وقتی رفتم تو حیاط،خیلی از دست پیکسی عصبانی بودم😠داشتم به بازی کردن بچه ها نگاه میکردم که دیدم لینا داره با لبخند به سمتم میاد.وقتی اومد طرفم،با خنده گفت:«چطوری خفن؟چطوری موفق؟چطوری خلاق کلاس؟😂» و زد زیر خنده. یهو، همه ی بچه ها از کلاس های دیگه،برگشتنو به من نگاه کردن😕 خیلی خجالت کشیدم و با ناراحتی رفتم سمت کلاس😞. ناگهان دیدم که رزی و مکس دارن باهاش جر و بحث میکنن:«خیلی کارت زشت بود لینا😠ساشا هم یکی از دانش آموزای کلاسه، چرا اینجوری میکنی باهاش؟؟😐» ولی اون با خنده از کنار رزی و مکس رد شد🫥
اون روز،وقتی رسیدم خونه،در رو باز کردم و پیکسی رو دیدم که با لبخد کیوتی جلو در نشسته.با ناراحتی گفتم:«برا من کیوت بازی در نیار🙄به اندازه ی کافی با انشات آبرومو تو کلاس بردی!!» +انشا خوب نبود؟؟ -خوب؟؟ و انشامو جلوش گذاشتمو نمره مو نشونش دادم. _به نظرت،این نمره خوبه؟؟؟ تو انشا رو به یه زبان دیگه نوشتی!!!! اصلا معلوم نیست انشاعه یا... +خب تو نگفتی با چه زبانی:/ تازه،این انشای تو بود،خودت باید مینوشتی:( - مثلا الان میخوای منو نصیحت کنی؟؟ و از کنارش رد شدم:( خیلی ناراحت بودم و تا شب اصلا با پیکسی حرف نزدم:/ با خودم گفتم:«شاید کمی چت با آیدا بد نباشه:)» رفتم تو اس ام اس و به آیدا پیام دادم:«سلام آیدا،حالت خوبه؟ امیدوارم بتونی الان چت کنی(^ ~ ^)
آیدا هم پیام داد. ☆سلام ساشا:) مرسی رفیق،خوبم. تو چطور؟آره الان میتونم چت کنم. -من الان یکم ناراحتم😞 ☆ناراحت نباش بابا:)یه انشا بود دیگه،تموم شد رفت ◕‿◕ -نه،بخاطر اون ناراحت نیستم،فقط الان حس خوبی ندارم:( ☆چرا رفیق؟🥺 -به خاطر لینا😣
.............
بای...
......
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
اگه تا اخر هفته نیاد دیگه ادامه نمیدم
پارت بعد؟
پارت بعد قرار نیس بیاد نه؟
پارت بعد؟
پارت بعد؟
عالی ولی خیلی کم بود