
اینم پارت جدید😁
با وایسادن ماشین جلوی رستوران مجللی از ماشین پیاده شدم و بعد از من هم جیمین پیاده شد. وارد رستوران شدیم و جیمین هم بعد از هدایتم به سمت میزی رو صندلی رو به من نشست. بعد از سفارش غذا بالاخره این جیمین شی برای اولین لب به سخن گشود. _ خب چه خبر؟پوکر فیس بخاطر سوال مسخره اش بهش خیره شدم._ دیگه طراحی نمیکنی؟ + فعلا نه!! هنوز ایده ای برای طراحی ندارم دلم یه مدل خاص میخواد چیزی که تکراری نباشه. و بعد از این حرفم سری تکون داد و برام آرزوی موفقیت کرد. لازم به ذکره که بگم در حین غذا خوردن هیچ حرفی رد و بدل نشد والا با دیوار میومدم رستوران بیشتر حرف میزد!بعد از تموم شدن غذا جیمین سوئیچ رو بهم داد تا برم تو ماشین بشینم خودش رفت صندوق تا حساب کنه.
به سمت در ورودی رفتم. دستمو به سمت در بردم تا بازش کنم که همون لحظه در باز شد و کسی رو دیدم که تمام خاطرات چند سال گذشته برام تداعی شد . قدمی به سمت عقب رفتم و نگاهی به چهره اش انداختم خب نسبت به پنج سال پیش بزرگتر و جذاب تر شده بود. دختری که کنارش ایستاده بود توجهمو جلب کرد. سارافون صورتی رنگی پوشیده بود . قدش متوسط بود و صورت سفیدی داشت. _ جه هوآ برو دیگه.نمیدونم چرا اون لحظه جیمین به جای جه هوآ شی ،جه هوآ صدام کرد ولی همون اسمم باعث جلب توجه مردی که روبه روم بود شد و حرفی که زد باعث شد خداروشکر کنم که حداقل کمی چهره امو به خاطر داره! _جه هوآ خودتی؟ خنده ای کردم.+ از دیدنت خوشحالم جونگ کوک شی. خیلی وقته ندیدمت. _ منم همینطور . و نگاهم به سمت دختر بغل دستش چرخید.
_ نامزدم هست لیا! و لیا لبخند قشنگی به صورتش بخشید. لیا: از دیدنتون خوشحالم. + همینطور. جه هوآ هستم دختر دایی جونگ کوک شی. جونگ کوک: معرفی نمیکنی و به جیمین اشاره کرد. به سمت عقب برگشتم و به چهره اش نگاه کردم نمیدونم تو چشمام چی دید که بدون معطلی گفت: پارک جیمین هستم. جونگ کوک: خوشبختم.و جیمین در جواب سری تکون داد. + خب بهتره که بریم. خوشحالم شدم از دیدنتون! خواستم برم که صدای جونگ کوک متوقفم کرد. + فردا شب..مامان برای برگشتنم مهمونی گرفته...حتما باید با جیمین شی بیای. سری تکون دادم و بعد از زدن لبخندی از رستوران خارج شدیم. بدون هیچ حرفی سوار ماشین شدم و ماشین حرکت کرد. _پسر عمت بود؟ + آره. و دیگه هیچ حرفی زده نشد. رسیدیم دم در خونه
+ فردا شب... باهام میای؟ نمیخوام تنها باشم. کمی مکث کرد و گفت._ فردا میام دنبالت. و لبخندی زد . سری تکون دادم و از ماشین پیاده شدم. بعد از باز کردن در وارد خونه شدم. و با دادن سلامی به مامان و بابا رو مبل ولو شدم. بابا: خوش گذشت؟+ اوهوم..جونگ کوک رو دیدم با نامزدش بود. برای فردا شب منو جیمین شی رو دعوت کرد. بابا: خب...حالا جیمین میاد؟ + گفت باشه. بابا: خیلی خب. با دیدن سکوت بابا به سمت اتاقم رفتم و بعد از عوض کردن لباسام رو تخت دراز کشیدم. تمام اتفاقات امروز رو مرور کردم. با یادآوری ملاقات جونگ کوک قطره اشکی از چشمم روونه شد: ولی من دوست داشتم!!
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عرررر خدایااا با هر پارت فقط عررر میزنممممم با اختلاف بهترین نویسنده اییییی
عالیییییی پارت بعد پلییییز 🙏🏻🙏🏻🙏🏻🙏🏻🙏🏻
خیلیی گشنگگ و خلاقانه مینویسیی
فایتینگگ:)🤍
پارت بعدى رو ميشه زدتر بزارى؟
فكر ميكردم تا دقمون ندى نميزارى ولى الان گذاشتى هق🥹🥺
گداشتییی ایول
عالی بودددددددددددد
ای قلبم 🥲🥲🥲💔
مرسی این پاراو زود گذاشتی 😍😍😍😍
ممنون بابت این پارت ، پرات بعدی رو زود بزار
میشه جه هوا با جیمین بره بعدا
یهنی الان جه هوآ از جونک کوک خوشش می یاد!!!!!!
پس جیمین چی میشه ؟؟؟؟
ا ی تف تو این زندگی
زود تر این پارت بعد بزار وگرنه شب میام تو خوابت 😠😠
😜😜😜😜😜😜😜😜
حسم میگه جیمین از جه هوا خوشش میاد جونگ کوکم از جه هوا خوشس میومد. ولی جیمین از جه هوا خوشش میاد
بعدش کوک هم کم کم عاشق جه هوا میشه
نویسنده خیلی مهربونه دلش نمیادددد🥹🥹
متاسفانه نویسنده اصلا احساسی نیست😁
پارتتت بعد زود تر بزاررر