
های:)p22 ...ناظر عزیزم میشه منتشر کنی مرسییی♡
از بغلش بیرون میام و هری میره تو بغلش جرج میگه=داشتید چی میگفتژد کیو...)وسط حرفش میپرم و اروم بهش میگم=نپرس)میگه=میدونی؟)میگم=بهت میگم فقط نپرس)به لوپین سلام میدم و بعد جرج منو با خودش میکشونه بالا=لیا تو خبر داری؟)میگم=چیو؟)فرد میاد و میگه=اینکه کی رفت زیرزمین)میگم=نه شما خبر دارید؟)میگن=اره)راست میگن؟میگم=از کجا میدونید؟)فرد میگه=از رو نامه های دیگه فهمیدیم ولی بهت نگفتیم)گفتم=خب اینو باید بگم که منم میدونستم از تابستون..سیریوسو تعقیب کرده بودم ولی...نفهمیدم نسبت واقعی رگولوس با سیریوس چیه)فرد میگه=ماهم نفهمیدیم ولی من میخوام برم زیرزمین)جرج میگه=حتما چیز مهمیه)منم میگم=چیز مهمیه پس نباید برید)فرد میگه=باید سیریوس بفهمه ما مشکلی با اونی ک تو زیرزمینه نداریم و بزاره بیاد بیرون)میگم=چطوری؟)میگه=سر ناهار بهش میگم من میخوام برم انبار یچیزی بردارم و بعد خب نمیزاره دیگه سوال پیچش میکنم)میگم=اگه گذاشت چی؟)میخنده و میگه=نمیزاره!)میگم=قبوله)موقع ناهار سیریوس و لوپین باهم دارن سر موضوعی صحبت میکنن نمیدونم چی به هر حال به فرد که اونور میزه نگاه میکنم صداشو صاف میکنه و میگه=سیریوس؟)سیریوس چنان غرق صحبته که نمیشنوه دوباره تکرار میکنه=سیریوس؟)سیریوس برمیگرده و به فرد نگاه میکنه فرد میگه=امم من باید یچیزی از انباریتون بردارم یکی از اختراعاتمون اونجاست و فوریه و نیازش دارم میشه کلیدشو بهم بدی؟)سیریوس میگه=مطمعنی فوریه چون الان داریم غذا میخوریم!)فرد چیزی نمیگه پس جرج میگه=اره سیریوس فوریه ولی...)سیریوس میگه=خب صبر کنید بعد ناهار)فرد میگه=چرا؟)ارتور میگه=فرد بچه که نیستی صبر کن بعد غذا)انقدر صبر میکنیم سیریوس غذاش تموم نمیشه که انقد اروم میخوره میگم=سیریوس نمیخوای یکم با عجله بخوری؟فرد و جرج کار واجبی دارنا)سیریوس جوابی نمیده
به فرد و جرج میگم=پاشید بریم بالا تا این غذاش تموم شه طول میکشه)فرد و جرج میرن تو اتاق خودشون و من در اتاق هرماینیو میزنم=بله؟)صدای هریه میگم=میشه بیام تو؟)هرماینی درو باز میکنه رون و هریو میبینم که رو تخت نشستن مثل اینکه در مورد موضوع مهمی حرف میزدن میرم میشینم وسطشون و میگم=درمورد چی حرف میزنین؟)جوابی نمیدن میگم=برم بیرون؟) جوابی نمیدن پا میشم ک برم رون میگه=نه بمون..داشتیم راجع به امبریج حرف میزدیم)هرماینی میگه=ولی هری فکر نکنم استدلالت درست باشه امبریج هر طور شده بود میخواست دامبلدورو از مدیریت دور کنه وزارت میخواست هاگوارتزو تحت نظر داشته باشه)هری میگه=نمیدونم ولی دامبلدورم زود جا زد بدون هیچ مقاومتی...یکم عجیبه)رون رو به من میکنه و میگه=شماها چرا انقد گیردادید برید انباری؟)میگم=فرد میخواست یکی از وسایلشو برداره)هری میگه=لازم نیست دروغ بگی بهمون حقیقتو بگو شاید کمک کردیم)بگم؟موضوع رو سیر تا پیاز براشون تعریف میکنم و بعد هرماینی میگه=رفتن به انباری با اطلاع دادن به سیریوس کار درستی نیست اون به راحتی رگولوسو جابه جا میکنه...طفلکی..اذیت میشه کاش میگفتیم بیارتش بیرون)هری میگه=نشنیدی هرماینی؟لیا میگه سیریوس با رگولوس سر یچیز مهم بحثشون شد سیریوس نمیخواد لیا اینو بفهمه!)هرماینی میگه=ولی نمیشه که تا ابد مخفی کاری لیا حق داره بدونه)هری میگه=ولی نباید فعلا کاری بکنیم)میگم=هفته دیگه شایدم زودتر میبرتش جای دیگه)هری میگه=حالا وقت هست)
برای شام پایین میریم فرد و جرج رو میبینم که دارن با سیریوس سر کلید انبرای بحث میکنن=تو که گفتی بهمون میدی)میگم=سیریوس زیر قولت زدی؟)سیریوس از زیر قول زدن خیلی بدش میاد پس چشم غره ای بهم میره و سر میز میشینه اعضای محفل همشون اینجان حتی سوروس اسنیپ سکوت دردناکی برقراره هیشکی نمیتونه این سکوتو در حضور اسنیپ بشکنه ولی رون میتونه=پدر ما تو چه سنی میتونیم عضو محفل بشیم)مالی میگه=زوده رون شماها هنوز بچه اید)ارتور میگه=مالی!رون شما سال دیگه به سنی میرسید که اگر بخواید میتونید)سیریوس رو میبینم که داره هریو زیر چشمی نگاه میکنه.بعد شام میرم پیش سیریوس=کلیدو نمیدی؟)میگه=برای چی انقدر واجبه؟)میگم=برای چی نمیدی؟نکنه یکی از راز های خاندان بلکه که نمیخوای بفهمم!تو هیچوقت هیچیو بهم نمیگی من هیچیو نمیدونم این واقعا انصاف نیست)سیریوس میگه=انبار هیچ ربطی به راز نداره)میگم=پس کلیدو بهم بده)میگه=ای بابا....خب ربط نداره ولی یچیزیه که نمیخوام شماها چیزی راجع بهش بدونید)میگم=من میدونم پس کلیدو بده)میگه=چیه؟)میگم=درستش اینه بگی کیه نه چیه...حرفاتون تو تابستون با لوپینو شنیدم گفتید تا قبل کریسمس رگولوس بلکو میارید اینجا اونه صبحم صداتونو شنیدم گفتید مخفیش بکنیم)میگه=همیشه فالگوش می ایستی...میخوای ببینیش؟)میگم=میخوام فکر کنه تونستم یواشکی وارد انباری بشم و تو خبر نداری)میگه=چرا؟)میگم=دیگه دیگه)میگه=فرد و جرج خبر دارن؟)میگم=نه اونا میخوان وسایلشونو بر دارن)سیریوس دستشو تو جیبش میکنه کلیدو ازش میگیرم و میرم سمت انباری وقتی دور و برم خلوقت میشه در انباریو باز میکنم و وارد میشم صدای موسیقی ارومی میاد...رگولوس رو یک تخت نشسته چشماشو بسته و داره اهنگ میخونه در انباریو میبندم حواسش نیست میرم روی تخت میشینم و میگم=خیلی قشنگه)بدجور ترسبده میپره هوا و میگه=ام...شما؟؟؟من؟؟؟من کیم؟؟)میگم=اروم باش من میدونم کی هستی رگولوس بلک ازت چندتا سوال دارم و بعد میخوام بزارم بیای بیرون)میگه=تو کی هستی)با فکر اینکه اگر بفهمه من دختر سیریوسم قرار نیست جواب سوالامو بگه میگم=من هرماینی گرنجرم)میگه=لازم نیست دروغ بگی لیا بلک!)میگم=باشه اقای زرنگ خب اول از همه...)میپره وسط حرفم=من نمیتونم بهت جواب بدم)میگم=قرار نیست سیریوس بفهمه قول میدم)میگه=اخه...)میگم=اول از همه تو کی هستی؟)میگه=رگولوس بلک)میگم=منظورم اینه چه نسبتی با سیریوس داری)میگه=من...برادر ناتنی سیریوسم)میگم=پس بلک نیستی؟)میگه=نه...من از یه خاندان اصیلم)میگم=برام مهم نیست اصالتت خاندانتو بگو)میگه=لیا من نمیتونم بگم اگه سیریوس بفهمه..)میگم=نمیفهمه !)میگه=من از خاندان دور بلکم ولی برادر سیریوس نیستم برادر ناتنیشم ککه میشم عموی ناتنی تو)میگم=خب عموی ناتنی من!تو راجع به خاندانمون همه چیزو میدونی نه؟)میگه=همه چیز رو مو به مو که نه)میگم=من حتی نمیدونم مادرم کیه)میگه=سیریوس نمیخواد بدونی)میگم=چرا انقد باهام لجه؟؟)
رگولوس میگه= هرچی از مادرت شنیدی غلطه حتی اسمش سیرویس گفت اسم مامانت چیه؟)میگم=ماریا لیندا اگست)پوزخندی میزنه و میگه=اسم مادرت ماریا اگست بود درسته...اون یه زن اسلیترینی بود قبل از لرد سیاه اون زن خیلی خوبی بود ولی بعد از اون دیگه رفت...دیگه ندیدیمش که فهمیدیم عضو مرگخوارا شده اون خیلی تلاش کرد تورو با خودش ببره ولی سیریوس نزاشت من اونموقع ۳ سال و خورده ایم بود چیز زیادی نمیفهمیدم ولی از چیزاهی که از دیگران شنیدم مادرت با یه مرگ خوار ازدواج کرد به اسم فلیکس اندرسون)میگم=خودت چی؟تو کی هستی؟)میگه=من رگولوس ار بلکم من برادر ناتنی سیریوسم و ...راستش خودم چیزای زیادی نمیدونم اسم پدر و مادرمو میدونم و من برادر ناتنی سیریوس شدم چون..من تو یه حادسه ی بدی پدر و مادرم رو از دست دادم...مادرت از خاندانی بود که بلک ها قبولش نداشتن و تمام خاندان از ازدواج سیریوس با اون ناراضی بودن سیریوس رو از خاندان حذف کردن ولی برای سیریوس اهمیت نداشت چون مادرت رو خیلی خیلی دوست داشت بنابرین میخواستن یه پسر داشته باشن و منو کردن پسر ناتنیشون)میگم=رگولوس چرا سیریوس انقدر از دستت عصبانی بود؟تو که تقصیری نداشتی؟)میگه=اره من تقصیری نداشتم ولی وجودم برای دردناک بود خیلی اذیت شد به هر حال الان جاییو ندارم که برم کسیو ندارم پس اومدم پیش سیریوس دو روز دیگه هم باید برم یجایی پیدا کنم)میگم=دیگه فایده ای نداره)میگه=یعنی چی؟)میگم=دیگه من که میدونم همه چیو...البته اکر راستشو گفته باشی)میگه=خب اره میدونی منظورت چیه؟)میگم=سیریوس میخواست ندونم که میدونم تو باید بمونی)میگه=نه!!اگه سیریوس بفهمه اینارو بهت گفتم...)میگم=نمیفهمه یکاری میکنم بمونی من فقط فکر میکنم تو یه بلک خیلی عادی هستی قبول؟)میگه=نمیدونم..)میگم=قبوله پس)پا میشم میرم در انبارو باز میکنم میگم فردا صبح سر صبحانه میام دنبالت باید بیای بیرون شب بخیر...ام راستی چیزی نیاز نداری؟)میگه=نه مرسی شب بخیر)
صبح بیدار میشم فرد د جرج میگن=کجا بودی؟)جوابی نمیدم میگم=بزودی میفهمید..)سر صبحانه میشینم و در حال خوردن صبحانمم که یاد رگولوس میوفتم بلند میشم سیریوس میگه=کجا؟)میگم=الان میام)میپرم سمت در انبار درو باز میکنم رگولوس جان خوابه!بیدارش میکنم=رگولوس...رگولوس!بدو دارن صبحانه میخورن)رگولوس میشینه و میگه=مطمعنی میخوای منو ببری بالا؟)میگم=اره!)دستشو میگیرم و بلندش میکنم میکشونمش بالا پله ها بعد هلش میدم جلوی همه چشمای همه گرد شده هرماینی رون هری فرد و جرج طوری نگاهم میکنن که انگار بدون اونا دزدی کردم سیریوس بلند میشه بشقابو میکوبه رو میز میاد و از استین رگولوس میگیره و در گوشش چیزی میگه بعد نگاه تهدید امیزی بمن میکنه به سمت انبار میبرتش جلو در می ایستم و نمیزارم ببرتش میگه=برو کنار لیا!)میگم=سیریوس بزار اینم پیشمون باشه!اونجا اذیت میشه)میگه=به تو ربطی نداره!)میگم=نگران نباش قرار نیست چیزایی که تو نمیخوای بهمون بگیو بهمون بگه!)همون موقع لوپین میاد و سیریوسرو از رگولوس جدا میکنه لوپین اروم به سیریوس میگه=بزار ازاد باشه سیریوس اونم ادمه!)سیریوس میگه=فردا ازین جا میره!)و بعد دست از تلاش بر میداره و به اتاقش میره لوپین میگه=بیا صبحانتو بخور رگولوس فقط...)در گوشش چیزی میگه و رگولوس میگه=باشه)سر میز لوپین میگه=ایشون رگولوسه فکر کنم همتون به لطف لیا میشناسیدش میدونم لیا بهشون گفتی)چشام گرد میشه بعد از معرفی میگم=از کجا میدونست؟)فرد و جرج که حسابی با رگولوس حال کردن هری میگه=رگولوس تو نباید میومدی هاگوارتز؟)میگه=من تا سال دوم هاگوارتز بودم ولی بعد به دلایلی رفتم بوباتون.یک سالیم میشه تموم شده)صبحانه که تموم میشه هری و ورن به رگولوس میگن=پس تو تو اسلیترینی ...کوییدیچ بلدی؟)میگه=اره جستجوگر تیم اسلیترین بوباتونم)هری میگه=منم جستجوگر گریفیندور!میای تو حیاط بازی کنیم؟)رگولوس میخنده و میگه=اینجا؟!)و با دست به حیاط کوچک اشاره میکنه هری میگه=میشه بازی کرد)رگولوس میگه=باشه من جارومم اوردم.)وقتی میره از انبار جاروشو بیاره رون تنه ای بهم میزنه و میگه=تا الان بهترین اسلیترینی بوده که دیدم)هری تاییدش میکنه من و هرماینی کوییدیچ بلد نیستیم پس تماشاشون میکنیم.
بعد هری میاد پایین پیشمون=لیا هرماینی میخواید یاد بگیرید؟!)میگم=اره)هرماینی میگه=وای نههه من میترسم)هری میگه =خب لیا سعی کن بشینی رو جارو)میگم=هری جان بلدم نشستنو قواعد بازیو بلد نیستم)هری خلاصه ی قواعد رو میگه میگم=میشه یدست جستجوگر باشم؟)هری میگه=اره)رگولوس میگه=نگفتی چه گروهی هستی)میگم=من گریفیندور بودم ولی تو گروه بندی های دوباره رفتم ریون کلا)بازی شروع میشه فرد و جرج دروازه بانن من و رگولوس دنبال گوی طلایی میگردیم اون بالا میبینمش رگولوسم متوجه میشه هردو به بالا میریم و دستمون باهم بهش میرسه هری صوت میزنه و میگه=مساوی!)رگولوس میگه=برای اولین بار خیلی خوب بود)بچه ی باحالیه و بقول رون نسبت به بقیه اسلیترینیا خیلی بهتره بعد بازی فرد و جرج رگولوس رو میبرن تا بهش اختراعات جدیدشونو نشون بدن من و هرماینی و جینی و هری و رونم میریم اتاق هرماینی رون میگه=دیشب چیا بهت گفت؟)هرچی گفترو میگم و بعد اضافه میکنم=امیدوارم حقیقت باشه)هرماینی میگه=حقیقت غمگینی بود)میگم=اره ولی نمیخوام واقعیت بدتر ازین باشه)هرماینی میگه=فردا میره؟)میگم=نباید بره)هری میگه=اگه همه پافشاری کنیم نمیره نه؟)میگیم=تلاشمونو میکنیم ..)بوم!!!!صدای بلند و مهیبی میاد همه به بیرون از اتاق هجوم میاریم!
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خبر خبر...پارت بعد کاورو عوض میکنم!:))
پرفکتت
تنککک
میشه پارت بعدو زودتر بزاری ؟
چشممم
مرسیییی
اگه میشه پیاماتو چک کن :)
اوکی:)
عالیییی
راستی بابت هدیت خیلی خیلی ممنونم 🙃💗🌌🎤
مرسییی
قابلی نداشت:))
😻💗
عالی بیبی با هر دو اکم لایک شد😀
به پارت جدید داستان منم سر بزن :)
تنک اوکی😊
عالیی
مرسیی
پارت بعدییی؟
فردا:))
عالیییییییییییییییییییییییییییییییی
مرسیییییییییییییییییییییییی
چجوری انقد قشنگ مینویسی؟؟!
از قشنگ ترین رماناییه که میخونم")))
مرسی عزیزممم😭✨️