
های!پارت21..ناظر انتشار فراموش نشه:)
امبریج لبخند شیطنت امیزی میزنه و میگه=بیاریدشون!)و همه ی افرادی ک تو گروهشون هستن وارد میشن و ما نمیتونیم مقاومت کنیم کرب به سمت من میاد سعی میکنم جا خالی بدم ولی با اون هیکلش هرگز!به دفتر امبریج میریم امبریج شروع میکنه=چو همه چیزو بهمون گفت...شما با چه اجازه ای همچین کاری کردید؟!)همه به چو نگاه میکنیم چو در حال گریه کردنه و دیگه کسی نگرفتتش دراکو یه متر باهام فاصله داره وقتی چشمش بهم میوفته زیرلب میگم=لعنت بهت!)چیزی نمیگه امبریج تکرار میکنه=خب دلتون تنبیه میخواد پس.. همین الان با قطار هبه لندن بر میگردید و تا بعد از کریسمس حص اومدن به هاگوارتز ندارید!تازه بعدشم شرایط خاصی داره که باید بهش عمل کنید!)زیاد به کریسمس نمونده ۱ هفته...یکم بیشتر.امبریج اضافه میکنه=و همتون تنبیه میشید!همین امشب صف بشید!)همه باهم تنبیه میشن صندلی میزاره و میگه بنویسید من اشتباه کردم هرچی مینویسیم رو دستمون با خراش حک میشه خیلی درد داره!کرب گویل مالفوی و ... هم وایسادن و نگامون میکنن چو تنبیه نشد ولی یه گوشه نشسته و گریه میکنه حقشه!میخواست لومون نده!تنبیه که تموم میشه همه با سرعت از دفتر امبریج بیرون میزنیم فردا وسایلمونو جمع میکنیم و میریم رون به شوخی میگه=البته اون قدرام بد نشدا یه هفته بیشتر تعطیلی داریم!)هرماینی چشم غره ای بهش میره و میگم=رون نمیفهمی چیشده!؟لو رفتیم دیگه گروهی در کار نیست!)
هرماینی داره وسایلش رو جمع میکنه رو به من میکنه و میگه=جمع نمیکنی؟)میگم=چرا..)چمدونم رو باز میکنم و همه وسایلمو توش میزارم شب اصلا خوابم نمیبره حدود ساعتای ۶ بلند میشم عکس خودم و سیریوس روی میزه برش میدارم همون موقع هرماینی میگه=صبح بخیر)از جا میپرم و میگم=میخوام برم بگردم میای؟)پا میشه و میگه=اره)وسایلمونو جمع کردیم و اماده ایم میریم سرسرا صبحانمونو میخوریم وقتی دارم از در خارج میشم دراکو جلوم ضاهر میشه و میگه=لی باید باهات حرف بزنم لطفا)میگم=نمیتونم)میگه=لطفا!نیم ساعت دیگه جنگل ممنوعه)هرماینی دستمو میگیره و به سمت سالن کوییدیچ میریم هری و رون دارن تمرین میکنن عضو تماشاچیا میشینیم و وقتی تمرینشون تموم میشه میان پیشمون کلی حرف میزنیم و بعد هرماینی میگه=احیانا پرنسس جان با شاهزاده قرار نداشتن!؟)وقتی حواسم سر جاش میاد میفهمم ۱۰ دقیقه از تایمی که دراکو گفت گذشته بلند میشم و میگم=ای وای!)هری و رون میگن=کجا؟؟)میگم=بعدا میگم ..خدافظ)از سالن کویدیچ دور میشم و وارد جنگل میشم دراکو رو میبینم که روش تکه چوب بزرگی نشسته و با چوبدستیش جادو های کوچکی میکنه میرم پیشش میشینم و میگم=ببخشید!)بهم نگاه میکنه و میگه=من بابت دیشب..معذرت میخوام من نمیدونستم تو تو اون گروهی و گرنه عضو گروه امبریج نمیشدم!حتما تنبیهش خیلی درد داشته...)با چشماش دستم که روش خراش افتاده رو دنبال میکنه و منم دستمو تو جیبم میکنم و میگم=اره خب)میگه=از دستم ناراحتی؟)میگم=چجوری از زیر زبون چو کشیدید بیرون؟!)میگه=معجون راستی کار سختی نبود)میگم=اره معلومه برای امبریج و دار و دستش اذیت کردن بقیه کار سختی نیست...ببخشید منظور بدی نداشتم!)پوزخندی میزنم البته که منظور بدی داشتم!میگه=ببخشید...ام راستش من...میخوام امروز درخواست بدم منم برم لندن...)میگم=تو چرا؟!نکنه امبریج ازت حرصش گرفته؟!)میگه=اون زن بدیه...توقع تنبیه دیشبو نداشتم ببخشید واقعا!از طرفی میخوام باهات بیام)میگم=لازم نکرده)
میخنده و با صدای ارومی میگه=دلت برام تنگ نمیشه؟)میخندم و میگم=نخیر...چرا خب تنگ میشه مخصوصا برا دیشب!)میگه=باور کن گفتم که..)حرفشو قطع میکنم=اشکالی نداره امیدوارم بری انصراف بدی!)چشماش گرد میشه و میگه=دیشب اینکارو کردم امبریج از دستم عصبانی شد برای همین گفت منم بیام لندن!)میگم=پس از لطفت نیست که میخواستی بیای!)دستشو میگیرم و هل میشه میگه=ام نه خب مجبورم از طرفیم دلم میخواد بیام)میگم=میای پیشمون؟)میگه=نه اونجا راحت نیستم)دستشو فشار میدمو میگم=چرا؟)میگه=چون دوستات باهام راحت نیستن)میگم=میخوای تنها باشی؟)میگه=تو میای پیشم؟!)با سوءظن نگاش میکنم و میگم=سعیمو میکنم)بعد صدای اشنایی میشنوم=لیا!وقت رفتنه!)هرماینیه.رو به دراکو میکنم و میگم=وسایلتو جمع کردی؟)سری به معنای اره تکون میده و به سمت هاگوارتز میریم هاگرید قراره به عنوان مراقب باهمون بیاد اعضای گروه ۲۰ نفریم با مالفوی ۲۱ نفر.................کوپه ها خالی خالیه ایندفعه کل هاگوارتز قرار نیست تو یه قطار جا شه با هری و جینی و رون و هرماینی و فرد و جرج میریم ته قطار که همیشه پره کوپه نداره صندلی و میزه شبیه کافست!((((تو شاهزاده دورگه یجایی بود دراکو نشسته بود اونجارو منظورمه!)))))هرماینی میگه=دراکو چیکارت داشت؟!)رون میگه=اره اون عوضی چیکار داشت!؟)هری با لحن بدی میگه=بچه ها به دراکو بی احترامی نکنید قلبش میشکنه!)میگم=هری!)میگه=غیر از اینه!؟)میگم=اره)دیگه چیزی نمیگه یه مدت طولانی با سکوت سپری میشه بعد رون میگه=قراره بریم قرارگاه محفل!)با یاداوری اینکه رگولوس بلک مجبوره یک هفته زودتر از اونجا بره احساس بدی بهم دست میده...جایی رو داره بره؟فکر نکنم...هرماینی میگه=لیا؟به چی فکر میکنی؟!)من حتی ماجرای تعقیب کردن سیریوسم بهشون نگفتم از هیچی خبر ندارن میگم=هیچی)
میگم=من میرم یه دور بزنم)بلند که میشم میشنوم هری میگه=میره پیش مالفوی!داشتیم میومدیم دیدم رفت تو یه کوپه)اهمیتی نمیدم [از زبان دراکو] یک ساعتی میشه نیومده حتما نمیخوادم بیاد...حتما برا دیشب دلخوره...اگه میدونستم هیچوقت عضو گروه اون زنیکه نمیشدم!هیچوقت!چشمام رو روهم میزارم خیلی خستم ولی همون موقع در باز میشه..خودشه!میگم=اومدی)میگه=داشتی میخوابیدی؟)میگم=دیشب خوابم نبرد...)میگه=اره منم همینطور)جلوم میشینه میگم=خب؟)میگه=خب؟)میخندیم میگم=برنامت برا کریسمس چیه؟!)[از زبان لیا]برناممو میخواد؟نمیتونم بهش بگم کجا میریم پس باید فکر کنه میرم خونه ویزلیا=میرم خونه ویزلیا)میگه=میتونی بیای عمارت ما پدرم حتما خوشحال میشه)میگم=مرسی دراکو ولی نمیتونم)میگه=از پدرت خبری داری؟)میگم=برای چی اینو میپرسی؟)دراکو میگه =همینطوری)و سرشو به صندلی تکه میده پیشش میشینم و سرمو به شونش تکه میدم [زبان دراکو]سرشو رو شونم میزاره اروم میگم=لیا؟)با صدای خسته ای میگه=بله؟)چیزی نمیگم...چشامو میبندم و به خواب میرم...[زبان لیا]چشامو باز میکنم خوابم برده بود بلند میشم دراکو هم خوابش برده از کوپه میزنم بیرون میرم پیش هرماینی هری میگه=پیش شاهزادت خوابیده بودی؟دیدمت خیلی عاشقانه بود!)میزنه زیر خنده با چشمای خستم بهش نگاه می کنم بعد رو به هرماینی میکنم میگم=میشه بیای اونور؟)هرماینی بلند میشه همراهم میاد داخل یکی از کوپه ها میریم میگه=چیشد؟)میگم=بهم گفت برم عمارتشون...ولی گفتم نه)گفت=وای دختر!تو چه خوششانسییی حالا اگه ازین اتفاقا برا من بیوفته اون روز روز جادوویه!)میخندم و میگم=چقد دیگه میرسیم؟)میگه=دو دقه دیگه حدودا)میگم=حوصله تیکه های هریو ندارم)میگه=اون بامن)چشمای هرماینی رو در کوپه قفل میشه..سرمو برمیگردونم دراکو عه لبخندی بهم میزنه پا میشم در کوپرو باز میکنم و میگم=بیا داخل)یا تردید وارد میشه
پیش من میشینه سکوتی برقراره من خوب میدونم هرماینی از دراکو و دراکو از هرماینی بدش میاد پس چی توقع دارم بگن؟!به لندن میرسیم موقع پیاده شدن رون و هریو میبینم که میان روبه رو کوپمون می ایستن و چشماشون گرد میشه از صحنه ای که دیدن=دراکو تو یه کوپه با لیا و هرماینی!؟؟؟ماهم پا میشیم و از قطار پیاده میشیم چمدونامونو برداشتیم خانم ویزلی و ارتور ویزلی اومدن دنبالمون مادر دراکو نارسیسا رو میبینم که منتظر دراکو ایستاده بنظر میاد زن مهربونژ باشه رو به دراکو میکنم=خب خدافظ!)بهم دست میدیم میتونم بگم تاحالا همو بغل نکردیم..!(نویسنده دلش بغل میخوادددد پیام نویسنده=ایشالا بزودی به خواستم میرسم)ارتور ویزلی طوری نگام کرد که انگار با دست دادن به دراکو جرم بزرگی انجام دادم!وقتی دارم پیاده به سمت قرارگاه محفل میریم فرد اروم بهم میگه=با دراکو دوستی؟)جرج ازون طرف با حالت شیطای میگه=نمیدونستی فرد!؟)میگم=اره دوستم چیه مگه؟)فرد میگه=هیچی!)جرج میخنده میگم=حدعقل شماها مثل هری و رون نیستید وقتی منو با دراکو میبینن طوری باهام رفتار میکنن که از بوجود اومدن خودم پشیمون میشم!)میخندیم هریو رون با چشم غره نگامون میکنن بعد رون سرعتشو زیاد میکنه تا بهمون برسه و میگه=راجع به چی حرف میزنید؟)فرد میخنده و میگه=هیچی رون تو راحت باش)رون چشم غره ای میره و دوباره به هری میپیونده)جرج میگه=هروقت هری و رون بهت محل ندادن بیا پیش ما کلی اختراع های باحال کردیم)میگم=مثلا چی؟)فرد میگه=مثلا ..معجون عشق!که تو بهش نیاز نداری!)میگم=منظورت چیه؟)میخنده=خوب میدونی منظورم جیه لیاااا!)میگم=فکر بد نکن فرد)
وقتی به قرار گاه میرسیم به سمت اتاق همیشگیم که با جینی شریکم میریم وسایلمونو میزاریم جینی میگه=اعضای محفل نیستن؟)میگم=چرا...شاید خبر ندارن ما قراره بیایم)جینی میگه=شاید)۱۰ دقیقه بعد زنگ خونه میخوره رو راپله ها سرک میکشیم ببینیم کیه ارتور اروم حرف میزنه=اونا یه هفته زودتر اومدن سیریوس!حالا چجوری میخوای مخفیش کنی؟)سیریوس میگه=تو زیرزمین)فکر میکنن صداشون نمژاد ولی خوب میاد!همون موقع صدای در زیرزمین میاد جرج میگه=راجع به چی حرف میزنن؟)چیزی نمیگم همه میریم پایین=سیریوس!!!)یه اغوش گرم چیزی که خیلی وقته منتظرش بودم..
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
و بلخره کمی عشق🥲
کمی
ریلی محشرهه
مرسی
عالیه همینجور ادامه بده نویسنده!
تنک💛
وای وای وای دارم نمیتونممممم
خیلی خوب بوددد
تنککککک🥲💛
عالیییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
مرسییییییییییییییی
عررر عالییییییییی
مرسيىييييييييييى😭💚
عالییییییییییییییییییییییییییییی
هریییی🥲
مرسیییییی🥲