5 اسلاید صحیح/غلط توسط: 悪┋𝚈.𝙼᤻ انتشار: 7 ماه پیش 48 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
ممنون که منتشر میکنی💙🦋
خب های.اول که عکس کارول تو معرفی شخصیتها نیومده بود. ایشون کاروله🙄
کتابخانه در طبقه ی چهارم بود،جایی میان قلعهی ریونکلاو و قعرِ اسلایترین.
کارول برای پیدا کردن کتابی سرگرم کننده به کتابخانه رفته بود،کتابی که هارولد پیشنهاد داده بود.
کارول در میان کتاب ها قدم میزد و گاهی هم یکی از آنها که نظرش را جلب کرده بود را بر میداشت و چند صفحه ای از آن را میخواند.
همانطور که دنبال کتاب میگشت با خودش مرور میکرد:امسال سال پنجمم و فعلا مشکل خاصی پیش نیومده، امید وارم پیش هم نیاد.
جلوی قفسه ی کتاب های نوشته ی مؤسسین ایستاد،کتاب مورد نظر را آنجا پیدا میکرد.
داشت به کتاب های نوشته ی هلگا هافلپاف نگاه میکرد که حضور کسی را احساس کرد؛بوی تندی داشت،اما کارول خیلی خوب آن بو رو میشناخت؛دراکو مالفوی.
ریز نگاهی به کنارش انداخت. متوجه شد دراکو هم از حضور او در کتاب خانه متعجب است.
اما دراکو سریع خود را جمع کرد و پشت سر کارول مستقر شد تا کتابی را بیابد.
همانطور که حواسش سر کتاب پیدا کردنش نبود نگاهی به عقب انداخت.
به دختر برنز پوستی که قلب او را صاحب شده بود نگاه میکرد.
دخترک ریونکلاوی که یک سال از او کوچک تر بود اما یک سال از او بیشتر جرئت داشت.
دختری با موهای حالت دار قهوه ای و چشمانی از جنس درخت بلوط.
دراکو سرش را به طرف کتاب ها چرخاند. چشمان طوسی رنگش را به کتاب های روبه رویش دوخت و از سر سردرگمی چنگی به موهای سفیدش زد.
در همین حین کارول مضطرب بود،از دراکو بدش می آمد اما نمی توانست دوس.ت.ش هم نداشته باشد.
کارول به وضوح میدانست دراکو یک مرگخوار است؛از طرفی به محفل فکر میکرد که اگر میدانستند پسر لوسیوس مالفوی را دوس.ت دارد چه واکنشی نشان میدهند و از طرفی به اخلاق دراکو می اندیشید که طرز رفتارش با او عوض شده بود؛
هر بار که کارول را میدید اول کمی هنگ میکرد و بعد از چند ثانیه پا به فرار میگذاشت.
دراکو نفس عمیقی کشید و طرف قفسه ی کتاب های نوشته ی مؤسسین برگشت و در چند قدمی کارول ایستاد،کتابی از گودریک گریفیندور برداشت و صفحه ی اولش را باز کرد و شروع کرد به خواندن ظاهری آن.
کارول نگاهی چپ به دراکو انداخت و بعد از چند ثانیه نگاهش را روی کتاب خودش برگرداند:از کی تاحالا به گودریک گریفیندور علاقه مند شدی جناب مالفوی؟!
دراکو چشمانش را لحظه ای بست،طنین صدای صاحب قلبش لحظه ای باعث لرزش بدنش شد.
روبه کارول کرد و یکی از دستانش را روی قفسه گذاشت و بادست دیگرش کتاب را گرفت و بست و سعی کرد عادی رفتار کند:فکر نکنم به تو مربوط بشه کیتس.
کارول کتاب را بست و در دستانش گرفت و گفت:باورم نمیشه داری مثل قبل عوضی میشی.
دراکو سری پایین انداخت و به صورتی مغرورانه سرش را بالا آورد در چشمان کارول زل زد و گفت:داری خیلی سرکش میشی کیتس.
و کتابش را محکم درون دستانش گرفت و از پشت کارول رد شد تا به خروجی قفسه ها رسید،لحظه ای ایستاد و بعد از نگاه کوتاهی به کارول به کنار کارول برگشت.
کتابی که دستش بود را روی کتاب کارول گذاشت و بدون نگاه کردن به کارول شروع به لب زدن کرد:این کتاب همونطور که میدونی مال گریفیندور ه،اون درمورد دانش آموزان ممتاز اون زمانش تو این کتاب نوشته؛یکیشون بحث عش.ق بین دوتا از دانش آموزاشه(*نگاهی به کارول انداخت)یه هافلپافی و یه اسلایترینی.
(*هوفی سر داد)درمورد دوتا از اعضای خاندان تو هم نوشته.
و بعد از نگاه کوتاهی به کارول به پشت سر برگشت و راه نرفته اش را ادامه داد.
کارول که در تمام این لحظات متعجب بود نمیدانست دقیقا باید چکار کند،سریع و بدون مکس رو به دراکو گفت:ممنونم مالفوی!میخونمش.
دراکو بدون نگاه به پشت سرش راهش را ادامه داد و همین که فهمید از دید کارول خارج شده است دستی روی قلبش گذاشت و به راهش ادامه داد.
و کارول که گیج و مضطرب بود به قفسه ها تکیه داد و در یک آن روی زمین لیز خورد.
آری این است عش.ق پنهان میان یک اسلایترینی و یک ریونکلاوی....
5 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
7 لایک
تولدت مبارک:)
ممنونم 😁💙
عالی بود:)
ولی صد درصد بقیه ی شخصیتا رو قاطی میکنم کی به کیه😂🤝
🤣🤣عادت خواهی کرد فرزندن🤣🤣
یس😂👍🏻
عالییییی بود❤ حتما حتما ادامه بده
بوس به کلت😄