
با آلارم گوشی بیدار شدم. ساعت 9 بود. دوش کوتاهی گرفتم و بعد صبحانه لباسامو پوشیدم و موهامو بالا بستم. از مامان خداحافظی کردم و تاکسی گرفتم. یه هفته دیگه کریسمسه! حدود دو ماهی از تولد جونگ کوک میگذره و تو این مدت کم و بیش و حال جیمین بهتره! گاهی وقتا بد میره تو فاز غم و فقط باید یکم اسکول بازی دربیارم تا آقا حالش خوب بشه! رابطه اش باهام صمیمی تر شده! هرچند که من اینو دلیلی برای بالا رفتن ضربان قلبم وقتی یه کاری انجام میده یا نزدیکم میشه نمیدونم. با وایسادن ماشین،از افکارم خارج شدم و به سمت در خونه رفتم و بعد از فشار دادن زنگ طبقه سوم منتظر وایسادم تا در باز بشه. در باز شد. امروز هانا ناهار من جیمین و تهیونگ رو دعوت کرده بود. برای آخرین بار نگاهی به تیپم تو آینه انداختم و زنگ در رو فشار دادم و این سری در با صدای خنده باز شد. خب قطعا این صدای خنده متعلق به هانا خنگ خودمه
هانا: چطوری؟ و بی مقدمه به اغوشم کشید. لبخندی زدم و گفتم+تو که بهتری و ازش جدا شدم. هانا: حرفتو نادیده میگیرم بیا تو . و به سمت پذیرایی پا گذاشتم اول تهیونگ رو ایستاده و بعد جیمین رو نشسته رو مبل دیدم. + سلام. تهیونگ: سلام جه هوآ شی! جیمین: سلام . رو مبل نشستم و بعدش هانا ارم پذیرایی کرد. تهیونگ: خب جه هوآ شی بگو ببینم میشه منو طراحی کنی؟ هانا: چرا فکر میکنی انقدر خوشگلی که باید نقاشیت کرد؟ تهیونگ: عزیزم اگه خوشگل نبودم که عاشقم نمیشدی! هانا: آره دوبار. و بعد خندیدن. + میتونم یه طرح دونفره بکشم البته اگر بخواهید! هانا: این خوبه! چرا که نه. یه روز میایم خونتون! جیمین: پس من چی؟ هانا: تو هم برو یه روز خونشون چهره ات رو طراحی کنه. _ کی بیام جه هوآ شی!؟ روبه هانا گفتم+داری برام مشتری جمع میکنی؟ جیمین: مگه بده مدل به این جذابی! + جذاب! چه اعتماد به سقفی. جیمین: انکارش نکن که خندم میگیره! + باشه بابا تو جذاب. لبخندی زد که یعنی دیدی باختی.
هانا رفت تو آشپزخونه تا وسایل ناهار رو آماده کنه منم پشت سرش راه افتادم. هانا: حال جیمین خیلی بهتره چه کردی دختر! +هوفففف....بابا پدرمو درآورده تازگی ها بهتره شده ولی بعضی وقتا بد میره تو فاز غم و غصه . هانا: ولی میدونستی یه جور خاصی بهت نگاه میکنه+منظورت چیه؟ هانا: یعنی منظورمو نفهمیدی؟ + افکار سَمیت رو بنداز دور .خوبه من فقط برای این اینجام که حالش بهتر بشه نه اینکه عاشقش بشم. و ظرف غذا رو روی میز گذاشتم. هانا: حالا خدارو چه دیدی؟ شاید یه اتفاقی افتاد. و چشمکی چاشنی حرفش کرد و رفت تا بچه هارو صدا کنه. بیا!مثلا فرض کن جیمین عاشق من بشه !حالا امکان داره من عاشقش بشم ولی اون نه. وای خدا ببین چقدر چرت و پرت میگم. نشستم رو صندلی پشت میز. هانا و تهیونگ هم روبه روم نشستن و جیمین هم زرتی نشست بغلم. که باعث به وجود اومدن لبخند شیطانی رو لب هانا شد.
بعد از ناهار همه رو مبل ولو شده بودن که پیشنهاد اعجاب انگیز تهیونگ همه رو به وجد آورد. لب باز کرد و سخن را روا کرد: ای دوستان بیاید جرئت حقیقت بازی کنیم. هانا: سرورم راست میگوید.جیمین: آری پیشنهاد بسیار خوبیست.هانا: نظرتو چیست ای زیبارو؟. زیبا رو ؟ با من بود؟آه ای زیبای خفته چی بگویم که از پیشنهاد نامزدت زبانم قاصر.. هانا: جه هوآ؟ جه هوآ؟ اوی با توعم نفله. و با لگدی که به پام زد از افکار متوهمم خارج شدم. نگاهی به بچه ها کردم و با تصور ادبی صحبت کردنشون از خنده پخش زمین شدم. (عقلش سالم نیست توجه نکنید)هانا: بیا از دست رفت! دلمو گرفتم وهعمونطور سعی در نخندیدن داشتم گفتم.+خوب میگفتی...بگو. هانا: بتمرگ زمین میخوایم جرئت حقیقت بازی کنیم. نشتسم زمین با دیدن صورت جدی بچه ها لبمو گاز گرفتم و دیگه نخندیدم. بطری رو چرخوندن. جیمین و تهیونگ. جیمین:جرئت یا حقیقت؟ تهیونگ: حقیقت! جیمین: بزرگ ترین دروغ زندگیت؟
تهیونگ: اینکه به هانا گفتم دوسش دارم. و الکی اشکاشو پاک کرد. محکم به بازوش زدم.+ حتی اگه خودش چیزی نگه من اینجام تا با دیوار روبه روت یکی بشی. دستشو به نشونه تسلیم بالا برد تهیونگ: غلط کردم و همه خندیدن. دوباره بطری رو چرخوندن. هانا و جیمین. هانا: جرئت یا حقیقت؟ جیمین: جرئت. هانا: اگر جرئت داری جه هوآ رو ببوس. + یاااااااا. و نگاهی به جیمین انداختم . داره چه زری میزنه. هانا: پس جرئت نداری! جیمین: دارم . با تعجب به جیمین نگاه کردم. + چی میگی؟! هانا بیخیال! تهیونگ: فقط سی ثانیه! نگاهی به جیمین انداختم و تهیونگ شمارش رو شروع کرد. بغلم نشسته بود. دستشو پشت سرم گذاشت و بهم نزدیک شد. سرش کمی کج شد و لبش مماس با لبم.قلبم داشت دیوانه وار میزد. توی لعنتی وقتی میدونی بهت نزدیک میشم قلبم میاد تو حلقم چرا یه دفعه اینجوری نزدیکم میشی! خدا لعنتت کنه هانا!!!! نگاهش بین دوتا چشمام چرخید و بعد به سمت لبم هدایت شد.صورتش نزدیک تر شد! فقط یه ذره دیگه مونده بود...
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
میگم پارت ۱۹ رو قبلا خوندم بودش الان کجاست؟
پارت ۱۹ یه دور پاک شد بخاطر همین دوباره گذاشتم.
بین پارت ۲۲ و ۲۳ هستش
بچه ها بیاید شورش کنیم
بزار پارت بعدووووو
اخه لعنت ب این زندگیییی چرا باید همچین جای حساسی کات کنی دیگه عم پارت نزاریییییییییییی عرررررررر
حاجی کجایی زنده ای؟
پارت بعدی چی شد؟
نمیزاری؟
ادمین زندهای؟
پارت بعددددذذذذددددذدذدددد
چرا نمیاد؟////:
😂😂😂
خوشت میاد مارو حرص میدی؟////:
داداش انقدر پارت بعد نزاشتی دیشب خواب دیدم پارت 22 اومده.. ینی در این حد دیگه... 🌚
خدا وکیلی؟😂 یعنی انقدر بهش فکر میکنی؟
بلهههه پس چیییی🌝در این حد ک خوابشو دیدم🌝
تا فردا نیاد میرم بلاگ میگم بیان کامنتارو بترکونننننننن🌚🌚🌚🌚