اینم پارت بعدی رمان من:)
از یه طرف فکر میکردم که چرا این اتفاق افتاد و از یه طرف دیگه ام ترسیده بودم و میخواستم زودتر به اتاقم برسم! وقتی اون سگ هم دنبالم دوید بیشتر ترسیدم
و به محظ اینکه به اتاقم رسیدم درشو فقل کردم و رفتم زیر پتو قایم شدم،میخواستم به پلیس زنگ بزنم
که یهو یه صدایی اومد که میگفت :« از من نترس من دشمن تو نیستم !لطفا در رو باز کن!» با ترس از پتو بیرون اومدم رفتم به طرف در و اونو بازکردم. سگ با ظاهری کیوت و بامزه جلو در نشسته بود🙂 وسوسه شده بودم که سگ رو محکم بغل کنم اما نکردم. در عوض پرسیدم:« تو کی هستی ؟؟»
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
5 لایک
عالیییییی
😊😊😊😊😊ಥ‿ಥ
مرسی:)
جالب بود💗