
سلاممممم🙃ببخشید دیر شد ولس چون دیدم هیچکس ازم حمایت نمیکنه این پارت رو نذاشتم
من یه قلب پاک داشتم ؟ قلب پاکی که از دنیا محافظت میکنه ؟ ولی ..من ! اگه نتونم چی ؟ تو دنیا آشوب بزرگی پا برجا میشه مگه نه ؟ اگه من نتونم عزیز ترین کسانم جلوس چشمام نابود میشن و این چقدر دشوار است که ذره ،ذره شدن و ذوب شدن عزیزانت رو ببینی !من امپراطور بودم !امپراطور ،آره میتونم ،من میتونم کی گفته نمیتونم نباید خودم رو ببازم !این مردی که الان کنارمه و حرفایی که بهم زده برام با ارزشه خودش برام با ارزشه اون مرد پا به پای پدرم از سرزمین مون محافظت کرد ،از دنیای جادو ها محافظت کرد من به خودم و این مرد ایمان دارم ،آره ایمان دارم نباید بترسم نباید خودم رو ببازم اگه این کارو کنم نابود میشم و این نابودی باعث آسیب زدن به همه میشه !من آرسامم تنها امپراطور این سرزمین فرزند امپراطور رابرت و جانشینش با غرور میجنگم و از همه محافظت میکنم !...غرق در افکارم شده بودم افکاری که بهم غرور میداد بهم قدرت میداد و این باعث میشد مثل کوه از همه محافظت کنم به سرزمینم نزدیک شدم !سرزمین مادری من ! سرزمینی که من ثمره عشق امپراطور و امپراطوریستش هستم ثمره عشق مادر و پدرم ! و افتخار و قدرتی برای مردمم ! نفس عمیقی کشیدم و این باعث میشد بوی کسی که من از روحش بودم رو حس کنم !
بوی محافظم !محافظی که چند ساله حضورش رو حس میکردم اما نمیدانستم که اون در زندگی من چه نقشی دارد !و کیست اما حالا چی من با تمام وجودم حسش میکردم حضور گرمش را حس میکردم! با لبخند به من خیره شده بود بازم لپ هاش گل انداخته بود ،شنیده بودم که خیلی خجالتیه و حال که من رو دیده خجالتش زیاد ترشده ،سرعت اسبم رو کم کردم ،ایستادم نفس عمیقی کشیدم به طرفش قدم برداشتم و بهش رسیدم ..با لبخند به من خیره شده بود ،گریه ام گرفته بود نمیدونم برای چی اما من نباید خودمو ببازم باید غرور داشته باشم ولی این اشک سمج تر از ابن حرفا بودن و قطه ای از خودشون رو ،روی گونه ام باروندن ، و این اشک از دید نگهبان دور نمود جلو اومد تعظیم کوتاهی کرد و من رو در آغوش کشید ،مانند برادری مهربان که برادرانه های خود را به برادر کوچیکش هدیه میکند من را در بر گرفت ! پیشانیش را به پیشانیم چسباند و گفت :خوش آمدید عالیجناب ! ...ممنون، ممنونم ازت / هلیوس :ببخشید قربان ولی اریک یکم جوگیری شده شما رو دیده ورودتون رو به سرزمین چهار عنصر خوشامد میگویم 🙇🏻♂️ بنده نگهبان روح شفا دهنده هلیوس هستم منبع روح های چهار عنصر خلقت جهان !
آرسام: اهم 😊همچنین کسی که چندین سال در قلب آرام و پاک برترین بانوی جهان قرار داشت !همون شخصی که مهربونی رو به پرنسس من عطا کرد ،کسی که قلب نوا رو نوازش کرد و از او کس لایقی رو برای این جهان نا آرم ساخت! /لوئیس:دور بر امپراطوری این سرزمین /آرسام: تو ؟ نگهبان 🥲 خیلی خوشحالم از دیدنت تو حالت خوبه؟ چیزیت که نشده؟ ،صدمه که ندیدی؟ /مارتین :سرورم لوئیس هیچیش نمیشه شما نگرانش نباشد 😄 اوه عذر میخوام سرورم بی ادبی من را ببخشید ، بنده مارتین هستم نگهبان روح آتش!خوشحالم که همچین کسی قراره به سرزمین چهار عنصر حکمرانی کنه !بنده تمام و کمال در اختیار شما قرار دارم سرورم ! امیدوارم من رو قبول کنید و مثل دوست برای شما باشم/آرسام:ممنونم مارتین !ممنون 😊از آشنایی باهات خوشوقتم / رایان : درود بر عالیجناب من رایان هستم نگهبان روح خاک سرورم امیدوارم من رو هم به عنوان دوست در کنارتون نگه دارید /آرسام : ممنون از لطف همه تون خیلی خوشحالم قراره چنین کسانی کنارم باشن و من رو قدرتمند کنن !..خوشحال بودم
خوشحالی من از این بود که قرار بود کنار همچین کسانی باشم و از سرزمینم محافظت کنم در کنار این افراد با ظلم و ستم بجنگم و جهان رو با پاکی باز دارم خوشحال بودم !.. به سمت جلو حرکت میکرد با هر قدمی که بر میداشتم اعتماد به نفسم بیشتر میشد.. قدم هایم رو استوار و با جذبه بر میداشتم..از این به بعد من ارسام سابق نبودم کسی بودم که امپراطور این سرزمینه ..مسیرمان رو به سمت شهر کج کردم با هر قدمی که توی شهر بر میداشتم مردم احترام میذاشتن و من با لبخند جوابشون رو میدادم ..پس از چند لحظه قدم زدن در شهر به سمت قلعه حرکت کردم ..در های قلعه به آرامی باز شدن و سربازان جلوی در احترام گذاشتن ..چند دقیقه به قلعه خیره شدم ..نفس عمیقی کشیدم و هوای تازه را وارد ریه هایم کردم ..چشمام رو بستم و دوباره باز کردم ..اینجا جایی بود که من به دنیا اومده بودم قلعه امپراطوری خاندانم ! از روی فرش قرمز رد شدم و به صندلی فرماندهی نزدیک شدم ...جلوی صندلی تعظیم کوتاهی کردم و با با صدای رصا گفتم :درود میفرستم بر خاندان امپراطوری سرزمین چهار عنصر من آرسام از این به بعد امپراطور این سرزمین میشم و از نسلم محافظت میکنم
آرام بلند شدم و به سمت صندلی رفتم دستام رو ،روی لبه صندلی گذاشتم و آروم زیر لب زمزمه کردم :میشم اونی که همه میخوان ،میشم ارسامی که همه میخوان !^۲روز بعد^(از زبان نوا ) آرام روی کاشی های سفید و سرد کلیسا نشینم..دستام رو به سمت آسمون گرفتم ..مثل دو روز قبل اومده بودم برای کسی که با تمام وجود عاشقشم دعا کنم ..برای کسی که عاشقانه می پرستمش دعا کنم ..آرسام من رفته بود ،ارسامی که با تموم شیطنت هاش منو میخندوند رفته بود ..حالا من تنها شده بودم ،تنهای تنها ! خدایا میدونم همه چی ازت بخوام رو بهم میدی ،خدایا میدونم که تو خالق همه چیزی ،خدایا میدونم که هوای عا*ش*ق هارو داری ازت میخوام که هوای ع*ش*ق منم داشته باشه ،آرسام من اونقدرا هم قوی نیست پس لطفا حمایتش کن ..اون به تو نیاز داره خدا جونم ،خدایا ازت میخوام که ارسامم رو از من جدا نکنی من بدون اون نمیتونم ،خدایا خودت داری میبینی که عشقمون پاک و خالصه! خدایا خودت دیدی که با چه سختی به هم رسیدیم ،من میدونم همه چیز رو میدونم اون یه دفعه ای به قدرت رسیده پس خیلی ها مانعش میشن خدایا جونم ازت میخوام که پیروزش کنی نذاری تو جنگ از دستش بدم ..خدایا من میدونم که جنگ بزرگی در راهه پس لطفا هوای همه رو داشته باش بخصوص آرسام منو ..ازت چیز دیگه ای نمیخوام جز خوشبختی جفتمون ..آروم قطره اشکی که نمیدونم کی روی گونه ام چکیده بود رو پاک کردم و بلند شدم ..سرم رو به زمین دوخته بودم ..از در ورودی کلیسا گذشتم ..خواستم سوار کالسکه ام بشم که یکی از پشت گفت :بانوی من 😊
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
مرسی که من رو به لیست دوستات اضافه کردی اجو🤩❤❤❤
❤️😊
برای دومین بار من ناظر تستات بودم
ج چ: اون دوست نوا که فکر کنم اسمش جولی بود؟
مرسی اجی جونم ممنونم ازت 🥰
نه 😅
آجو ناراحت نشیا ولی دیگه نمیخوام داستانتو دنبال کنم💔چون خیلی زیاد مینویسی لعنتیییییی سرم گیج رف😂الان تازه اس ۲ هستم ۱ رو به زور خوندم .. میگم به خودم ادامه اسلایدا واسه فردا
اشکالی نداره آجی جونم
هنو من میگم کم نوشتم 😄
شوخی کردم آجو امروز همین پارتتو تموم میکنم مگه میشه نخونم😂
یعنی واقعا آرسام نیست !!!!!!
پس کیه ؟؟
نمیدونم حدس بزنید 😄
اجو عالی اما میشه میخوام یادت میدم رو بزاری ذوق دارمممم
آجی جونم تو برسیه
یوهووووو
آرسام
نوچ 😀