
خانم پامفری:بله.خودشه.طلسم خفه کن.@میدونم نامردی کردم چون اصن یه همچین طلسمی وجود نداره اما راهنمایی که بهتون داده بودم:دراکو یه جا به سالی گفت «پس اینجایی زبون دراز» در واقع بیشتر از اون تیکه ای که سالی بهش انداخته بود عصبانی بود واسه ی همینم میخواست کاری کنه که سالی تا یه چند روز حرف نزنه. من برای تمام کسایی که تا انتشار این پارت حدس خودشونو برای ورد گفتن ۵۰۰ امتیاز واریز میکنم. پروفسور مکگوناگل:وضعیتش خیلی بده؟+: ام...خب چون خورده تو دیوار شاید تا فردا بیهوشه اما اون ورد کاری میکنه که طرف تا بخواد حرف بزنه از زخم دهنش خون بره. اون یه دو سه روزی طول میکشه تا خوب شه. @فردا💙*بهوش که اومدم اولش نفهمیدم کجام اما بعد دیدم تو درمانگاهم.حس کردم یه چیزی مانع این میشه که دهنمو باز کنم که فهمیدم بانداژ دورش بستن.تا اومدم بازش کنم که صدای خانم پامفری اومد+:عزیزم به خاطر اون ورد تا چند روز نباید حرف بزنی. بانداژ برای اینه که هم زخمت هوا نخوره و هم اگه یادت رفت نتونی حرف بزنی
💙*سریع برگشتم خوابگاه که با هرماینی روبهرو شدم ❤️(با نگرانی)بهتری؟💙*یه کاغذ آوردم و براش نوشتم. «اون پسره کار خودشو کرد!تا چند روز نباید جیکم در بیاد.» هرماینی که اینو خوند بغلم کرد و گفت ❤️درست میشه نگران نباش.فقط چند روزه.اگه به این ورد مسلط بود ممکن بود بتونه یه کاری بکنه که تا آخر عمرت نتونی حرف بزنی.💙*براش نوشتم«ممنون بابت دلداریت.یکم بمون آماده شم بیام»میخواست جلومو بگیره که نتونست.من اگه سر یه چیزی سمج شم هیچکس نمیتونه حریفم شه.حتی مامان بزرگم که همه میگن عین اون سمج میشی. ولی به یه چیزی شک داشتم.عصر که تنها شدم بانداژو باز کردم و یکم حرف زدم.حدسم درست بود.زخمم با اون نوز قرمز خوب شده بود(یه سر بریم نصف شب قبل💙*با یه سردرد بدی بهوش اومدم.انا انقد حالم بده بود که خیلی بهوش نموندم فقط اونقدری که متوجه یه نور قرمز شدم که از یه منبع ما معلوم میومد.اومدم ببینم از کجاس که دوباره بیهوش شدم.) ولی بهتر دیدم کسی نفهمه چون اونوقت هیچ جوابی برای سوالاشون نداشتم@یکی دو ماه بعد بگم سالی در جریان همچی هست.کلا تو همه ی سال ها.💙تونستید مواد معجون رو گیر بیارید؟🧡آره ولی یه چندتاییشون مونده ⚡که باید از اتاق پروفسور اسنیپ برداریم 💙برای این کار باید یکی حواسشو پرت کنه.❤️آره مشکل همینه.💙اگه اینکارو بکنم فردا صبح آماده اید؟⚡آره اما...💙فرد؟جرج؟@فرد:🌿جرج:🌾🌿هوم؟💙حال سر به سر گذاشتن دارید؟🌾اونوقت کی؟@سالی یه لبخند شیطنت آمیز زد و گفت 💙سر اسنیپ😈❤️سالی؟🌿به به!پس یکی اینجا داره راه میوفته؟🌾از قیافت معلومه نقشه ای داری نه؟💙آره چه جورم🧡سالی خطرناکه💙(خطاب به رون) نترس نمیفهمه.من هنوز سر دوئل عصبانیم. بگو شاگرد شَرتر از مالفوی نداشتی؟(رو به فرد و جرج)برا فردا آماده اید؟🌾🌿چرا که نه@بگم فرد و جرج از معجون چیزی نمیفهمن
@بریم فردا 🌿این چیه؟@اون و جرج خیره شده بودن به یه قرص بنفش که دست سالی بود.💙من فهمیدم اسنیپ عادت داره صب ها قهوه بخوره.اینو بندازیدش تو لیوانش بعد بیاین همینجا🌾خب این چیکار میکنه؟💙میفهمید😎@بدون اینکه کسی بفهمه اینو انداختن تو لیوانش چون اون لحظه تو اتاقش نبود.بعد که اومدن پیش سالی اسنیپ برگشت تو اتاقش.🌾(با بی صبری)خب؟💙یکم صبر ک...@همون لحظه صدای چند تا سرفه ی وحشتناک از اتاق اسنیپ اومد و در باز شد. دوید بیرون.خیلی سریع رفت اما فرد و جرج کفی که دور دهنش بود رو دیدن 🌿هاری گرفت؟@سالی اون پشت داشت میمرد از خنده💙نتیجش از اون چیزی که فکر میکردم خیلی بهتر شد@همون لحظه هری و بقیه وارد اتاقش شده بودن اما فرد و جرج ندیدن چون سالی داشت توضیح میداد 💙اون کار دست مامان و بابامه.تو نوجوونیاشون اینو درست کردن.اگه بیوفته تو یه مایع حل نمیشه اما ناپدید میشه.اما تا وارد دهن میشه عمل میکنه.اسمشو گذاشتن قرص حباب چون اون از مایع ظرفشویی ساخته شده!😂🌿🌾نهههه!خدایی!؟🤣💙خوبیش اینه که یکم سخت پاک میشه.فک کنم نمیتونه سر کلاس اولش بره 🧡*سالی بعدش بهمون گفت چیکار کرده.اما پروفسور اسنیپ کلا سر کلاسای اون روزش نرفت.از بقیه فهمیدیم. فرداش هم همین وضعیت بود.اما روز سوم که ما باهاش کلاس داشتیم اومد.اما صداش بزور در میومد.⚡قشنگ معلومه مریضش کردی 🧡ولی ایده ی خوبی بود.💙*بچه ها یه جوری براشون جالب بود که هرماینی هم نمیتونست جلوی خندشو بگیره. نمیدونم چرا ولی مامان از این قرصا یکی یدونه به منو پدرو داده بود و گفته بود میتونید رو هر کسی پیاده کنید حتی استادا.😅
❤️مامان و بابات معجون سازای قویای بودن.وگرنه نمیتونستن یه همیچین چیزی رو در بیارن.🧡یعنی تو نمیدونی هرماینی؟!⚡چی رو نمیدونه؟🧡خانم و آقای فاستر یه طلسمی ساختن که میتونه جانورنما ها رو محدود کنه!⚡❤️چی!💙تو اینو از کجا میدونی؟🧡بابام تیکه های جالب روزنامه رو نگه میداره.تو یکیشون اینو دیدم. 💙شاید باورتون نشه.اما این طلسمو سال پنجم مامانم ساختن.اما چون میدونستن که تو اون سن کسی حرفشونو باور نمیکنه واسه ی همینم صبر کردن تا بزرگتر شن.🧡فک کنم فقط برای جانور نماها نساختن.برای دورگه ها هم ساختن نه؟💙آره.⚡دورگه چیه؟❤️یه سری از حیوانات جادویی اگه یکی رو زخمی کنن یه سری از قدرتاشون رو بهش انتقال میدن. مثلا یکی از رایجترین قدرت هایی که انتقال داده میشه تبدیل شدن به همون حیوونه.به اون قربانی ها میگن دورگه💙تا اونجایی که میدونم... برای شیر کوهی و گرگ سرخ تونستن طلسم بسازن🧡وای!گرگ سرخ خودش کمه که دورگه هم داشته باشه@تو پارت دوم دختر خوانده درباره ی گرگ سرخ یه توضیحی دادم.شیر کوهی هم یه چیزی تو همون مایه هاست 💙برو بابا!تازه دورگه ها به دو بخش تقسیم میشن. یه سریاشون با زخمی شدنن که هرماینی گفت. یه سریاشون اصن یکی از والدین خودش از اون اصیل هاشونه.❤️⚡وای!🧡نفهمیدم.چیشد؟⚡منظورش اینه که اگه یکی مثلا پدرش گرگ سرخ یا یه حیوون از این قبیل باشه ولی مادرش آدم عادی باشه، بچشون دورگه میشه!🧡نشسته ام به در نگاه میکنم ❤️ولی میدونید خوبی دورگه ها یا خود اصیل ها چیه؟💙هوم؟❤️اگه یه حیوون دیگه ای زخمیشون کنه تبدیل به اون یکی نمیشن.💙دیگه انتظار این یه قلمو نداشتم😐@یکم بخش مهمی بود چون بعدا خیلی باهاش کار داریم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود...
فدات
عالی بود ❤️ ❤️ ❤️ ❤️ در انتظار پارت بعد
من دستم به سالی برسه اون قرصه چی بود اخه
بهتره فکرشم نکنی
اگه جیغ نمیزنی بیا پیوی
میخوام یه چیزی رو بگم
چطوری
توضیح دادم برو ببین
شانس آوردی نمیدونه کجایی وگرنه میومد چکیت میکرد 😂
چرا انقد سوروس رو عذاب دادی؟؟؟😂💔
تازه اولشه
یه داستان خیلی تلخی پشت ماجراست