
داستان از زبان لوکاس: _بنظرت دانش آموز جدید کی میتونه باشه؟! _نمیدونم لورا،ولی بنظرم خیلی مسخرست که مدام وسط سال بیان. دانش آموز جدید وارد کلاس میشود،او دختری با موهای صاف و قهوه ای و چشمهای درشت هست. جسیکا:سلام به همه من جسیکا کوچاند هستم دانش آموز جدید خوشحالم که میبینمتون. _ج..جج جسیکااا؟؟؟ یاد خاطرات دو سال قبل افتادم توی مدرسه قبلیم توی شهر دیگه با جسیکا توی یه کلاس بودیم،بعد مدتی عاشق هم شدیم خاطرات زیادی با هم داشتیم،ولی من مجبور شدم با خانوادم به پاریس بیام... هیچ وقت اون روزی که از جسیکا جدا شدم رو فراموش نمیکنم،وقتی من رو دوست داشت و من اون رو ترک کردم...وقتی به من اعتماد داشت و من بخواطر خانوادم احساساتش رو زیر پا گذاشتم. لورا:لوکاس!!!توی کدوم باغ رفتی؟؟؟ به خودم امدم. _چچ....چی؟؟؟؟؟؟؟🤨
_میگم فکرت کجا رفت،دو ساعته دارم صدات میکنم _اهمممم...ببخشید رفتم تو فکر _جسیکا رو میشناسی؟؟آخه تا دیدیش چشمات چهار تا شد! _خبب اره قبلا همکلاسی بودیم،توی شهر قبلیمون... _آهان😁پس دوباره همکلاسی شدید. چند ثانیه ای جسیکا به من خیره شده بود ولی بعد نگاهش رو از روی من برداشت. زنگ: در حال قدم زدن هستم جسیکا هم در حال قدم زدن هست،به طرف او میروم. _جسیکا! وایسا یه لحظه،میخوام یه چیزی بگم من... واقعا زبونم بند اومده،هزاران مدرسه در دنیاست،قاره ها کشور ها و شهر های زیادی وجود داره،چجوریه که منو تو بازم توی یه مدرسه ایم؟!
_میگم فکرت کجا رفت،دو ساعته دارم صدات میکنم _اهمممم...ببخشید رفتم تو فکر _جسیکا رو میشناسی؟؟آخه تا دیدیش چشمات چهار تا شد! _خبب اره قبلا همکلاسی بودیم،توی شهر قبلیمون... _آهان😁پس دوباره همکلاسی شدید. چند ثانیه ای جسیکا به من خیره شده بود ولی بعد نگاهش رو از روی من برداشت. زنگ: در حال قدم زدن هستم جسیکا هم در حال قدم زدن هست،به طرف او میروم. _جسیکا! وایسا یه لحظه،میخوام یه چیزی بگم من... واقعا زبونم بند اومده،هزاران مدرسه در دنیاست،قاره ها کشور ها و شهر های زیادی وجود داره،چجوریه که منو تو بازم توی یه مدرسه ایم؟!
_میبینم که هیچ تغییری نکردی...هنوزم همون پسر بچه ای،شاید دوست داشتم بیام اینجا،شاید اومدم زندگیتو بعد خودم ببینم شایدم... _چقدر جالب،هنوزم منو فراموش نکردی _چه ربطی داره،اصلا خودت فراموشم کردی؟؟خودتو گول نزن به کسی هم نمیخوای بگی دوست دختر سابقتم،دیدم به اون دختره میگی فقط همکلاسی بودیم. _دوست داشتم بهش اینجوری بگم بعدم اون دختره اسم داره اسمش (لورا موریسون) _عشق جدیدته درسته؟! _داری چرت و پرت میگی من و لورا تازه دو روزه همو میشناسیم اون دوست منه...حالام اگه اجازه بدی دیگه وقتی برای تو ندارم. _احمق...فرار کن منو ول کردی حالا بازم بزار و برو
بدون اینکه پشت سرم را نگاه کنم آنجا را ترک کردم بعد کلاس: _لورا...اممم میخواستم بگم که،امشب بخواطر تکالیف زیادمون من...بعضی از بچه های کلاسمون رو دعوت کردم خونمون که تکلیف بنویسیم،تورو هم دعوت میکنم اگه مشکلی نداشته باشی تو هم دعوتی و میتونی بیای. _ا....ن.ن.نمیدونم😬 ممنون از دعوتت اگه بتونم میام _خیلی خوبه من آدرسو توی گروه گذاشتم _آهان مرسی _خب دیگه خدانگهدار _خدانگهدار از زبان لورا: به خانه برگشتم،جورج خانه نبود...یک تیکه کاغذ روی میز بود کاغذ را برداشتم و خواندم: لورا من امشب خونه یکی از دوستام میمونم،پروژه مهمی دارم فردا بعد دانشگاه میام خونه.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود:)پارت بعد؟؟
تنکیو بیب
لطفا پارت بعدی رو زود تر بزار
:)اوکی سوییتی
❤❤