین برگشتند! بخاطر این موضوع مسخره،این همه سر و صدا به راه افتاده بود. لباسم رو عوض کردم. شروع کردم به ورق زدن کتاب معجون . هیچ چیز جالب جدیدی نداشت. همش تکراری شده بود. کتابام رو برداشتم و به سمت کلاس راه افتادم. همه درمورد آرین حرف می زدند. پس دیگه همه باور کرده بودند که آرین واقعیه؟ یعنی منم باید باور می کردم؟ اگه اینطوری بود من کی بودم؟ مگه من واقعی نبودم؟ وارد کلاس شدم. همه جز جولیا داشتند درمورد آرین بحث می کردند، با دیدن من دقیقه ای سکوت کردند. رفتم سمت جام. جولیا داشت مواد رو چک می کرد.
کارسون: شمشیر رو دور مچم چرخوندم و جلوی صورت پسر نگه داشتم. پسر ترسیده بود. شمششیرش رو انداخت و دستاش رو بالا برد. ♧ کارت خوبه، ارباب جوان اندرسون! ♤درود بر ولیعهد شیرطلایی! از دیدار با شما خرسندم. ♧تعارفات رو بذار کنار! اومدم ازت یک سوالی بپرسم. ♤بفرمایید. صداش رو آورد پایین. ♧مسمومیت آرین کار خواهرت نبود؟ ♤عالیجناب! ویولت خواهر من نیست، خواهر من آرین هست و درمورد این موضوع... ویولت اینقدر احمقه که نمیتونه همچین کاری کنه. ♧پس نشنیدی تو شورا چیکار کرده؟ به حرفای دیمن گوش می کردم. یقه ولیعهد مار سفید؟ ویولت؟ اون دختر ... . ♤ به هرحال به زودی دیگه اون یک اندرسون نیست. ♧ولی هنوز که هست! مواظب باش ، یک حرکت اشتباه از خواهر... شرمنده یعنی اون دختر ، کل خانواده اتون رو پایین میکشه. بعدش راهش رو کشید و رفت. دندون هام روی هم ساییده شد. اون فقط دنبال از بین رفتن اندرسون هاست. معلومه که اینو میخواد! منم بودم می خواستم! مگه میشه فراموش کرد فاجعه تولد خونین رو؟ به هرحال اون با این توهم داره زندگی میکنه ولی این حرفش درمورد ویولت...! یعنی ویولت واقعا تغییر کرده؟ ○ارباب جوان!!!! این صدای آزاردهنده اون مورسیا بود. همیشه دنبال من بود ولی حتی نمی خواستم نگاهش کنم.
ویولت: با پایان کلاس، کتاب هامون رو جمع کردیم. ☆ویولت! ♡بله؟ ☆ مواظب خودت باش! یک ثانیه تعجب کردم ولی بعدشگفتم: سعی میکنم. ●دوشیزه اندرسون لطفا بمونید! این استاد با من چیکار داشت؟کلاس خالی شد و من موندم و استاد. ●دوشیزه اندرسون! اون عطر... ♡اگه کار من باشه ، راهی برای اثباتش هست؟ چشماش حالت تعجب داشت ولی بعد نیشخندی زد و گفت: می تونید برید. سرم رو بالا گرفتم و از اتاق خارج شدم. £نگاهش کنید!چطوری سرش رو بالا میگیره؟ €من مطمئنم کار خودش بود. شایعات بعضی وقت ها زیادی به حقیقت نزدیک می شوند. ¤ب...ب...بانو اندرسون. سرم رو برگردوندم. اون دختر... پرنسس گرگ سیاه. همونطوری بود که فکرش رو می کردم. ♡بله؟ ¤موهای زیبایی دارید! و بعد شروع کرد به دویدن. چقدر عجیب بود! تعریف میکنه و بعدش فرار؟ اتاقم رو باز کردم. خودم رو، روی تخت انداختم. لباس خوابم رو پوشیدم . میلی به شام نداشتم. چشمام بستم تا با سکوت غروب همراه بشم. (نیمه های شب) £آتیششش!!! همه جا آتش گرفته. □همه از این طرف بدوید. صداهاشون آزاردهنده بود. به لبه پنجره تکیه دادم. # رئیس همه دانش آموزا تخلیه شدند. بالاخره صدا های قدماشون دور شدند. از پنجره حیاط رو نگاه کردم. بالاخره خوابگاه خلوت شد و در آتش می سوخت. به سمت اتاق آرین رفتم. همه چیز رو طوری طراحی کردم که انگار مقصر آرین بود. £بالاخره مچت رو گرفتم....
خب فقط یک نکته پارت ۷ شخصی شدی و اینکه فکر می کنید کی مچ ویولت رو گرفت؟
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
اصلا مادر ویولت ونگو عه
همین که من گفتم
باشه هرچی استاد بگن
مدیونی فکر کنی من با اون تیکه فلش بک اول پارت فکر کردم بچه رو فدا کردن تا برای محافظت از خودشون زندگی بچه بدبخت به کاف بره
نیستم چون همچین چیزی نیست
میدونی مهسا
من مچ ویولت رو گرفتم
ولی تو فکر میکنی یه نفر دیگه این کار رو کرده
خب آفرین بهت عزیزمممم
بچه ها ایشون مچ گرفتن
ممنون
ممنون
من متعلق به همه ام
واسه امضا شلوغ نکنید من هستم
بله لطفا ترتیب صف رو رعایت کنید، استاد وقتشون زیاده
به نظر من کارسون بود که مچش رو گرفت
شاید آره شاید نه
عالیه
مرسییی
خواهش
گذشته راجع به کارسون بود نه ؟
دیگه حدس با خودتونه
پارت می خواهیم 🙏🙏🙇
میذارم تو بررسی انشاله شخصی نشه
امیدوارم 😍
پارت بعدددد
باشد الان میذارم تو بررسی