لینا با چشمای از حدقه در اومده و با تعجب به من زل زده بود چون اولین بار بود که طوری که لایقش بود و درست و حسابی بهش جواب دادم😏وقتی به مدرسه رسیدیم،من از اتوبوس پیاده شدم و به کلاس رفتم.اونجا دوستام منتظرم بودن:رزی،آیدا،مکس،و امیلی.
امیلی پرسید:«انشاتو نوشتی؟»
-آره،تو چی؟
♢منم نوشتم^^
کلا همه ی بچه های کلاس انشاشون رو نوشته بودن :) وقتی معلم اومد،مکس در گوشم گفت:«انشاتو ببینم؟»
گفتم:« دوست دارم وقتی میخونمش بشنویش^^»
مکس هم قبول کرد.
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
2 لایک
عالی ولی دلم بدجور براش سوخت
ساری بابتش:(
اشکال نداره:))
در انتظار پارت بعد
داستانت خیلی قشنگه♡
مرسیی 💙❤✨
اوکی پارت بعد هم به وقتش میزارم