فصل دوم پارت سیزدهم:) ناظر عزیز و محترم لطفا لطفا منتشر کن رد یا شخصی نشه پلیزز تنک فقط یه داستانه امیدوارم همیشه لبخند بزنی مهربونم>>
ماریا : با اشک توی چشمام بهش خیره شدم دراکو : من به تو اعتماد دارم به تئودور اعتماد ندارم! ماریا : همین یه بار دراکو! اون یه بیماری داشته بعضی کار هاش دست خودش نبوده دراکو : اون حتی پشیمون نیست! ماریا : میدونم ولی..حس میکنم میخواد چیز مهمی بهم بگه اینبار و قول میدم! قول میدم برمیگردم پیشت قول میدم نتیجه این اعتماد سه سال دوری نشه! دراکو : ماریا! ماریا : اگه جای اون بودی چکار میکردی؟ دراکو : من..اگه به جای اون بودم اگه واقعا دوست داشتم میزاشتم بری! چون نظرت برام مهمه! ماریا : بزار ببینمش دراکو : مراقب باش لطفا نمیخوام دوباره از دستت بدم! ماریا : تو منو از دست نمیدی لبخندی زدم و با صدای نارسیسا خانم به خودم اومدم نارسیسا : لبخندی زدم و بهشون خیره شدم دراکو؟ یکی میخواد تو رو ببینه! دراکو : کی؟ نارسیسا : بهتره خودت ببینی دراکو : با قدم های آروم رفتم سمت در که نگاهم بهش افتاد با قدم های محکم بهش نزدیک شدم چرا اومدی اینجا؟ هان؟ مگه نگفتم دیگه نمیخوام ببینمت! پانسی : دراکو من... دراکو : لابد میخوای بگی متاسفم اما تاسف تو به درد من نمیخوره من بهت اعتماد داشتم! پانسی : نه! من برای متاسف بودن نیومدم من متاسف نیستم میدونی؟ وقتی که تو تمام توجهت شده بود ماریا! تمام زندگیت شده بود ماریا! فهمیدم هیچ جایی تو زندگی تو ندارم و کسی رو دوست داشتم که با وجود حالی که داشت بازم من دوسش داشتم نمیدونم اون چه حسی داره اما دیگه نمیخوام کنارت باشم
دراکو : تئو؟ پانسی : سرمو به نشونه مثبت تکون دادم و لبخند تلخی زدم اما زندگی اونم شده ماریا! من هیچ جایی تو زندگی شما ها ندارم! دارم میرم دراکو : کجا؟ پانسی : شاید فرانسه دراکو : من...بابت دیروز متاسفم تو و تئودور تنها دوست بچگی من بودین من بهت بد کردم پانسی : لبخندی زدم دراکو من کینه ای از تو به دل ندارم تو کاری نکردی تقصیر خودمه که حسودی کردم! تو هنوز دوست منی دراکو : دستشو گرفتم و تو چشماش خیره شدم ولی...ازت معذرت میخوام پانسی : من معذرت میخوام که جای ماریا رو گفتم دراکو : لبخند تلخی زدم به هر حال تئو ماریا رو پیدا میکرد تو هنوز دوست منی و اگه باهام کار داشتی میتونی باهام حرف بزنی میدونستی تئو قبلا دوست داشته؟ شاید باز حسش برگرده! پانسی : لبخندی زدم خیلی مهم نیست امیدوارم همیشه کنار هم باشید! دراکو : امیدوارم زندگیت جوری که میخوای پیش بره رویا هاتو دنبال کن! پانسی : خدافظ دراکو : به امید دیدار خدافظ برگشتم تو خونه و با لبخند ماریا روبه رو شدم ماریا : تو واقعا مهربونی! دراکو : شاید..رفت فرانسه تئو رو دوست داره ماریا : واقعا؟ دراکو : بابت همه چیز معذرت خواهی کرد ماریا : لبخندی زدم و رو مبل نشستم با صدای باز شدن در حرف های ما هم قطع شد
لوسیوس : سلام...ماریا؟!! ماریا : از رو مبل بلند شدم و لبخند محوی زدم سلام آقای مالفوی خسته نباشید لوسیوس : الان برگشتی؟ تو این سه سال کجا بودی؟ وقتی دراکو حالش داغون بود کجا بودی؟ دراکو : بابا..ماریا مجبور بود! ولی الان پیداش کردم لوسیوس : نفس عمیقی کشیدم یعنی چی که مجبور بود؟ دراکو : از دست یه نفر فرار میکرد لوسیوس : کی؟ دراکو : نمیتونم بگم ماریا : اگه فقط یه راه برگشت داشتم برمیگشتم اما نتونستم منم حال خوبی نداشتم! لوسیوس : باشه...از پله ها بالا رفتم و وارد اتاقم شدم و در و بستم ماریا : من...خستم میرم بخوابم دراکو : خوبی؟ ماریا : آره شب خوش از پله ها بالا رفتم و وارد اتاق شدم و خودمو رو تخت انداختم و لبخند تلخی زدم و نفس عمیقی کشیدم تئودور چکار داره؟ چرا ذهنم انقد درگیره؟ چشمامو رو هم گذاشتم و به خواب رفتم دراکو؟ باید باهات حرف بزنم دراکو : باشه بابا رو مبل نشستم بفرمایید لوسیوس : واقعا انقد دوسش داری که با نبودش گریه و با بودنش لبخند میزنی؟ دراکو : همه فکر میکنن من خیلی مغرورم ماریا فکر میکرد من جز غرور به هیچی فکر نمیکنم اما نمیدونست لبخندش روزمو میسازه! آره من هر روز و تو فکرشم لوسیوس : اون چی؟ دراکو : لبخندی زدم میدونم دوسم داره اون از یکی فرار میکرد و سه سال توی نیویورک بوده! توی اون شهر خطرناک! اما وقتی از دور دیدمش حالش خوب نبود و وقتی نگاهش بهم افتاد اون موقع برق توی نگاهشو دیدم لبخند توی چشماش روی صورت خونسردش به وضوح دیده میشد! لوسیوس : دستشو گرفتم و تو چشماش خیره شدم پس..هرگز..قلبشو نشکن! دراکو : چشم...میرم بخوابم
ماریا : چشمامو باز کردم و رو تخت نشستم با یادآوری همه چیز از رو تخت بلند شدم و دست و صورتم و شستم و موهامو شونه کردم یه تیشرت صورتی پررنگ با شلوار جین مشکی پوشیدم و از اتاق رفتم بیرون نگاهم به دراکو افتاد که روی مبل نشسته بود دراکو : صبح بخیر ماری ماریا : صبح بخیر موطلایی صبحانه خوردی؟ دراکو : آره ماریا : رو مبل نشستم و نفس عمیقی کشیدم گوشیمو از جیبم برداشتم و بهش نگاهی انداختم [تئودور : ماریا؟ ساعت پنج بعد از ظهر بیا] گوشیمو رو مبل گذاشتم دراکو : پیام داده؟ ماریا : آره گفته ساعت پنج بیا دراکو : واقعا میخوای بری؟ ماریا : آره پدر و مادرت کجان؟ دراکو : بابا یه سر رفت شرکت مامانم صبحانه خورد و تو اتاقشه ماریا : آهان...دراکو : فنجون قهوه رو از روی میز برداشتم ماریا : فنجون و از دستش گرفتم و قهوه رو سر کشیدم دراکو : با چشمای گرد شده بهش خیره شدم که خندم گرفت ماریا : زدم زیر خنده چیه جا خوردی؟ دراکو : لبخندی زدم چرا قهوه منو خوردی؟ ماریا : چه فرقی داره دراکو : تک خنده ای کردم ماریا : ساعت چهار و نیم شده بود کوله پشتیمو روی شونم انداختم و کتونی هامو پام کردم دراکو : میری؟ ماریا : هوم...می بینمت دراکو : به امید دیدار قشنگ من! ماریا : از خونه زدم بیرون و با قدم های آروم سمت پارک حرکت کردم وقتی رسیدم نگاهم به تئودور افتاد که روی نیمکت نشسته بود و به بچه هایی که با هم بازی میکردن چشم دوخته بود با قدم های آروم بهش نزدیک شدم و کنارش نشستم سلام تئودور : سلام خوبی؟ ماریا : بد نیستم تو خوبی؟ تئودور : خوبم...مالفوی خوبه؟ ماریا : خوبه...باهام کاری داشتی؟ تئودور : تا حالا دلت خواسته به زمان بچگیت برگردی؟ زمانی که الان فقط خاطرات ازش باقی مونده زمانی که هیچ نگرانی ای نداشتی!؟ ماریا : بیش از صد بار!
تئودور : اون موقع منو دراکو و پانسی باهم بازی میکردیم از همون موقع وقتی اتفاقی واسه پانسی می افتاد نگرانش میشدم با خنده هاش لبخند میزدم اما اون دراکو رو دوست داشت! وقتی باهات آشنا شدم فهمیدم باز تونستم یه نفر و دوست داشته باشم اما تو ام دراکو رو دوست داشتی ماریا : پانسی تو رو دوست داره! تئودور : منم باور کردم اما فهمیدم نظرت واسم مهمه! از رو نیمکت بلند شدم بابت همه چی معذرت میخوام ماریا : از رو نیمکت بلند شدم بخشیدمت تئو میدونی؟ حس میکنم درکت میکنم! تئودور : لبخند تلخی زدم دراکو نگرانت میشه با دستم به سمت جلو هولش دادم برو پیشش امیدوارم همیشه کنار هم باشید!!
ناظر عزیز و محترم لطفا لطفا منتشر کن رد یا شخصی نشه پلیزز تنک فقط یه داستانه اگه تستام رد شه اکانتم میپره و اگه شخصی شه کسی نمیتونه داستانمو بخونه منتشر کن مهربونم امیدوارم همیشه لبخند بزنی و به همه آرزوهات برسی ممنونم>> لایک و کامنت فراموش نشه:)☺ چالش : نظرتون راجع به تئو چیه؟
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
وای عالی بود خیلی داستانت قشنگه 🥺❤️
پارت ۱۴ ؟ 🙃
مرسییی زیباا
منتشر شده
عالییییی:)
ج چ:دیوونه، مظلوم، خودخواه، مغرور، مهربون،جذاب، اصن یه چیزی تو مایه های دریکو ی اصلی ولی یکم بدتر😐😂🥺
ممنوننن لاوم:)
حقق اهوم😂💔☺
خیلی عالی بود عزیزم 3>
یه ادم مرموز که دلم واسش خیلی میسوزه 😞
تنکک یوو لاوم
عوم آره☺
عالییی بود
ج.چ:خفنه و مهربون اما لجباز 😐😊
مرسیی کیوتم:)
هومم حق
عالیه...
قبل از اینکه بخونم دارم اینو میگم چون میدونم حرف نداره...
ممنونمم بیب
لطف داری زیبا