
پارت های قبلی توی پیج Otaku_sanهستش. لذت ببرید دوستان^^

(استایل هاروکو، هیتوها و آیری↑)وارد مغازه شینچیرو سان شده بودیم. آیری به سراغ یک موتور نو قرمز رنگ قدم برداشت. آیری به موتور دست زد، ناگهان موتور افتاد و به بقیه موتور های کنارش برخورد کرد. تمام موتور ها مانند دومینو یکی یکی افتادند. آیری هاج و واج مانده بود، هیتوها و هاروکو محکم با دستشان به سرشان زدند. ناگهان هاروکو به سمت آیری دوید و با لحن خن#گی داد زد:«الان کمکت میکنم آیری چان» قصد کمک را داشت ولی همان تعداد موتوری که آیری سرجایشان گذاشته بود را انداخت. آیری و هاروکو در چشمانشان ترسی دیده میشد، درست است ترس از هیتوهایی که با چشمانی آتیش گرفته آنها را نگاه میکرد. هیتوها با دست محکم به سرش کوبید و محکم فریاد زد:«بیاین اینجا ببینم» سپس هیتوها گوش آیری و هاروکو را محکم گرفت و به سمت بیرون در مغازه برد. مایکی آن صحنه را دید و به ایزانا گفت:«میگم ایزانا...این دختره هیتوها چقدر ترسناک و عصبیه» ایزانا با سر حرف مایکی را تایید کرد و لب زد:«درسته...این هاروکو و آیری هم خیلی دست و پا چلفتین» سپس برادر وسطی به سمت برادر بزرگ قدم برداشت...
ایزانا با حلت چهره پوکر به شینچیرو نگاهی انداخت و لب زد:«شینچیرو..اخراجشون میکنی؟» شینچیرو با لبخند چشم بسته به سمت برادر کوچکش نگاهی انداخت و گفت:«خب روز اول کاری گند زدن...ولی شاید اونقدرا هم بد نباشن» ایزانا با حالتی پوکر تر از قبل به برادرش نگاه کرد و لب زد:«اونقدرا هم بد نباشن؟» شینچیرو چشمانش را باز کرد ولی؛ هنوزم آن لبخند را داشت، سپس گفت:«میدونی آیری چان و هاروکو چان یکم دست و پا چلفتین و هیتوها چان هم یه خشن به تمام معناست...ولی اونقدر هم بد نیستن اگه بیشتر باهاشون وقت بگذرانیم میفهمیم خیلی هم بامزن» مایکی به سمت برادر بزرگش قدم برداشت و گفت:«والا از نظرم آیری چان و هاروکو چان بامزن ولی هیتوها چان واقعا ترسناکه» شینچیرو به برادر کوچک خود نگاهی انداخت و سپس لب زد:«درسته هیتوها چان بی اعصابه ولی اگه بیشتر بشناسیش میفهمی یه دختر وفادار و مهربونه فقط باید بیشتر بشناسیش همین!» سپس مایکی، برادر کوچک آهی از کلافه بودن کشید و لبخندی زد و گفت:«اوهوم..حالا که اینطوری میگی حتما بامزن» ایزانا، برادر وسط شانهای بالا انداخت و با لبخند کمرنگی گفت:«هعی چیکار کنم..هر کاری کنم آخر کار خودت رو میکنی شینچیرو»
(از زبان آیری) به سمت موتور ها رفتم تا خواستم کاری انجام دهم، گند زدم به مغازه، هاروکو چان هم میخواست درستش کنه ولی اون بیشتر از من گند زد. ناگهان چشم من و هاروکو به هیتوها چان خورد. خدایا هر موقع یه گندی میزنیم و خرابکاری میکنیم هیتوها چان تبدیل به یه حی#وان وح#شی میشه. هیتوها چان از گوش من و هاروکو محکم گرفت بیرون مغازه برد. بلاخره گوشمون رو ول کرد و با لحن بسیار ترس#ناکی لب زد:«من شما دو تا رو...!!!آه آروم باش هیتوها آروم...خب! همین الان میریم توی مغازه اما اگر ببینم دوباره یه گندی زدین شک نکنین زنده نمیمونین!» من و هاروکو دست به گوش حرف هیتوها چان را تایید کردیم. بلاخره این گودزیلا دست از سرمان برداشت.(از زبان هیتوها) بلاخره وارد مغازه شدیم، رو به روی برادران سانو ایستادیم، خم شدیم و لب زدیم:«ببخشید!» برادر کوچک تر، مایکی با لبخند نگاهمان کرد و گفت:«اشکال نداره..تا گند نزنیم که کاری رو بعدا درست انجام نمیدیم..مگه نه ایزانا؟» سپس به سمت برادر وسطی، ایزانا برگشت. ایزانا سان با لحنی کلافه ولی با لبخند لب زد:«درسته..بار اولتون بود اشکال نداره پیش میاد»
سپس دستش را روی کمر مایکی سان گذاشت و گفت:«ما میریم لباسمون رو عوض کنیم..شما هم بیاین!» ما سه دختر، با چشمانی گرد از تعجب به ایزانا سان چشم دوختیم. ایزانا سان کمی تعجب کرد، سپس با لبخند چشم بسته لب زد:«اوه منظورم رو اشتباه فهمیدین..»سپس به یک در اشاره کرد و لب زد:«اون دری که اونجاست، اگه بازش کنیم یه اتاق داره که توی اون اتاق سه تا در هستش یکی برای پسرا یکی برای دخترا» سپس لبخندی زدیم. ایزانا و مایکی رفتند لباس عوض کنند. بعد از ثانیهای ما رفتیم. در را باز کردیم و با دو تا در دیگر مواجه شدیم. گیج شده بودیم چون نمیدانستیم کدام اتاق دختراست. سپس در سمت راست را باز کردم، که کاشکی باز نمیکردم. ایزانا سان و مایکی سان از بالا تنه لباسی نداشتند. ناگهان آیری و هاروکو پایشان گیر کرد و به من برخورد کردند. همان لحظه روی مایکی سان افتادم، درست روی قفسه س#ی#ن#هاش. در آن لحظه از گوجه هم قرمزتر شده بودم.
پارت بعد رو Otaku_san خواهد نوشت. امیدوارم لذت برده باشید دوستان^^
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پارت بعد منتشر شد🗿
برای پارت های قبل و بعد بیاین اینجا....
فرزندم پاشو بیا سفر مرگبار بوخون؛-؛
باش
این دختره......
خسته نباشی دلاور دیدم که کاملا هنتایش کردی...
حالا من چطوری پارت بعد رو بنویسم 🥹
هنتای رو انداخت رو دوش من عجب آدم... آدم..
اهههههههه
من منظورم ایزانا بود.....
آی ام نسخهی دوم سانزو😹🚬
میخواستم بیشتر هنتای کنم...ولی خب رد میشد😹✨
دیگه هنتای تر از این میخواستی بکنیش؟
اره •-•
من مریضم میدونم😂🤝🏼🌚
هوی اگه پارت جدید رو ننویسی به سانزو میگم بگیرتت و بیارتت اینجا تا شک،،،نجت کنمااا🗿✨
ایزانا شکن...جه کنه خودم با پای خودم میام🗿🤝🏼
خب بیا ایزانا میخواد شکنجه کنه🗿✨
مخصوصا سر تیکه آخرش که افتاد روی مایکی
خیر سرم میخواستم یکم هن#تای بشه😹🚬
خیلی سر این پارت کیف کردم
ممنونم عزیزم:)
ژون
عاحح یامته کوداسای🌝✨
عاح عاححح
باحححح یامته....عاحح...بلی میخواستم هنتایترش بکنم...باححح
خب دیگه جوگیر نشو ಠ◡ಠ
دیر گفتی🌝✨
بخاطر تو پارت های بعد...🌝 📿