عشق مرگبار "pt3"

............ ساری کم بود

چشمامو که باز کردم نفهمیدم کجام... همه جا تاریک بود و هیچی معلوم نبود... چشمام داشت عادت میکرد... احساس میکردم یه چیز گرم مثل بدن یه نفر دیگه کنارمه... ترسیدم! امیدوار بودم که اون چیزی که فکر میکردم رو باهام نکرده باشه...

یکم بیشتر که هوشیار شدم....احساس کردم....چیزی نپوشیدم. سعی کردم حداقل ببینم اون کیه...! دیدمش...اون همکلاسی دوره ی دبیرستانم "کیلر" عه...! خدای من اون اینجا چیکار...میدونی خب اون منو دزدیده... کیلر توی دوره دبیرستان خیلی سعی میکرد منو مجذوب خودش کنه... اما من از یه نفر دیگه خوشم میومد...! و اون منو تنها گذاشت...! بیخیال...

لایک کن...! ^-^

میخواستم بلندشم... اما نزدیک بود بیدارش کنم... پس سعی کردم بخوابم... اما نتونستم...! پس فکر کردم که بفهمم چی شده امروز ..............................................