خب اول از همه سلام و این اولین پارت این داستانه و اگر حمایت بشه بقیشو میزارم و هدف از نوشتن این داستان فقط سرگرمی و منظور خاصی نداره (؛
خب یه معرفی از کارکتر اصلی اسمش جنا هس و 17 سالشه و توی آمریکا زندگی میکنه به همراه خانوادش فک کنم کافی باشه بریم سراغ داستان ________________________________
با صدای داد زدنای مامانم از خواب بیدار شدم حتی یادم نمیومد دیشب کی خوابم برده بود ولی هر موقعی که بوده نزدیکه صبح بود چون وقتی رو ساعت و نگا کردم دیدم ساعت 12ظهر به هر حال از دست مامانم فرار کردم توی wcو بعد چن دیقه که اومدم بیرون
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
10 لایک
عالییی
❤️
بههه موووللاااا ک نمیییدووووننمممم
حالا میفهمی 😂
بگوووو توروخداااا
راستی فالوت کردم بک بده
عالی بود
حتما ادامه بده
مرسی حتما ادامه میدم❤️
به نظرم خیلی خوب بود 🥺🥺
مرسی عزیزم😍
؛))))
سلام ، خیلی خوب بود ، لایک کردم و کامنت هم گذاشتم پارت بعدی رو هم بزار . 👌🏻
مرسی عزیزم باشه حتما ❤️