از زبان مرینت:((یک روز صبح بعد صبحانه آلیا را در خانه دیدم او می گفت:مرینت بیا کارت دارم گفتم :اومدم گفت: دنبالم بیا بقیه داستان اسلاید بعدی
بعد رفتیم توی راه یک نفر را دیدم آن کسی نبود جز آدرین😱😱😱گفت :سلام مرینت گفتم: س س سلات ببخشید سلام گفت :دیروز چرا غایب بودی(داستان دیروز اسلاید بعدی) گفتم:هیچی چیزی نشده بود
و اینک داستان دیروز(کل این اسلاید داستان دیروز است و خبری از بخش اصلی داستان نیست) از زبان مرینت:(مثل روزی که شاهدخت معطر برای اولین بار شرور شد تیکی مریض شد خوشبختانه ویز راه درمان را بلد بود من هم درمانی کردم ولی درمان خیلی طول کشید و به مدرسه نرسیدم
و در همین حال در داستان:از پیش آدرین رد شدیم در راه استاد فو را دیدم گفت مرینت! گفتم جناب فو شما هستید؟ گفت دنبال بیا من آلیا رفتیم پیش استاد فو استاد گفت لیدی باگ و رینا روز که تازه شده رینا فورتیو خوشحالم دوباره میبینمتون
گفتم مگر شما حافظه تان را از دست ندادید! گفت نه این یک حقه بود تا هاکماث نتواند از زیر زبانم حرف بکشد و ادامه داد شاید باورت نشود اما آ فراموش کن(میخواست هویت کت نوار را فاش کند) گفتم چی اگر چیزی هست بگویید
گفت چون نگهبان هستی بهت میگم آدرین آگرست کت نوار است گفتم چی🤯🤯🤯🤯🤯🤯🤯🤯🤯🤯🤯😱😱😱😱😨😨😨😨😨 گفت آن هم می داند تو لیدی باگی گفتم بد تر😳😳😭😭😭
گفت آن اینجاست گفتم نگو گفت راست میگم آلیا داد زد آدرین آدرین اومد گفت سلام مرینت یعنی لیدی باگ😆 گفتم نههههههههه اون هویت مخفی منو میدونه
گفتم راسته که تو کت نواری گفت تبدیل گربه ای و تبدیل شد بهم ثابت شد اون کت نوار یهو یک ابر شرور پیداش شد اون کسی نبود جز گرداورنده٣ یا آقای آگرست منم تبدیل شدم
معجزه گر زنبور و لاک پشت را دادم به آدرین گفتم اینا رو بده به زویی و نینو گفت باشه معجزه گر اژدها را برداشتم و معجزه گر روباه را دادم به آلیا و گفتم تو با ابر شرور بجنگ تا منم این معجزه گر را بدم به ----(به آلیا اینو گفت تا هویت ریوکو لو نره)
رفتم معجزه گر های موش،سگ،اژدها،اسب،خوک،قوچ را به صاحبانشان دادم معجزه گر ببر هم صاحب جدید پیدا کرد صاحب جدید او فیلیکس بود! او با من مدتی دشمنی می کرد اما معجزه گر خود را تحویل داد به تیم معجزه آسا پیوست
و به استاد فو معجزه گر های خروس و مار را دادم
بعد از تحویل گرفتن معجزه گر ها فهمیدم معجزه گر اژدها شکسته شده گفتم ببخشید کاگامی دیگه نمی توانم معجزه گر اژدها را به تو بدم رفتیم توی یک کوچه تنگ و به حالت عادی برگشتیم(منو آدرین و آلیا) معجزه گر آلیا را گرفتم و رفتیم خانه آدرین آدرین مارو دعوت کرده بود
پدرش نفهمید که ما پشت دیوار غایم شدیم من یک صدای گریه از گوشی ام پخش کردم اونم به هاکماث تبدیل شد ما فهمیدیم اون هاکماث منو آلیا و آدرین تبدیل شدیم و معجزه گر پروانه را پس گرفتیم🥳🥳🥳🥳
تموم شد امید وارم خوشتون اومده باشه
لایک یادت نره(بدون امتیاز)
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)