
گذشته:" پسر نگاهی بهش کرد. اون ازش متنفر بود. اون واقعا جذابیتی نداشت. یک بالش رو برداشت و گذاشت رو صورت نوزاد. می خواست فشار بده ولی با باز شدن در نتونست هیچ حرکتی بکند!بالش را کنار زد و بعد صدایی بهم یادآوری کرد که اون دختر باید بمیره! سرنوشت اون مرگه!" بلیندا: به بیرون نگاه کردم. ردام رو پوشیدم و به سمت کلاس راه افتادم. موهام دورم پخش شده بود . £اون دختره... €آره همونه! ₩میگن کامانسوی مزخرفی داره. سریع تر راه رفتم و محکم به یک دختر برخورد کردم ردای سبزی پوشیده بود . موهای بنفش درخشانی داشت . ¤متاسفم! ♡عذر خواهی نکن! از جایش بلند شد و به راهش ادامه داد. چیز عجیبی تو اون دختر بود؟ اون تنها دختری بود که تونستم رنگی ببینمش. من همه چیز رو سیاه و سفید می دیدم ولی اون دختر رنگی بود... . سریع سمت برادر رفتم. داشت با یکی از دخترا صحبت می کرد. ¤برادر! ♧چی میخوای؟ ¤من یکی رو رنگی دیدم. ♧توهم زدی احمق؟ تو هیچی رو نمی تونی رنگی ببینی. دست دختر رو گرفت و بعد از اونجا دور شد. چرا بهم توجه نمیکنی برادر؟ چرا دوستم نداری؟ اشکم روی لباسم جاری شد. دویدم سمت کلاسم. حالم از همشون بهم میخورد. لوگان بهم توجه کن! لوگان دوستم داشته باش. به در کلاس رسیدم و واردش شدم. کنار ژولیت نشستم. تنها جای خالی کلاس بود. ◇احمق بازم لوگان اذیتت کرده؟ هیچی نگفتم جرا کسی نمی خواست منو قبول کنه؟
هانا: تو باغ قدم می زدم و گل های رز رو نگاه می کردم. £بانوی من! بانوی من! ●بله؟ £ مارکیز رویز اینجا هستند. ●دوک چی؟ £ امروز صبح رفتند به پایتخت. ●خوبه... مارکیز رویز یک روباه مکار بود. خندید و گفت: دوشس شما باید خیلی خوشحال باشید. ●چرا؟ ○به هرحال از دیدارمون ۱۵ سال میگذره،مگه نه؟ ●اگه میخوای گذشته رو دوره کنید، از اینجا برید. ○من فقط اومدم درمورد این بفهمم که ۱۵ سال پیش دوشس مرحوم واقعا بخاطر زایمان مرد یا اینکه... ●لطفا از اینجا برید! من منظور این حرفاتون رو درک نمیکنم مارکیز! ○هانا تو باید حقیقت رو بگی! ●حقیقت این هست که بخاطر زایمان دخترش مرد و بعدش هم من دوشس شدم و مادرخوانده فرزندان دوک. ○ اینکه امروز من به اینجا اومدم فقط ماجرای ۱۵ سال پیش نبود ، من میخوام قبل از اون ۱۵ سال رو بشنوم. ●نگهبان ایشون رو از عمارت بندازید بیرون. گذشته خاک شده بود. گالیوا الان تو پایتخت داشت با هیئت امپراطوری مذاکره می کرد؟ نسیم رو بین موهام حس کردم. باستین: سریع به سمت آرین رفتم و با لبخند گفتم: سوالی از درس امروز نداشتی؟ آرین موهاش رو پشت گوش داد و با لبخند گفت: عالیجناب وولف هم از من این سوال رو پرسیدند و منم بهشون مشکلاتم رو گفتم و با هم حل کردیم. لبخندی زد و گفت: خدانگهدار! لوگان خفه ات کردم! ولی اون دختر چی داشت. قدم هاش زیادی ناز بود.
جولیا: می خواستم جیغ بزنم. باید از خون بانو ویولت آزمایش میگرفتم. _تق تق ☆بله؟ ♡ بانو اندرسونم! در رو باز کردم. ♡خب نتیجه؟ ☆ بانوی من ، من داخل این معجون یک سم پیدا کردم! ♡منظورت از سم چیه؟ ☆ اینجا رو نگاه کنید... اگه این دارو سم رو تشخیص میده و باعث بشه معجون سیاه بشه همین اتفاق میفته. َ♡ولی من با دستور عمل پیش رفتم. ☆بانوی من ، یک حدسایی زدم ولی براش اثباتش باید از خون شما آزمایش بگیرم. ♡چه حدسایی؟ ☆ تا زمانی که نتیجه آزمایش رو بدست نیارم نمیتونم حرفی بزنم. ♡پس بعد کلاس... نمیخوام دیر کنم. ☆پس صبر کنید با هم بر... اما در اتاق بسته شد. زدم زیر خنده. این بانو ویولت هم باحاله! سریع ردام رو پوشیدم و رفتم سمت کلاس. ویولت: سم؟ چطور ممکنه؟ چرا باید سم وجود داشته باشه. ○بانو اندرسون حواستون به کلاس باشه. درست کردن چوب جادوگران واقعا سخت بود. نگاهی به جولیا کردم . با خوشحالی داشت کارش رو انجام می داد. ♡چطور اینقدر برات راحته؟ ☆ زیاد سخت نیست فقط باید... . ○بانو اندرسون نیازی نیست شما اون چوب رو درست کنید ،فقط بدید به بانو مورسیا. صد در صد یک چیزی هست وگرنه اینقدر منو از کار دور نمی کرد. باید امشب معلوم می شد همه چیز!
جولیا: بانو اندرسون رو به روم نشست. روی انگشتش خراشی ایجاد کردم و یک مقدار خون تو لوله ریختم. بانو اندرسون جای خراش رو با دستمالی تمیز کرد و به من نگاهی انداخت. ☆ جواب رو تا فردا صبح بهتون اعلام میکنم. جادوی تشخیص یک مدت زمان معین داره! ♡باشه پس کارت خوبه! چرا تا حالا یک ممنون یا متشکرم بهم نگفته؟ ☆ امشب جشن سالگرد تاسیس آکادمیه! ♡چرا جشن باید ۳ روز بعد از جشن ورودی باشه؟ ☆ میتونید از رییس آکادمی بپرسید ولی الان باید بریم. از اتاقم خارج شده بود. خنده ای کردم و ردام رو صاف کردم. ویولت: مهمانی ها دیگه ارزشی برام نداشتند. من تو این مهمونی های توسط یک دختر روستایی تحقیر می شدم. فضای شبانه مهمونی آرامش بخش بود ولی حس عجیبی داشتم. باز ۳ ولیعهد دور آرین رو گرفته بودند. دیمن یک لبخند باورنکردنی داشت. چشمام رو به اطراف دیگه مهمونی چرخوندم. همه در حال شادی بودند. و بعدش نگاهم به آخرین نفر افتاد. دوک وینستون ! با اینکه دوک گرگ سیاه سهت ولی به راحتی داخل آکادمی درس میخونه. اینقدر بی مسئولیت هست؟ پوزخند مزخرفی گوشه لبم نقش بست. اما حس یک نگاه سنگین باعث شدم سرم رو به عقب برگردونم. چرا آرین داشت به من نگاه می کرد؟ بعدش دوباره به سمت لوگان برگشت. چرا اون دختر حالم رو بهم میزد؟
جیغ بلندی کشیده شد و نگاه همه به سمت صدای جیغ رفت. اون دختر یک کنت بود . ولی زیرش یک جسد بود. همه به اون سمت رفتند و مننگاهی بهش انداختم. اون جنازه آتش گرفته بود و بعد سرم رو چرخوندم؟ یک اژدها؟ ولی اژدهایان سال هاست که منقرض شدند .همه جیغ کشیدند و فرار کردند. منم خواستم با جمعیت بدوم که ...☆کمک!! صدای این جیغ رو می شناختم. سریع به پشتم نگاه کردم. جولیا روی زمین افتاده بود و حرکتی اتفاق نمیفتاد. نمی دونستم دارم چیکار میکنم. به ژولیت نگاه کردم که فقط با تاسف به خواهرش نگاه کرد و بعد به سمت خوابگاه دوید. حتی خواهرشم بهش کمک نمیکرد؟ تاسف برانگیز بود. نفس عمیقی کشیدم و بعد زمزمه کردم: واقعا احمقی ویولت اندرسون! سریع به سمت جولیا دویدم. اژدها داشت بهش هجوم می برد و بعد مثل یک احمق خودم رو سپرش کردم. از جلو بغلش کردم و بعد پشتم رو به اژدها کردم. پاهام بی اراده حرکت کرده بود. فکر میکنم باید مرگ رو تجربه کنم. برای آخرین بار تو گوشش زمزمه کردم:چرا تو اینقدر احمقی؟ و بعد چشمام رو بستم ولی هیچ دردی حس نکردم. بجاش حس کردم جز آستین هام که بخاطر اشک های جولیا خیس شده بود ، انگار یک ماده لزج به پشتم پخش شد. چشمام رو باز کردم و سرم رو برگردوندم. مردی که از پشت شمشیرش رو دور گردن اژدها انداخته بود و سرش رو قطع کرده بود. ♤ این اولین ملاقات رسمی ماست دوشیزه اندرسون ! ♡ تو...
خب بچه ها بنظرتون چرا آرین جادوی نور رو داره؟ ۱۵ سال پیش چه اتفاقی افتاد؟
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
هر اتفاقی افتاده حس خوبی نسبت به آرین ندارم:)
بهتره که نداشته باشی
اوهوم😂🥲
چرا من دارم یاد مانهوای درواقع من واقعی بودم میوفتمممم؟
منم نمیدونم ولی اون داستانش با داستانم شاید اولش یکی باشه ولی ادامه از زمین تا آسمون فرق داره
بنظرم پای یه طلسم یا همچين چیزی درمیونه
یک جورایی اره یک جورایی نه
بنظرم مث یه مانهوایی ک خوندم و اسمش یادم نیس خدمتکاری یا کسی جاشونو عوض کرده و یه بچه دیگه رو داده به دوک ..
ولی بذار بهت بگم حقیقت داستان من یک چیز دیگه است بچه ای عوض نشده