اینم داستانم🙃
از پشت در حیاط سرمو آفردم بیرون سانیی رو دیدم که مثل همیشه داشت حرکات آروم و عجیب انجام میداد🙅♀میگه این ورزش آرامش بخش یوگاست🧘♀ سانسیی کمک مربی یوگاست🙆♀و منتظره تا 18 سالش بشه و مدرک مربی گری بگیره🔖این ورزش حس عجیبی به من میداد ولی به نظرم جالب بود رفتم جلو و گفتم«چیکار میکنی آجی؟ باز داری یوگا کار میکنی؟» «آره عزیزم» یکم وایسادم و نگاش کردم بعد دوباره گفتم«آجی» «جانم» «میشه به منم یوگا یاد بدی» «دوست داری؟» «آره» «خیله خب بیا اینجا» نشوندم روی چمن ها. پاهامو خم کرد و یکی رو گذاشت رو اونیکی. انگشت های شست و وسطم رو هم به هم چسبوند و گذات رو پام. بعد گفت«حالا چشماتو ببند و مدام نفس عمیق بکش مثل من» بعد خودشم این حرکتو انجام داد منم از رو اون نگاه کردم و انجام دادم
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
14 لایک
ندیده بودم گذاشتی ک😂
چی
داستانتو ندیده بودم اجی😂
اشکال نداره الان دیدی
😁😅
چه جالب
از داستان قبلیت جذاب تره خدایی
مرسییییی✨
داستانت عالییییی اجی 💜🙌💕
مرسی آجی💖💞
عالی اما اون چیزی که انتظار داشتم یک داستان عاشقانه بود اما خوب بود
عاشقانه😐💔
نهههههههه آخه عاشقانه😂💔
خودمم عاشقانه دوست ندارم
شروعی بینظیرررر👌🏻👌🏻👌🏻 تعداد ایموجیا خوبه هااا نسبت به داستان قبلیت😂👌🏻 منتظر بقیش هستمم
😂
به زودی میزارم بقیشو:)
خیلی قشنگ بود3>
هم روون مینویسی،هم خوب حس رو منتقل میکنی فقط یه مشکل کوچیک هست که به نظرم ایموجی نزار البته هرجور خودت دوس داری در کل قشنگ بوووود🤍🥲
ایموجیا کمه بابا عه
برو داستان قبلیمو بخون😂وسط ایموجیا چند تا متن نوشتم🗿😂
ببین منم خیلی بلد نیستم و این فقط نظر منه. برای منی که داستانتو میخونم سخته با اون همه ایموجی. ببخشیداااا ولی به نظرم ایموجی هاتو کم تر کن یا اصلا نزار. این نظر شخصی منه. بازم ببخشید اگه ناراحت شدی
چشم👑🎀🎄🎉🍬🐼✨