
کنیچوا این اولین داستان منه امیدوارم لذت ببرید✨♥️
کاری که مایکی گفته بود رو بلاخره انجام دادم،درسته من اون ع#و#ض#ی رو ک#ش#ت#م. وقتی داشتم اون رو م#ی#ک#ش#ت#م برای یک لحظه احساس دردی کنار شکمم ایجاد شد.احساس عجیبی دارم انگار یه مایعی از گوشه شکمم داره میریزه. دست خود را کنار شکمم بردم و به آن مایع دست زدم.وقتی به دست خود نگاه کردم چشمانم را از تعجب بزرگ کردم.مردمک های چشمانم کمی میلرزیدند.درست است آن مایع قرمز رنگ خ#و#ن بود.حالا فهمیدم لحظهای که داشتم او را م#ی#ک#ش#ت#م چاقوی بسیار بزرگی را درون شکمم فرو برده بود.صدای آژیرپلیس میامد انگار آنها رسیده بودند.زیر لب ل#ع#ن#ت#ی به آن مردی که ک#ش#ت#م فرستادم.سعی کردم از آن کارخانه متروکه بسیار بزرگ و خراب بیرون برم، حالا زخمی هم شدهام و این اصلا برای من خوب نیست.لنگان لنگان به سمت خروجی مخفی کارخانه رفتم و در آن را باز کردم.از کارخانه خارج شدم انگاری هوا تاریک و شب شده است.ناگهان پلیسها وارد کارخانه شدند.کارخانه وسط جنگل دور بود. میان درختان جنگل میدویدم اما دردم بسیار زیاد شد و زخمم عمیق بود طبیعی است خ#و#ن زیادی تا حالا از من رفته باشد.
همینطور که میدویدم، به درختی بسیار بلند رسیدم.ناگهان زخمم بسیار درد گرفت.سعی کردم کنار درخت دراز بکشم.کنار درخت دراز کشیدم و به آسمان تیره و پر ستاره نگاه کردم. یعنی یکی از آن ستاره ها مال من است؟ مسخرهاست.من به این چرت و پرت ها باور ندارم معلومه این ها را مردم از خودشان درمیآورند. کمی در فکر فرو رفتم که ناگهان زخمم بسیار درد گرفت. کمی از لباس خود را بالا دادم و به زخم خود نگاهی انداختم. زخمم باز شده بود و خ#و#ن زیادی داشت از زخمم میرفت. قسمتی از لباس خود را پاره کردم و با آن زخم خود را بستم؛اما هنوز خ#و#ن میآمد. با خود گفتم:«سانزو حالا برای تسلیم شدن زوده ل#ع#ن#ت#ی طاقت بیار و چشم هاتو نبند.» کم کم از جای خود بلند شدم. تا ابد که نباید کنار درخت بمانم. به زور داشتن راه میرفتم پای چپم را زیاد حس نمیکردم. همینطور که راه میرفتم ناگهان افتادم. ل#ع#ن#ت#ی به شانس خود فرستادم. نام کسی که ک#ش#ت#ه بودم کنجی بود. کیتاشیراکاوا کنجی ملقب به هیولای باند K.K.M خنده ای سر دادم و مانند دیوانه ها میخندیدم.نام باند کنجی خیلی مسخره بود دو حروف اول باند نام و نام خانوادگیاش بود و حروف آخر لقب آن بود. اون م#ردک ع#و#ض#ی تله گذاشته بود. موفق به شکست او شده بودم ولی از طرفی آسیب هم دیده بودم و این خوب نبود.
بلند شدم و دوباره حرکت کردم باید برمیگشتم وگرنه اتفاقی جالبی نمیافتد. زخمم درد میکرد اما باید تحمل کنم. تا نصف راه را رفته بودم من نباید ایست کنم چون همین حالا هم خ#و#ن زیادی از دست داده بودم. ناگهان صدای آژیر پلیس آمد. آرام زیر لب گفتم:«آخه ل#ع#ن#ت#ی#ا چرا همیشه بد موقع مزاحم میشید.» سرعت خود را بیشتر کردم تا جایی پنهان شوم. پشت بوتهای پنهان شدم. ماشین پلیس دیگهای از جاده رد شد و به سمت کارخانه حرکت کرد. پوزخند صدا داری کردم و گفتم:«چقدر پلیس ها اح#مقند.» سریع از پشت بوته بیرون آمدم و حرکت کردم. کاشکی با ماشین اون ران اب#له نمیآمدم، حالا با چه چیزی باید برگردم. قرار بود ساعتی که گفتم برمیگشت و دنبالم میآمد اما اون ع#و#ض#ی نیامده است. هر اتفاقی هم که افتاده است باید با پای پیاده برگردم.
همانطور که داشتم زیرلب به ران ف#ح#ش میدادم به قسمتی دیگر از جنگل رسیدم. با داد گفتم:«این جنگل ل#ع#ن#ت#ی چرا تموم نمیشه!» ناگهان زخمم بسیار زیاد درد گرفت. از درد زیاد زخم، روی زمین افتادم. دست خود را روی زخم گذاشتم نباید بیشتر از این خ#و#ن از دست بدهم. سعی کردم بلند بشم ولی بیهوده است. کم کم بیخیال بلندشدن شدم و به آسمان خیره شدم. دیگه نمیتوانستم کوچکترین حرکتی انجام بدهم پس به فکر فرو رفتم. چگونه همهی اینها اتفاق افتاد؟ چرا اینجوری شد؟ اصلا چیشد که این کار را به عهدهی من گذاشتند؟ کم کم چشمانم داشت بسته میشد هرکاری انجام میدادم پلکهایم بسته شدند. کاشکی میتوانستم برگردم و بگویم که کار را انجام دادم. کاشکی میتوانستم دوباره روی ریندو و یا کوکو کرم بریزم و یا حرص ران را درآورم. لبخندی از افکار خود زدم و چشمانم را بستم، کار دیگری نمیتوانستم انجام دهم. چه پایان مسخرهای داشتم.واقعا...خیلی مسخرهاست.
این اولین داستانمه ببخشید اگه بد شد سعی میکنم پارت های بعدی رو خیلی خوب بنویسم. خوشحال میشم لایک کنید و کامنت بگذارید.🙂♥️
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
مخصوصا جای خیلی جالبی پارتو تموم کردی؛-؛
حیح ای ام بد گرل🌝✨
خیلی قشنگ بوددددد
آریگاتو:)
جالب بود ولی داستان بعضی اوقات به زبان گفتاری و بعضی جا ها هم کتابی می شد:)
ممنونم از نظرت:)
میدونی من سعی میکنم پنجاه پنجاه
بنویسم یعنی هم کتابی باشه هم عمیانه
تا خواننده ها راحت باشن و اذیت نشن
راستش شاید از نظر نویسنده اینطوری قابل درک تر باشه؛ ولی یجورایی سطح قلم رو میاره پایین تر. بهتره به زبان معیار بنویسید. یعنی نه گفتاری و نه در اون حد کتابی که خواننده نیاز داشته باشه یک لغتنامه کنارش بذاره تا متوجه منظور نویسنده باشه.
بازم از نظرت ممنون...خیلی برام ارزشمنده
عالی
تنکس آفرودیت:)
خب پارت بعد کووووو بنویسسسسس
هر وقت بنویسم تسچی یه جوری میشه نمیدونم چرا
عررررر سانزوووو نبایدددد بم#یره#هههه به شدتتتت منتظر پارت بعدیمممم 🥹🥹🥹
راستی کمک خواستی و نمیدونستی چیکار کنی به پیوی سر بزن کمکت میکنم🙂
ممنون که کمکم میکنی♥️
میخوام یه چیزی بگم ولی داستانم لو میره😂