پارت 13:) ناظر عزیز و محترم لطفا لطفا منتشر کن رد یا شخصی نشه پلیزز تنک فقط یه داستانه امیدوارم همیشه لبخند بزنی و به همه آرزوهات برسی مهربونم
لبخند تلخی زدم و دستمو روی شیشه کشیدم و بهش خیره شدم به خدا می سپارمت مامانی دراکو : بهش نزدیک شدم و دستمو روی شونش گذاشتم ماریا؟ باید بریم ماریا : برگشتم سمتش و تو چشماش خیره شدم و لبخند تلخی زدم ب..بله بهتره بریم آقای مالفوی دراکو : ازش دور شدم و راه افتادم سمت آسانسور ماریا : وارد آسانسور شدیم و از بیمارستان خارج شدیم دوباره بغض گلومو گرفته بود مثل اینکه این بغض نمیخواد منو تنها بزاره دراکو : سوار شو ماریا : در و باز کردم و وارد ماشین شدم چند مین گذشت و ماشین وارد حیاط بزرگ عمارت شد در و باز کردم و دستمو روی سقف ماشین گذاشتم و بهش خیره شدم چرا انقد به من کمک می کنید؟ دراکو : بهش نگاهی انداختم...نمیدونم! شاید فقط حسی که داری و می فهمم ماریا : وارد عمارت شدیم دراکو : وایستا ماریا : چیزی...می خواید؟ دراکو : نه.... تئودور میدونه...میدونه تو اینجا کار میکنی! ماریا : همین و کم داشتیم چطور؟ دراکو : نمیدونم...دعوامون شد زیاد بهش نزدیک نشو! ماریا : چشم... رفتم سمت پله ها دراکو : راستی.... ماریا : برگشتم سمتش بله؟ دراکو : گریه نکن...شب خوش ماریا : لبخندی زدم و سری تکون دادم و از پله ها بالا رفتم و وارد اتاقم شدم و پشت در وایستادم و لبخند تلخی زدم و نفس عمیقی کشیدم
5 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
27 لایک
مثل خودت داستانت هم خیلی عالیه 🐚🩶
ممنونمم مث تو
عالییی
مث تو؟ تنک
عالیییییییییی:))
مرسییی لاوم
عالییییی
واییییی باید ب دراکو بگه تئودور بهش زنگ زدههههههه
ممنونممم اهوم
خیلی گوددددددد بود
ترو خدا حساس شده پارت بعدو زود زار
ممنونممم زیبا:)
بررسیه
عععععععععععهههههههه میخوام تئودور رو جرررررر بدم 😤😤😤😤
آرومم باشش لاومم:)
تورو خدا این تئو رو بکششش😬😬😬😬
Nice👍❤
مث تو؟:) مرسی زیبا