به ولدمورت شک عجیبی وارد شد،ا/ت چوبدستی دراکو که زیر پیراهنش بود را آرام درآورد و ورد نامرئی را روی خود اجرا کرد. بعد از کشتن نجینی توسط نویل محفلی ها و برخی از دانش آموزان مثل هرمیون و دراکو و رون و جرج و....،شروع کردند به جنگیدن با مرگخوارها. همه درگیر جنگ بودند،ا/ت خودش را از بغل هاگرید انداخت پایین،درحالی که نامرئی بود. هاگرید که متوجه شده بود دیگر جسم سنگینی روی دستش نیست،با شگفتی گفت:«ا/ت کجاست؟»
ولدمورت برگشت و به هاگرید خیره شد وبا خشم و ناراحتی فراوان بلند فریاد زد:«اون کجاست؟» همه متوقف شدند و نگاهی به ولدمورت و هاگرید کردند و حسابی شگفت زده شدند. هرمیون و دراکو و رون و....حسابی خوشحال شدند.مخصوصا دراکو،انگار کل دنیا را به دراکو داده بودند،در قلب دراکو انگار گل رز سرخی رویید،چراغی درکوچه ای تنگ و تاریک روشن شد،همه جا گرم شد و خانه ای آباد! این تمام احساس و افکاری بود که دراکو در آن لحظات داشت.
ناگهان بلاتریکس یک ورد به سمت دراکو شلیک کرد،پروفسور مک گونگال ورد را خنصا کرد و به نبرد خود با گری بک ادامه داد.دراکو به خودش آمد و شروع کرد به نبرد با بلاتریکس لسترنج. بلاتریکس با هر وردی که به سمت دراکو شلیک می کرد بلند چیزی را به دراکو می گفت:«خائن،دورگه ی کثیف،تو از خاندان ما نیستی و ... .» نارسیسا که نبرد خواهرش با پسرش رادید،خونش به جوش آمد یک ورد به سمت بلاتریکس شلیک کرد(نارسیسا چوبدستی خودش را به پسرش داده بود ،واین چوبدستی را از جسد مرده ی یک مرگخوار برداشته بود.).ورد به بلاتریکس نخورد،بلاتریکس برگشت و بلند فریاد زد:« چه طور تونستی به ارباب خیانت کنی؟!»
نارسیسا گفت:«من خیانت نکردم،فقط از پسرم دارم محافظت می کنم!» بلاتریکس خشمگین شد و گفت:«پسرت یه خائنه،تو باید فراموشش کنی!» _چی!!اون پسر من هست نمی تونم فراموشش کنم! _اما باید کنی،اون دیگه از خاندان ما نیست!! _ساکت شو...! _تو ساکت شو سیسی،...آواداکداورا! پیکر نارسیسا روی زمین افتاد.صدای فریاد دراکو بلند شد،اشک در چشمان دراکو جمع شده بود.
بلاتریکس لبخندی رضایت مندانه زد و برگشت و روبه دراکو گفت:«نگران نباش تو هم الان می ری پیش مادر خائنت!» دراکو دندان هایش را روی هم سایید ودستش را مشت کرد،چوبدستی اش( چوبدستی مادرش) را بلند کردو بلند گفت:«تو مادرم رو کشتی،پس بمیر ،آواداکداورا!» بلاتریکس جاخالی داد،ورد به یک مرگخوار خورد.بلاتریکس چوبدستی اش را بلند کرد و به سمت دراکو گرفت و گفت:«ای پست فطرت،آواداکداورا!» ناگهان چیزی دست دراکو را گرفت و اورا طوری کشید آن طرف تر که ورد مرگ به او برخورد نکرد. بلاتریکس که حسابی تعجب کرده بود،دوباره می خواست ورد مرگ را به سمت دراکو روانه کند که ازکنار دراکو یک ورد به سمت بلاتریکس شلیک شد.ورد به بلاتریکس برخورد کرد،بلاتریکس خشکش زد،سپس یک ورد دیگر به سمت بلاتریکس شلیک شد،ورد،بلاتریکس را پودر کرد!!!😲 درکنار دراکو ا/ت ظاهر شد،او ورد نامرئی را باطل کرده بود.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود🤍
عالی بود
پارت بعد
ایشالا