سلام!
پیتر گفت:《 ولی ... آخه چطور؟》 ایدن گفت :《 حتما رشوه گرفته 》جولیا گفت :《 تو که مطمئن نیستی.》 ایوان گفت :《 نگران نباش ، رایانا سال هفتمه. سال بعد یه نفر دیگه به جای اون کاپیتان میشه و تو میتونی دوباره تست بدی. اگه اشتباه نکنم ، جستجوگرشون هم سال هفتمیه.》ایدن سرش را به نشانه ی تایید تکان داد. روز ها و هفته ها گذشت و ایدن به همراه پیتر به تماشای مسابقات کوییدیچ می نشستند. برخی اوقات که ایوان و جولیا در حال بازی نبودند هم با آنها می آمدند. بالاخره وقتی فقط دو هفته به پایان سال تحصیلی مانده بود ، فینال کوییدیچ میان دو تیم هافلپاف و گیریفندور ، صورت گرفت.
صدای ویلیام مک آلیستر به گوش رسید :《 آرمسترانگ ، کاپیتان هافلپاف توپ سرخگون رو میگیره. به سمت دروازه ی تیم گیریفندور میره ، و گل ! 40 _ 0 به نفع تیم هافلپاف!》 ایدن ایوان را تماشا کرد که به دنبال گوی زرین بود و جولیا را که جلوی حلقه های دروازه بود. ویلیام گفت :《 آدلر ، مهاجم گیریفندوری به سمت دروازه هافلپاف میره. سرخگون توی دست هاشه و ... اوه. ویلسون سرخگون رو ازش میگیره. یه بازدارنده به سمتش میاد و سرخگون دوباره به دست آدلر میفته. آدلر سرخگون رو پرتاب میکنه و توپ از دروازه رد میشه! 40 _10 به نفع هافلپاف》
ایدن میتوانست لونا استیو و ونسا آمارا ، دانش آموزان سال چهارم اسلایترین را در جایگاه تماشاچیان ببیند که مشغول بگومگو بودند. کیت دیربورن ، یکی از سال دومی های ریونکلایی که سمت چپ پیتر نشسته بود گفت :《 فکر کنم هافلپاف قراره ببره. ولی اطلاعات زیادی از جستجوگر جدید گیرفندور ندارم.》ایدن متوجه چیزی شد.توپ طلایی رنگ کوچکی در 20 سانتی متری صورتش در حال پرواز بود.ایوان و لیا ، هر دو به طور هم زمان چشمشان به گوی زرین افتاد. به سرعت به سمت آن پرواز کردند.
ویلیام گفت:《 ببینید! برونر و جکسون دارن به سمت گوی زرین میرن.》 تدیا ویلیامز ، یکی از مدافعین گیریفندور ، به سمت ایوان رفت تا توپ بازدارنده را از او دور کند. وقتی ضربه زد تعادلش را از دست داد و از روی جارویش افتاد. ایوان که تمام تمرکزش روی گوی زرین بود متوجه هیچ چیز دیگری نمی شد. لیا برونر بی خیال گوی زرین شد ، با نهایت سرعت به سمت تدیا رفت ، دستش را گرفت و او را روی جارویش نشاند. در همین لحظه ، ایوان گوی زرین را گرفت. ویلیام فریاد زد:《 جکسون گوی زرین رو گرفت! تیم گیریفندور جام کوییدیچ امسال رو میبره ! برونر به خاطر اینکه به ویلیامز کمک کرد نتونست گوی زرین رو بگیره.》
وقتی در راه برگشتن به قلعه بودند پیتر گفت :《 من میرم از پروفسور رایدر بپرسم اگه مقالهم در مورد پیکسی ها به جای 18 سانتی متر ، 30 سانتی متر باشه اشکال داره یا نه》 و رفت. ایوان گفت:《 واقعا به فکر این چیزاس؟》جولیا شانه بالا انداخت. لحظاتی بعد پیتر سراسیمه برگشت. گفت :《 باورم نمیشه، صندوقچه ی اسرار... واقعیه!》ایدن پرسید:《 چی؟ ولی از کجا میدونی؟》 ایوان و جولیا نیز متعجب بودند.
پیتر گفت:《 پروفسور سوییفت و پروفسور اسپینت داشتن در موردش حرف میزدن. انگار یکی همین امشب میخواد بره سراغ صندوقچه ی اسرار تا بتونه ارتش سایه رو بیدار کنه.》 ایوان گفت:《 آهان ، پس یعنی رئیس گروه هافلپاف و رئیس گیریفندور در این مورد با هم حرف میزدن و نفهمیدن تو گوش وایسادی؟》 پیتر به تندی گفت:《 گوش وایساده بودم؟ من داشتم میرفتم سمت دفتر پروفسور رایدر که این بخش از حرفاشون رو شنیدم. حالام به نظرم بهتره ما بریم جنگل ممنوعه. چون شنیدم صندوقچه ی اسرار اونجاست، و بعد جلوی اون یارو رو بگیریم》 ایوان گفت :《 خیلی خب . پس بچه ها ، برید خرت و پرت هایی که میخواین بیارید رو جمع کنید.》
جولیا گفت:《 مگه چی لازم داریم؟》پیتر گفت:《 هیچی، شما فقط چوبدستی هاتون رو بیارید. ایدن ، با من بیا کتابخونه تا یه سری کتاب بر داریم.》در کتابخانه پیتر گفت:《 سه تا کتاب لازم داریم و دوتاشون توی قسمت ممنوعهس . 》یک کتاب از قفسه ای برداشت و گفت:《 این یکیشونه. تا وقتی من میرم یواشکی اون کتابا رو بردارم، تو برو سراغ دورترین قفسه از اون قسمت》 و رفت. ایدن به حرفش گوش کرد . چند لحظه بعد، پیتر برگشت. آن دو کتاب را توی کیفش گذاشت و گفت:《 بریم》وقتی از کتابخانه آمدند بیرون ، ایدن پرسید:《 واسه چی گفتی برم سراغ اون قفسه؟》پیتر جواب داد:《 خب، چون خانم میلر، مسئول کتابخانه گیریفندوریه و به شدت از اسلایترینی ها بدش میاد. مطمئنم تمام مدت تو رو زیر نظر داشته. این کتابه رو هم بزار تو کیفت.》 و به کتاب در دست ایدن اشاره کرد. ایدن به دخمه اسلایترین برگشت. کیفش را باز کرد و با نوری درخشان مواجه شد.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پارت بعدی؟
دارم روش کار میکنم:)
عالی بودد🥺🫂
تنکس✨️
عالی آجی خیلی خوبه به نوشتنت ادامه بده
مرررسیییی😘 پارت 8 منتشر نشده دوباره میسازمش امیدوارم تا فردا منتشر بشه:/
امید وارم ❤️
عالییی بود....
منتظر پارت بعدم...
پارت 8 که هنوز منتشر نشده؟؟!!!!!
من پارت 9 رو امروز تموم کردم ولی پارت 8 دو روز پیش!!!
اره...
ولی فکر کردم اشتباه نوشتی که پارت نه هه....
ولی آخه اگه دو روزه که منتشر نشده دیگه اصلا منتشر نمیشه...
دوباره ساختم... ای کاش منتشر بشه. 💔
اره واقعا..