سیندخت رسید پیش سام گفت من فرستاده ی مهرابم اگر امون بدی که منو نکشی میخوام یه چیزی بگم سام گفت بهت امون میدم سیندخت گفت من سیندخت هستم مادر رودابه... اومدم بگم که خانواده ی ما گناهی ندارن که ازمون متنفری تازه اگر هم ما گناهکار باشیم گناه مردم کابل چیه که میخوای قتل عامشون کنی؟؟ این هدایا رو هم به نشونه ی حسن نیت براتون آوردم
سام میگه حق با توئه خودمم پشیمون شدم الانم زال رو فرستادم از منوچهر شاه اجازه ی ازدواج بگیره ولی هدایا رو نمیتونم قبول کنم چون این کار باعث خشم منوچهر شاه میشه حالا از اون طرف زال میرسه به دربار منوچهر شاه میگه که من عاشق رودابه هستم اونا هم گناهی نکردن که عصبانی هستید میخواشتم ازتون اجازه بگیرم که به رودابه ازدواج کنم
منوچهر هم ستاره شناس ها رو صدا کرد و ازشون خواست نتیجه این ازدواج رو ببینن اونا هم گفتن که حاصل ازدواجشون بزرگترین حامی ایرانه منوچهر گفت قبوله زال با خوشحالی تشکر کرد و برگشت پیش سام گفت قبول کرد سام گفت چقدر عالی حالا آماده شو بریم خاستگاری
زال آماده شد راه افتادن سمت قصر مهراب البته بدون سپاه سیندخت رودابه رو آماده کرد غرق جواهر ولی نیاوردش زال و سام رسیدن به قصر سام به سیندخت گفت
عروسمونو نمیاری چشممون به جمالش روشن شه؟ سیندخت گفت تا زیرلفظی ندی نه سام سر تا پای سیندخت رو طلا و جواهر گرفت سیندخت رودابه رو آورد بعدشم بادا بادا مبارک بادا 😅 عروسو با جهیزیه آوردن زابل ناگفته نماند که سیندخت هم گفت طاقت دوری دخترمو ندارم اومد بعد یه مدت
رودابه باردار شد حالش بد بود می گفت انگار جای بچه آهن تو شکممه انقد سنگینه چندین بار از حال رفت یه بار که بیهوش شد و حالش خیلی بد بود به زال خبر دادن بیا زنت از دست رفت زال با نگرانی اومد خیلی ترسید یه تیکه از پر سیمرغ (اشاره به داستان زال و سیمرغ اگر نمیدونید بگید اونم تست کنم)رو انداخت توی آتشدان و سوزوند همون موقع آسمون سیاه شد... بقیهش رو با عنوان به دنیا اومدن رستم براتون میذارم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود
ممنون گلم