پارت 13:) ناظر عزیز و محترم لطفا لطفا منتشر کن رد یا شخصی نشه پلیزز یه بار رد شده 💔واقعا چیزی نداره فقط یه داستانه امیدوارم همیشه لبخند بزنی ممنونم:)☺
پشت یه دیوار نزدیک تر پنهان شدیم دستمو به نشونه سکوت روی لبم گذاشتم آرتمیس : متعجب نگاهی بهش انداختم و به حرفاشون گوش سپردم رون : هری قراره چکار کنیم؟ هرماینی : مطمئنم داره قدرتمند تر از همیشه بر میگرده هری : امروز با بقیه اعضای محفل جلسه داریم توی هاگزمید اون پدر و مادرم رو از من گرفت منم نابودش میکنم! دراکو : دستشو گرفتم و از پشت دیوار کنار رفتیم باید بریم هاگزمید! آرتمیس : نمیشه فقط به ولدمورت بگیم که میرن هاگزمید؟ دراکو : نه پاداش بیشتر به نفع ماست آرتمیس : با خوشحالی ادامه دادم هری گفت میخواد ولدمورت رو نابود کنه این خوب نیست؟ دراکو : یه نگاه به علامت روی دستت بنداز تو زیر دست اونی پس تا وقتی که این علامت روی دستته تو وفادار به اونی آرتمیس : کلافه نفسی کشیدم الان میریم هاگزمید؟ دراکو : آره بهتره بری حاضر شی یه چیزی بپوش که چهرت مشخص نباشه! آرتمیس : تو هم همینطور نگاهی بهش انداختم و لبخند کمرنگی زدم و از کنارش گذشتم
رفتم سمت پله ها و بالا رفتم و وارد اتاق شدم خوشبختانه زودتر از هرماینی رسیدم رفتم سمت کمد و یه هودی مشکی و شلوار جین مشکی پوشیدم و کلاه هودی رو روی سرم گذاشتم و یه ماسک مشکی برداشتم و به صورتم زدم و از اتاق رفتم بیرون دراکو رو پایین پله ها دیدم اونم یه بلوز خاکستری و شلوار جین پوشیده بود و ماسک مشکی ای زده بود بهش نزدیک شدم و زیر لب گفتم بریم؟ دراکو : چی؟ آرتمیس : ماسکم رو یه لحظه پایین اوردم و بهش نگاهی انداختم گفتم بریم؟ دراکو : باور کن نشناختمت آرتمیس : ولی من تو نگاه اول شناختمت! از کنارش رد شدم و به در نزدیک شدم چی شد؟ دراکو : چند دقیقه پیش از قلعه زدن بیرون آرتمیس : بیا بریم دراکو : باشه نگاهی به پشت سرم انداختم و از در هاگوارتز بیرون رفتیم آرتمیس : باد ملایمی می وزید و هو هوی باد توی سرم می پیچید پا به پاش قدم بر می داشتم و سکوتی سنگین بینمون حکم فرما شده بود که دراکو اون رو شکست دراکو : تا حالا کسی رو دوست داشتی؟ آرتمیس : نه!
دراکو : واقعا؟ آرتمیس : اهوم تو چی؟ دراکو : فکر کنم قبلا گفتم! که تو رو دوست دارم! آرتمیس : پوزخندی زدم و جلوتر ازش قدم برداشتم مثل اینکه رسیدیم دراکو : اونجا هیچ حرفی نزن ماسکت روی صورتت باشه؛ وارد کافه نسبتا بزرگ هاگزمید شدیم چشمم به پاتر خورد که کنار آرتور ویزلی پدر رون نشسته بود و دور تا دور میز افرادی نشسته بودن مثل مالی ویزلی ، گرنجر، ویزلی ، ریموس لوپین، سیریوس بلک! همراه آرتمیس روی میز پشت سرشون نشستیم آرتمیس : رو به روی دراکو نشستم و به حرفاشون گوش سپردم هری : اما اول باید جای ولدمورت رو پیدا کنیم سیریوس : زخم روی پیشونیت نمیسوزه؟ یا کابوسی ندیدی؟ هری : چند شبی کابوس دیدم و هنوز گاهی وقتها زخم میسوزه و میتونم افکارش رو بشنوم مثل اینکه دو نفر رو مرگخوار کرده اما...اما نمی فهمم کی! آرتمیس : دست مشت شدم رو فشردم و پوزخندی زدم دراکو متوجه عصبی بودنم شده بود دستشو به علامت آروم باش تکون داد نفس عمیقی کشیدم و به ادامه حرفشون گوش دادم
آرتور : مرگخوار ها دیشب به وزارتخونه حمله کردن ریموس : کسی آسیبی ندیده؟ آرتور : نه البته فعلا نه سیریوس : هری اگه بازم چیزی از افکار ولدمورت فهمیدی بهمون بگو هری : باشه سیریوس آرتمیس : دست دراکو رو گرفتم و بلند شدم و اونو دنبال خودم کشیدم از کافه بیرون رفتیم دراکو : خوبه...گرسنه نیستی؟ آرتمیس : نه فقط...برگردیم!
{این داستان با همکاری watcher نوشته شده } ناظر عزیز و محترم لطفا لطفا منتشر کن رد یا شخصی نشه پلیزز تنک یه بار رد شده💔 این بار رد نکن فقط یه داستانه اگه تستام رد شه اکانتم میپره و اگه شخصی شه کسی نمیتونه داستان رو بخونه منتشر کن امیدوارم همیشه لبخند بزنی و به همه آرزوهات برسی مهربونم تنک >> لایک و کامنت؟:)
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
معرکسسس
تنکک یووو
عالیه...
پارت بعد؟
ممنونن بیبی
عالییی بوددددددددددددد🥲پارت بعد پارت بعد
ممنوننن لاومم
عالیییی
تنکک گرل
عالیییی بود لیدی
مرسیی بیب
ناظرشبودم،قشنگه.بکمیدم..
ممنونممم زیبا:)