خب دوستان بازم یه داستان کوتاست درواقع خیلی کوتاه خب امم امیدوارم خوشتون بیاد ...
هنگامی که ان کلات درشت بر اعماق قلبش نفوذ میکردند کسی اهمیت نمیداد همه اوا تنها به چشم بازنده میدیدند نه به چشم کسی که تلاش کرده تلاش کرده دوباره و دوباره.
اما او با خودش عهد کرده بود ‚ عهد کرده بود اجازه ندهد قطرات اشک مانند اتشفشانی فعال بیرون بیایند و بر گونه هایش برقصند
5 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
11 لایک
خیلییییییی خیلیی خوب بود...بینهایت عالی هم واسه توصیفش کمه ... واقعا عالی بود...خیلی هم حق بودد ..
جوری که این جمله رو با تمام وجودم درک کردم
«شاید او واقعا تلاشش کافی نبوده ؟» ...
هعی مرسی
حقیقتش بنظرم این توصیف زندگی خیلیاست...
ولی میدونی دردناک تر از این اینه که تو هرگز نمیتونی بفهمی تلاشت کافی بوده یا نه چون هرگز دیگه نمیتونی برگردی و اون کار رو دوباره انجام بدی و این جاست که ادم بین یه دوراهی گیر میکنه ...
خیلی قشنگه😍
فقط یه سوال آخرش مرد درست نفهمیدم چی شد😅؟!
فردا صبح همشو میخونم:))))))
:)💜
💜🍃❤3>