ناکلز سرش خورد به میز اوف شد۶

هیع😐💔

خب می بینم که دو هفته فاصله افتاده😂😂😂🍌🍌 خب دارم بالاخره می نویسم 😂💔 خب از اسلاید بعد شروع می شه خدافظ😐👋

اگمن کمی قیافه ی خود را تغییر داد، در واقع فقط لباس خود را عوض کرد و کلاه گیس گذاشت😂💔 و به سمت خانه ی ناکلز دوید. به خانه رسید و در زد. ناکلز در را باز کرد و گفت:" سلام شما؟" اگمن با صدای پیرمرد گونه گفت: " من یک پیرمرد فقیرم که هیچ پولی ندارم. می شه اون مستر... نه چیزه اون سبزه رو بهم بدی تا بفروشم و برای خودم غذایی بخرم؟" ناکلز:" اصلا نگران نباش ! بیا تو! زود باش! الآن یک غذای خوشمزه برات آماده می کنم حالا بیا و ببین😀" اگمن :" امممم... باشه؟"

ناکلز اگمن رو پشت میز نشوند و دوید تا غذا درست کنه. اگمن چشمش به مستر امرالد افتاد. ناکلز براش چشم پلاستیکی و پاپیون گذاشته بود! تازه روش اکلیل هم ریخته بود!😐 درک و تحمل این چیز ها برای اگمن سخت بود و باعث شد اشک از گونه هایش سرازیر شود، ولی این پایان ماجرا نبود! ناکلز خورشت هندوانه درست کرده بود! اگمن زیر لبی گفت:" این دیگه چه کوفتیه؟!" و فریادی عصبی زد و فرار کردددد

۲ دقیقه ی بعد > اگمن:" زود باشین یک راه حل پیدا کنین! دیگه نمی تونم تحمل کنم!" و می زنه زیر گریه‌. 😐 شدو یک دفعه می گه:" شما هم به همون چیزی که من فکر می کنم فکر می کنین؟"امی:" اینکه ‌با یکی از اختراعات اگمن اونو برگردونیم؟" شدو:" نه، اینکه با یکی از اختراعات اگمن خلاصش کنیم! یاح یاح یاح " امی:"بی مزه😐🦧" اگمن:" فکر خوبیه روش کار می کنم، ولی باید خیلی صبر کنید چون من رو این چیزا تخصص ندارم." سونیک:" آره بیشتر رو اسلحه برای نابود سازی من کار می کنی" اگمن:" آره درسته😐" اگمن به سمت در می رود:" فعلا باید تحملش کنید. من می رم روش کار می کنم، ولی تو این مدت بهتون حمله نمی کنم!" سونیک:" باشه بابا فهمیدیم خدافظ." و همه با اگمن خداحافظی کردند●