
فصل دوم پارت یازدهم:) ناظر عزیز و محترم لطفا لطفا منتشر کن رد یا شخصی نشه پلیزز تنک فقط یه داستانه امیدوارم همیشه لبخند بزنی مهربونم>>
دراکو : تو چشماش خیره شدم و لبخندی زدم منم! ماریا : نگاهمو ازش گرفتم و به ماه خیره شدم یه ستاره دنباله دار گذشت دراکو! نگاه کن یه ستاره دنباله دار آرزو کن دراکو : من به چیزی که میخوام رسیدم! ماریا دیگه هیچ چیز نمیتونه منو تو رو از هم دور کنه قول بده ماریا : متعجب بهش نگاهی انداختم و لبخندی زدم و انگشتمو به نشونه قول دادن تکون دادم قول میدم! دراکو : دلم واست خیلی تنگ شده بود تئودور چند روز پیش اومد شرکت و همه چیو گفت ماریا : ت..تئودور تو لندنه؟ دراکو من.. من نمیتونم برگردم دراکو : آروم باش اون دیگه نمیتونه بهت نزدیک بشه ماریا : از کجا مطمئنی؟ دراکو : چون با من طرفه! جرئت نداره! ماریا : نمیخوام دیگه ببینمش دراکو : باشه...باشه آروم باش ماریا : نفس عمیقی کشیدم و بلند شدم دراکو : میخوای برگردیم؟ ماریا : شبا اینجا خیلی خطرناکه دراکو : بلند شدم و کنارش وایستادم و دستشو گرفتم ماریا : از نردبون پایین رفتم و نفس عمیقی کشیدم دراکو : پشت سرش رفتم پایین سوار شو می رسونمت ماریا : در ماشین و باز کردم و سوار ماشین شدم دراکو : پشت فرمون نشستم و فرمون و چرخوندم و پامو روی گاز فشردم خیابونا غرق سکوتی مرگبار شده بودن
ماریا : همین جاست دراکو : میدونم ماریا : زدم زیر خنده خوب بلدی آدمو تعقیب کنی دراکو : بله من دراکو مالفویم دیگه لبخندی زدم ماریا : لبخندی زدم و در ماشینو بستم و دستمو بردم سمت جیبم که کلید و بردارم اما کلیدی نبود لبخند روی لبم محو شد دراکو : بهش خیره شده بودم ماریا : برگشتم سمت ماشین و از پنجره بهش نگاهی انداختم یه کلید تو ماشین نیست؟ دراکو : اطراف و گشتم نه! کلید و تو خونه جا گذاشتی؟ سوار شو ماریا : چی؟ دراکو : میریم خونه من تا فردا ببینم چی میشه سوار شو دیگه ماری ماریا : در و باز کردم و سوار شدم خونه داری؟ دراکو : آره فرمون و چرخوندم و حرکت کردم سمت خونه ماریا؟ مدل شدی؟ ماریا : طراح لباس شدم اما شغل اصلیم نیست در واقع شغلی ندارم فقط گاهی وقتا تو اون شرکت کار میکنم و بعضی وقتا با اسپری رنگ رو دیوارا نقاشی میکشم دراکو : جدی؟ خب رسیدیم پیاده شو تا ماشین و پارک کنم ماریا : در ماشین و باز کردم و از ماشین پیاده شدم خونه بزرگی بود دراکو : بیا ماری ماریا : دنبالش راه افتادم و وارد خونه شدیم چقدر بزرگه دراکو : اهوم اما میدونی وقتی تو نبودی هیچ کدوم از اینا واسم مهم نبود ماریا : بهش نگاهی انداختم و لبخندی روی لبم نقش بست مامان بابات خوبن؟ دراکو : آره رئیس شرکت شدم ماریا : عه پس پیشرفت کردی آقای مالفوی دراکو : لبخندی زدم و رو مبل نشستم بشین ماریا : بهش نگاهی انداختم دراکو : زدم زیر خنده ماریا یاد وقتی افتادم که تو خونه بودی و بهت گفتم بشین چقدر تعجب کردی ماریا : تک خنده ای کردم یادم ننداز
کنارش نشستم دراکو : خوبی؟ ماریا : لبخندی زدم...بد نیستم این روزا خیلی خوابتو می دیدم دراکو : منم..خیلی خوابتو دیدم شاید این مدت تنها جایی که می دیدمت تو خواب بود قهوه میخوری؟ ماریا : اهوم دراکو : تلخ یا شیرین؟ ماریا : تلخ دراکو : سلیقت باهام یکی شده ماریا : لبخند کمرنگی زدم و به مبل تکیه زدم دراکو : وارد آشپزخونه شدم و دو فنجون قهوه ریختم و واسش بردم بفرما لیدی ماریا : فنجون و از دستش گرفتم و تو دستم گرفتم و لبخندی زدم ________________________________ پانسی بهم بگو ازت خواهش میکنم پانسی : تئو؟ خودتی؟ تو همون آدم مغروری هستی که می شناختم؟ حالا اومدی از من به خاطر جای اون دختر خواهش میکنی؟ تئودور : آره خودمم پانسی تو تنها آدمی هستی که دارم! بگو ماریا کجاس؟ پانسی : دراکو میگفت تو نیویورک دیدش! تئودور : مطمئنی؟ پانسی : اهوم تئودور : وای به حالت دروغ گفته باشی پانسی : تو نمیتونی منو تهدید کنی پسر جون تئودور : پوزخندی زدم و ازش دور شدم پانسی : نفس عمیقی کشیدم من چکار کردم...دراکو معذرت میخوام اما... ________________________________ دراکو : یه اتاق طبقه بالا هست اگه خسته ای برو بخواب ماریا : باشه ممنون از پله های نقره ای رنگ بالا رفتم و به آخرین پله که رسیدم برگشتم و لبخندی زدم و وارد اتاق شدم و رو تخت دراز کشیدم و به سقف خیره شدم
لبخندی روی لبم نقش بست یعنی دیگه همیشه میتونم کنارت باشم؟ دیگه هیچی سد راهمون نمیشه؟ هیچی؟ امیدوارم! چشمامو روی هم گذاشتم و لبخندی زدم دراکو : تلویزیون و خاموش کردم و به مبل تکیه زدم و نفس عمیقی کشیدم تئودور نمیزارم دوباره ماریا رو ازم بگیری! نور خورشید از لای پرده ها می درخشید چشمامو باز کردم با یادآوری همه چیز لبخندی روی لبم نقش بست از رو تخت بلند شدم و دست و صورتم و شستم و شونه ای روی موهام کشیدم از اتاق رفتم بیرون میز با انواع خوراکی چیده شده بود و دراکو رو مبل نشسته بود از پله ها پایین رفتم صبح بخیر شازده دراکو : لبخندی زدم صبح بخیر ماری خوب خوابیدی؟ ماریا : آره چه میزی چیدی من که باور نمیکنم این کار خودت باشه دراکو : بشین که خیلی گرسنمه ماریا : لبخندی زدم و پشت میز روی صندلی نشستم و یکم نون تست با مربای آلبالو با کره خوردم دراکو : بهش خیره شده بودم و لبخند روی لبم نشسته بود ماریا : صبحانتو بخور دراکو : یکم مربا و پنیر خوردم کی برگردیم لندن؟ ماریا : نمیدونم ولی فعلا نه یعنی اگه تو میخوای برگرد اما من فعلا هستم دراکو : اینجا تنهات نمیزارم خب؟ باهم بر می گردیم ماریا : ...باشه صدای زنگ خونه اومد منتظر کسی بودی؟ دراکو : نه!
ماریا : بشین من باز میکنم از رو صندلی بلند شدم و رفتم سمت در دستمو روی دستگیره فشردم و در و باز کردم در باز شد و باعث شد دوباره نگاهم به چشماش بیوفته تئودور : سلام ماریا!!
ناظر عزیز و محترم لطفا لطفا منتشر کن رد یا شخصی نشه پلیزز تنک فقط یه داستانه اگه تستام رد شه اکانتم میپره و اگه شخصی شه کسی نمیتونه داستانمو بخونه منتشر کن مهربونم امیدوارم همیشه لبخند بزنی و به همه آرزوهات برسی ممنونم>> لایک و کامنت فراموش نشه:)☺
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالییییی💚
مث تو؟ ممنونمم بیب
و مثل همیشه
عالللللی
و مرسییی بیب
وای عالی بود لطفا پارت بعدی زود
ممنونمم لاوم بررسیه
عالییی
مرسیی قشنگم
عالیییی کاش درمورد وقتی ک پیش تئو بود هم بگی
ممنونمم اگه شد باشه فقط تئو وقتی که ماریا رو گرفته بود ماریا خیلی زود فرار کرد و اتفاق خاصی نیوفتاد حالا اگه شد باشه لاوم
عالییی بود......
خیلی خوب مینویسی....
پارت بعد...؟
مرسییی لاوم:)
لطف داری
خیلی خفن بوددددد
یعنی واقعا دلم نبودن تئودور رو میخواد
ممنونمم بیب>>
جدیی؟