
رفت وسایل رو برای مرگم آماده کنه. آروم از ماشین پیاده شدم . ففط داشت تو صندوق دنبال چیزی میگشت. رفتم سمتش+ چی میخوای؟. _ دوتا صندلی توماشین بود! الان نیست فکر کنم باید رو زمین بشینیم .و در صندوق رو بست اروم راه افتاد منم پست سرش. الان درست بغل ابشار بودیم. با فاصله ده متری از آبشار نشستم و جیمین هم بغلم نشست. +چرا اینجا؟ _ اینجا خیلی آرامش بخشه. صدای آب ارومم میکنه...همچنین اولین جایی که میارو دیدم اینحا بود درسته بیست قدم اون طرف تر وایساده بود و یکی از دوستان نزدیکش رو از دست داده بود و منم برای دلداری رفتم پیشش و همون موقع قلبمو باختم.
با شنیدن اسم میا قلبم فشرده شد. درسته! فراموش کرده بودم چرا الان اینجام و این فقط بخاطر این بود که جیمین حالش بهتر بشه و الان اینجا نشستن هم فقط بخاطر میا بود. _ میدونی من عاشق میا بودم. حتی الان که حدود دوماه از مرگش میگذره هنوز دلم پر میکشه یه بار دیگه بغلش کنم! بغضشو قورت داد و ادامه داد: حالا تو بگو چی شد عاشق این جونگ کوک شدی؟ پسر بدی به نظر نمیرسه! چرا یه بار هم که شده درباره این موضوع با کسی حرف نزنم؟ وقتی خیلی راحت عشقش به میا رو برام توصیف میکنه! + جونگ کوک پسر عمه منه . از بچگی باهم بزرگ شدیم. همیشه حس خوبی بهش داشتم .حتی تو بچگی هم پشتیبانم بود.
حدودا ۱۶ سالم بود و جونگ کوک ۱۷ سال. اون موقع فهمیدم که واقعا دوسش دارم! خواستم یه روز بهش یگم. شب تولدش بود و مهمونی گرفته بود. اون روز خوشحال بودم و میگفتم اونم قبولم میکنه! وقتی تنها شد رفتم پیشش و خیلی بی مقدمه گفتم دوسش دارم و اونم خیلی بی مقدمه پسم زد! گفت منو به یه چشم خواهر میبینه و حس خاصی بهم نداره! گفت حرفم رو فراموش میکنه تا بتونه مثل قبل باهام رفتار کنه. و رفت. اون شب من شکستم ! خیلی بد . و از همون روز تصمیم گرفتم هیچ وقت وابسته پسری نشم! نگاهی بهش انداختم . بهم خیره شده بود+ هنوزم دوسش دارم و وقتی با لیا دیدمش .... _ بهت قول میدم یه جایی با یه مردی آشنا میشی که مطمئناً خیلی دوست داره . گاهی اشتباهات فقط بخاطر بس تجربه بودن اتفاق میفته! شاید اون مرد زندگیت نبوده! همونجور که میا برای من نبود!
لبخند تلخی رو لبم نشست تو چشماش خیره شدم! تازگی ها احساس میکنم چشماش مثل مسکنه! تمام غم ها رو از آدم دور میکنه.+ بهتره بریم. مامان نگران میشه!~~~~~آروم در خونه رو باز کردم و وارد شدم. خواستم برم سمت اتاقم که صدای بابا تو گوشم پیچید. _ دیر کردی! + معذرت میخوام.جیمین شی منو برد تا یه جایی رو بهم نشون بده. _ خیلی پسر خوبیه!با اینکه نفهمیدم سری تکون دادم رفتم تو اتاق بعد از عوض کردن لباسام. رو تخت دراز کشیدم. یه لحظه یاد رقصمون افتادم. چرا نزدیکی باهاش باعث میشد انقدر استرش بگیرم. حتی الان که دارم بهش فکر میکنم همینطوره! آهی از سر کلافگی کشیدم و چمشامو بستم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
تا پارت بعدی میاد برم رمان قبلیتو بخونم.. تعریفشو خیلی شنیدم.. عررر ولی اگه غمگین باشه خودزنی میکنمااااا
من پارت بعدو میخوامممممممممممم هقققققققق
جه هوا جان عاشق شدی دیگه بیا قبول کن بخوای نخوای عاشق شدی🌝🤌
چرا پارت بعد و نمیزاری🤔
حالت خوبه؟
عالیی
بی صبرانه منتظر پارت بعدم:)))
خیلی خوب بوددد💙🫂
عالیییییییییییییییییی💛
عالی بود،پارت بعدی زود بیاد توروخدا🙏🥺
داستانت عالیییییی
ولی زیاد تر بزار😭😂
عالییی بییید 😁😁❤❤
لطفا زود زود بزار🥺
خواهش میکنم...