
اینم قسمت ۲۴ امیدوارم لذت ببرید ❤️ این قسمت رو فقط طنز نوشتم بخاطر همین زیاد طولانی نیست 😅 ❤️ تست رو چند بار انجام بدین تا بازدید های زیاد بشه 😋 ❤️ حتماً تست رو لایک کنید و من رو دنبال کنید ❤️ ببخشید اگه دیر شد آخه این چند روز ترافیک اینترنتی خیلی زیاد بود ❤️ لطفاً نظر بدین چون ایندفعه خیلی ثواب داره آخه ۲۳ فروردین تولدمه🤩❤️
ادامهی قسمت قبلی 👈🏻 از دید آدرین 👈🏻 ادامهی تماس تلفنیم با مرینت 👈🏻 گفتم : خب مرینت چون که دو روز دیگه دانشگاه داریم باید از همین الان برای اون آماده باشیم 🙂. گفت : من که وسایل خودم رو آماده کردم ، همهی کتابها ، دفترها ، خودکار و .... رو آماده گذاشتم 😁. گفتم : پس همهی این نصیحتها رو باید به خودم بگم 😅! گفت : خب بگو ببینم مَشقات رو نوشتی😂؟ گفتم : الان میرم همش رو انجام میدم😉. گفت : آفرین پسر خوب 🙃 تکالیفت رو انجام بده وگر نه از شام خبری نیست 😂. گفتم : اولاً میدم به جُرم گرسنه نگه داشتن یه بچه دستگیرت کنن😜 دوماً تو اصلاً برای من شام درست نمیکنی😆. گفت : پس فکر کنم دیگه منو نمیخوای 😏! گفتم : نه نه نه غلط کردم 😅 من که رژیم دارم اصلاً شام نمیخورم 😋، وایسا ببینم منو از اصلی منحرف کردی 😶، اولین روز دانشگاه من میام دنبالت و باهم میریم، نکتهای رو نمیخوای اضافه کنی🤨؟ گفت : نه همه چیز خوبه 🙂 مشکلی نیست 😄 فقط اینکه من ممکنه یکم تأخیر داشته باشم 😅. گفتم : اوه حواسم کجاست 😁 تو که همیشه دیر میکنی 🤣! گفت : حالا نمیخواد زیاد خوشحال بشی 😬. گفتم : نمیتونم😆 آخه دست و پا چلفتی بودنِ تو پایان نداره🤣. گفت : صبر کن فقط من دستم به تو برسه😈. گفتم : وای وای ترسیدم🤣. گفت : کاری نکن الان بیام سراغت👊🏻. گفتم : نمیتونم جلوی خودم رو بگیرم😝! گفت : پس فعلاً خداحافظ 👋🏻.
دو روز بعد 👈 از دید مرینت 👈🏻 صبح شده و اولین روزی هست که قراره به دانشگاه برم 🙂، دل تو دلم نیست آره دل تو دلم نیست که یک محیط جدید رو تجربه کنم☺️ آدم های جدید ، دوستان جدید ، استادهای جدید و ... ، اما چیزی که هنوز تغییر نکرده اینه که دوباره من و آدرین هم کلاسی هستیم🙃 البته دیگه شرایط بین ما فرق کرده 😊 من دیگه اون دختری نیستم که جلوی آدرین خجالت میکشید و همش به لکنت میافتاد 🙃 بخاطر این مشکلاتم رفع شد که بالاخره فهمیدم گربهی سیاه همون آدرین آگراسته ، پسری که همیشه عاشقش بودم و نمیدونستم که اون هم به نحوی عاشق منه اما خودش نمیدونه ، واقعاً گلچین روزگار عجب خوش سلیقه ست😚؛ خب داشتم براتون از زندگی خودم میگفتم، یه بار😽💜 دیگه خودم رو معرفی میکنم من مرینت دوپنچنگ هستم یک دختر معمولی با یک زندگی معمولی اما یه رازی توی زندگی من هست که فقط یک نفر اونو میدونه 😄 من دختر کفشدوزکی هستم 🐞 و دارم وارد مرحلهی جدیدی از زندگی خودم میشم😁. یهو تیکی اومد و گفت : مرینت داری از مرحلهی جدید زندگیت جا میمونی😨!!!! هیچ معلوم هست داری چیکار میکنی😬؟ گفتم : دارم دفترچه خاطراتم رو ... . گفت : وقت برای این کارا نیست😠 آدرین خیلی وقته پایینه و داره بوق میزنه تا تو بیای 😤. گفتم : واااااااااااای😱 حتی برای روز اول دانشگاه هم دیر کردم 😫. گفت : سریع باش هنوز وقت داری😐! با سرعت کیفم رو برداشتم از پدر و مادرم خداحافظی کردم و رفتم پایین↙️...
رسیدم پایین . آدرین تا منو دید گفت : بَه بَه بَه زیبای خفته بالاخره شدن😆 یکم زود نیست؟ برو یه ساعت دیگه بخواب🤣. سوار ماشین شدم و گفتم : صبح بخیر 😅 سریع حرکت کن که دیر شد😅. گفت : ظهر شما هم بخیر 😆 فقط محکم بشین😈. آدرین سریع گازش رو گرفت🏎️⏪ و رفتیم.
چند دقیقه بعد 👈 رسیدیم به دانشگاه . آدرین ماشین رو پارک کرد و پیاده شدیم . وارد حیاط که شدیم آدرین دست منو گرفت👫 و باهم مسیر رو ادامه دادیم💕. احساس کردم بقیهی دخترها دارن عجیب به ما نگاه میکنن 🧐. به آدرین گفتم : تو برو ☺️ من باید برم سرویس بهداشتی🚾. گفت : باش برو فقط یادت باشه که کلاس از این طرفه ↖️. گفتم : باشه 👍🏻 حتماً یادم میمونه 🙂....
من رفتم (🚽) و برگشتم . با خودم گفتم : حالا باید برم سر کلاس 😐 اما اگه راه رو پیدا نکنم خیلی بد میشه 😅 و خیلی هم ضایع میشم 😬باید به آدرین زنگ بزنم . یهو از دور دیدم آدرین داره با سرعت از یه کسایی فرار میکنه 🏃🏼♂️. از دور بهم گفت : مرینت کــــمــــک😱!!!!!!!! گفتم : مگه چی شده 😧؟ یه لحظه بعد دیدم همهی دخترهای دانشگاه افتادن دنبال آدرین🤯. گفتم : آدرین سمت من نیا 😦 به فرار کردن ادامه بده😅. گفت : مگه چارهی دیگهای هم دارم 😶!؟.... خب خلاصه بعد از چند دقیقه تعقیب و گریز بالاخره آدرین تونست فرار کنه😄. یواشکی رفتم پیشش 🤐 بهش گفتم : حالت خوبه🤨؟ گفت : مطمئن باش مـ مبـ مبارزه بـ با ارباب شرارت از دانشگاه اومدن راحتتره😩. گفتم : راه حل این مشکل دست منه😊. گفت : حاضرم هر کاری انجام بدم تا از شر اینا راحت بشم🙄. گفتم : من خوب فکر کردم و متوجه یه چیزی شدم😌 اگه توجه کرده باشی وقتی منو تو باهم بودیم دخترا با تو کاری نداشتن ، اما موقعی که تنها شدی دخترها بهت حمله کردن 💂🏻♀️. گفت : واااااااااااای 🤩 مرینت اگه تو رو نداشتم باید چیکار میکردم😅!؟ گفتم : اگه منو نداشتی هنوز داشتی برای به دست آوردن من تلاش میکردی و همش برای دخترکفشدوزکی گل میآوردی ، شعر میخوندی و سعی میکردی مخ اونو بزنی🤣. گفت : تو باید کارآگاه جنایی میشدی نه اَبَر قهرمان😂!!!
دست آدرین رو گرفتم و باهم رفتیم سمت کلاس 🏃🏻♀️🏃🏼♂️. یهو لشکری از دخترای مدرسه ما رو دیدن 😳 اما هیچ کاری انجام ندادن، همشون مثل گرگ منتظر فرصت بودن 🤭. ما هم از فرصت استفاده کردیم و فرار کردیم . وارد کلاس شدیم، بخاطر اینکه دیر رسیده بودیم صندلی ردیف جلو پر شده بود و فقط ردیف آخر جا داشت و مجبور شدیم بریم آخر کلاس😅 خوشبختانه معلم از ما دیرتر اومد 😅 همه ی کلاس به احترام خانوم معلم بلند شدن. معلم گفت: بفرمایید بشینید بچه ها 🙂، خیلی سریع خودم رو معرفی میکنم من استاد مُد و طراحی شما خانوم فیلیسیتی جِفِرسون هستم 🙂 امیدوارم تِرم خوبی رو باهم پیش رو داشته باشیم 😄، خب دیگه وقت رو تلف نمیکنم بریم سراغ حضور و غیاب . به آدرین گفتم : فک کنم طبق لیست تو باید نفر اول باشی😉. معلم گفت : خب اسم هر کسی رو که خوندم بلند بشه ☺️، شمارهی 1 آدرین آگراست😲!؟!؟!؟!!! درست نوشته؟ آدرین آگراست اینجاست🤯؟ آدرین ایستاد و گفت : بله خانوم من آدرین آگراست هستم😄. یهو معلم رفت و پرید بغل آدرین . 😮 من موندم آدرین رو باید از دست دانشجوها در امان نگه دارم یا از دست معلم😕. بچهها همشون انگشت به دهن مونده بودن🤨. معلم گفت : آدرین میشه بعد از کلاس بهم امضاء بدی ؟ و الان باهام یه سلفی🤳 بگیری😁؟ آدرین گفت : باشه هر چی شما بگید😅. معلم سلفی گرفت و گفت : ممنون🤩، با این عکس چقدر به خواهر های شوهرم پوز بدم😈!....
معلم رفت و نشست و به حضور و غیاب ادامه داد📄 . که بالاخره به اسم من رسید . خانوم جفرسون گفت : مرینت دوپنچنگ . من بلند شدم و گفتم : حاضر 🖐🏻. خانوم گفت : ببخشید مرینت شما با آقای آدرین نِسبَتی داری🧐؟ گفتم : نه هیچ نسبت خانوادگی ندارم😅. آدرین گفت : البته هنوز نه😁. (🤣) . معلم بهم گفت : خب پس بفرمایید☺️، خب بچه ها کتاب رو باز کنید درس اول صفحه ی ۵ ....
بعد از دانشگاه 👈🏻 کلاس های امروز بالاخره تموم شد و منو آدرین داشتیم از درب دانشگاه خارج میشدیم که یهو آلیا و نینو رو دیدم . سلام و احوالپرسی کردیم و آلیا گفت : دختر کلاس های شما هم تموم شد 😃! گفتم : آره روز عجیبی هم بود 😅. گفت : آره تعقیب و گریز امروز صبح خیلی دیدنی بود 😂. گفتم : مگه شما هم متوجه شدین😜؟ نینو گفت : معلومه که متوجه شدیم😆اما حیف شد ازش فیلم نگرفتم😋. آلیا گفت : این دانشجو ها چرا اینجوری میکنن😅!؟ حالا خوبه که ما آدرین ندیده نیستیم 😂. آدرین گفت : از اون موقع پاهام هنوز داره درد میکنه 😵. گفتم : حالا خوب شد که راه حل رو پیدا کردم وگرنه هنوز در حال فرار کردن بودی🤭......
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
بی نظیر بود
به تست های منم سر بزن لطفا 🙂
عالییییییی بوددد پارت بعد رو بذار
اجی میشی ؟؟
من مریمم💕💜😘
یعنی واقعا فکر کردی علیرضا دختره؟؟؟؟😐😐😐
عالی
راستی تولدتون هم مبارک باشه
انشاالله ۱۰۰ساله بشید
🌹
سلام دوستان 👋🏻 همهی نظرات رو دیدم 😚 و خیلی ممنون از اینکه منو همراهی میکنید 😄.
من شروع کردم و دارم قیمت ۲۶ رو مینویسم ✍🏻📝 این قسمت قراره که ۲۰ صفحه داشته باشه و فقط هم عاشقانه باشه ❤️.
هوراااااا🤗😇🤗😇
ایول💃💃💃💃💃💃💃💃💃💃💃💃
تولدت مبارکککککککککککککککککککککککککککککککک
امیدوارم که به تمام ارزوهات برسی
پارت بعدیو زود بزار دیگه
هر روز دارم میام سر میزنم
❤️🌹
👍🏻
سلام دوستان 👋🏻 من قسمت ۲۵ رو گذاشتم 😁 لطفاً همش نگید چرا منتشر نمیشه 😅 به وقتش منتشر میشه 😄
وواااایی خودا عالی بود آریگاتووو علیرضا 💜💋💘😂😭😅
تولدت مبارک ایشاالله صدوبیست ساله بشی😍😇و برای ما این رمانو تمام کنی مرسی💋😂دنبالم کن لطفا و تست هام رو هر کدوم که دوست داری انجام بده💝♥
حتماً 👍🏻😄
ممنون 🌹🌷
تولدت مبارک 🎉 عالی بود
🌷
سلام فصل جدید داستانم منتشر شده🥳🥳🥳🥳🥳
برو بخون😄
👍حتماً
راستی عکس این پارتت خیلی قشنگه 🤤🤤🤤🤭🤭
🌹