
...
یه روز یکی بهم گفت هیچوقت بعد از ساعت ۲ شب تصمیم نگیر، فقط بخواب پرسیدم چرا؟ گفت که به نظر من یه هورمونی بعد ساعت 2 تو بدنت ترشح میشه که باعث میشه یه تصمیمی بگیری یا یه کاری بکنی که هیچوقت ساعت 7 صبح نمیکنی، بهت جیگر میده تا دیوونه بازی دربیاری، کاری که میکنه اینه که بهت جرعت اینو میده که به یه نفر بگی چقدر دوستش داری یا چقدر دلت براش تنگ شده. با خودم گفتم پس من هر شب قبل از ساعت ۲ میخوابم که هیچوقت درگیر این هورمون نشم سالها از اون روز گذشت، ساعت ۱:۴۵ شب بود، توی تختم بودم و داشتم بهش فکر میکردم. دیوونه وار عاشقش بودم و میدونستم که حسم متقابل نیست. برای بقای دوستیم ۱ سال پیش خودم این راز رو نگه داشتم (ادامه=اسلاید بعد)
یه روز یکی بهم گفت هیچوقت بعد از ساعت ۲ شب تصمیم نگیر، فقط بخواب پرسیدم چرا؟ گفت که به نظر من یه هورمونی بعد ساعت 2 تو بدنت ترشح میشه که باعث میشه یه تصمیمی بگیری یا یه کاری بکنی که هیچوقت ساعت 7 صبح نمیکنی، بهت جیگر میده تا دیوونه بازی دربیاری، کاری که میکنه اینه که بهت جرعت اینو میده که به یه نفر بگی چقدر دوستش داری یا چقدر دلت براش تنگ شده. با خودم گفتم پس من هر شب قبل از ساعت ۲ میخوابم که هیچوقت درگیر این هورمون نشم سالها از اون روز گذشت، ساعت ۱:۴۵ شب بود، توی تختم بودم و داشتم بهش فکر میکردم. دیوونه وار عاشقش بودم و میدونستم که حسم متقابل نیست. برای بقای دوستیم ۱ سال پیش خودم این راز رو نگه داشتم (ادامه=اسلاید بعد)
همینطور که داشتم فک میکردم و آهنگ گوش میدادم دیدم ساعت شده ۲:۱۵ شب… داشتم فک میکردم چجوری ۳۰ دقیقه اینقدر سریع گذشت که یهو دیدم بهم تکست داد. گوشیمو برداشتم دیدم میگه که “حالم خوب نیست” گفتم چرا؟ چی شده؟ گفت “دلم شکسته” و شروع کرد تعریف کردن که چجوری یه پسری رو دوست داشته و چجوری اون پسره دلشو شکسته. همون بود که حس کردم اون هورمون تو بدنم جاری شده… تو جوابش یه متن بلند بالا نوشتم… چیزایی نوشتم که الان نگا میکنم، باورم نمیشه اینا رو من نوشتم. نوشتم که چقدر دوستش دارم و تو جوابم گفت “خودت میدونی که، من عاشق یه نفر دیگم” اینو که گفت به خودم اومدم… یاد اون بنده خدا افتادم که گفت بعد ساعت 2 هیچ تصمیمی نگیر. گریه کردم… (ادامه=اسلاید بعد)
براش نوشتم ببخشید، خیلی وقت بود توی دلم بود، بالاخره یه روزی باید میفهمیدی. ازش خواهش کردم که دوستیشو ازم نگیره. هیچی نگفت… یه هفته گذشت و هر دوتامون جوری رفتار کردیم انگار هیچ اتفاقی نیفتاده ولی بعده به هفته، کم کم احساس کردم که دیگه داره کمتر باهام صحبت میکنه، یه هفته دیگه گذشت… دیگه حتی سلام هم نمیکرد. فقط یه نگاه میکرد بهم و منم توی چشاش غرق میشدم. هر از گاهی هم بهش نگا میکردم، همینطور که میخندید بهم نگا میکرده الان هم به جای رسیده که حتی جواب تکست هم نمیده… (ادامه=اسلاید بعد)
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
قشنگه
منی ک دو شب به بعد دیوونه تر از تر میشم و چرت میگن فقط 😂😂 ولی خیلی قشنگ بود
اسم کتابش چیه؟
دوسال پیش ساعت دو چهل دیقه شب بهش زنگ زدم با اون صدای خواب الودش جواب داد نگرانش کرده یودم و فرداش دیگه اون کراشم نبود.. مال من بود:))) یه سال بعدش همچی خراب شد و حالا من موندم با یاد اون.
کسی که رفته واسش ناراحت نباش. لیاقت تورو نداشته
_اشک
من تو طول روزم با قلب تصمیم میگیرم پس نیازی به دوشب نیست😂😂😂😐
چه جالب
منم این تجربه رو داشتم
ولی ما هنوز هم باهم دوستیم و حتی داریم کم کم صمیمی میشیم
خیلیی قشنگ بود:*)
تهش اینکه ساعت ۲ دیوانه میشم میرم برا کاراکترهای انیمه و شخصیت های هری پاتر عر میزنم 😆😆😂😂
+++++++++++++
خیلی زیبا بود 🥰🥰🥰
من خیلی خوشحالم که عاشق کسی نیستم که بخوام قبل ۲ بخوابم 🤣🤣🤣🤣
حالا میتونم تا ساعت ۷ صبح بیدار باشم 🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣
🤣🤣🤣 تو منی یا من توعم
منم 🤣🤣 فقط ساعت دو شب بعد ممکنه قلبم یعو به ی نفر بگه چقدر ازش بدم میاد و قلبم بزنه تو دهنش🤣🤣
فک کنم تو منی و من توهم 😂😂
دقیقاااا👍👍👍👍👍