آغاز از جنگ هاگوارتز p2

ساعت ۵ با صدای تد از خواب پریدند .لوپین ترسید و از جا پرید و به سمت اتاق تد رفت . یعنی او گرگینه بود ؟ یعنی لوپین اشتباه می کرد ؟ شادی اش الکی بود ؟ چیزی که ازش می هراسید واقعیت داشت ؟ از اضطراب نمی توانست وارد اتاق شود ، وقتی وارد شد تنها صحنه ای که دید ساعتی بود که افتاده و به طور عجیبی شکسته بود .... نیمفادورا به دنبالش آمد ، کودکی که از گریه به زور نفس می کشید را در بغل گرفت ، کودک آرام گرفت و خوابید .... لوپین گفت : با طلسم شکسته ... یعنی کسی آمده ؟ تغسیر منه ... آنقدر خوشحال بودم طلسم های محافظتی یادم رفت نیمفادورا گفت : دیگه نباید یادمون بره امشب تد رو پیش خودمون بخوابانیم ..... نمی تونم تنهاش بزارم . لوپین از خانه بیرون رفت ، صدای زمزمه هایش می آمد : پروتگو ماکسیما.. فینیتا دوریا...... تانکس با چوبدستی به ساعت ضربه زد : ریپارو . ساعت درست شد ، اون رو سر جایش گذاشت با تد به تخت رفت و تد را در بغل گرفت آخرین چیزی که دید ریموس بود که وارد خانه می شد و بعد ، خوابید

صبح که بیدار شد لوپین خانه نبود. تد رو گذاشت تو اتاقش و تا شروع کرد به چیدن صبحانه ، ریموس سر رسید . بغلی از اسباب بازی رو زمین انداخت و به طرف تانکس دوید . گفت : مگه قرار نبود کار نکنی _ ریموس من حالم خوبه ، حالا بگو کله سحر کجا رفتی + هیچی موقعی که تو خوابیدی من خوابم نمی آمد رفتم کوچه دیاگون از مغازه فرد و جرج تا جایی که تونستم اسباب بازی خریدم.شکلات قورباغه ای هم گرفتم ، می دونم دوست داری _ وای مرسی ریموس ، روزنامه برا چی گرفتی ؟؟؟ پیام امروز همون موقع اش هم به درد نمی خورد چه برسه الان + دقیقا نمی دونن برا چی گرفتم ، آخه عکس هری و رون و هرمانی روش بود می خواستم ببینم چی شده ، برای صبحانه نون هم گرفتم _ الان باید بگی ! بده خوردش کنم ، نگاه نگاه داره واسه من خاطره می گه . از دست تو ! + مگه چیز خنده داریه آنقدر می خندی ؟ خوب یادم رفت . ببین چی برا تد خریدم

یدونه جاروی پرنده ی اسباب بازیه ، فقط یه متر می ره بالا فکرشو بکن چه ذوقی بکنه ..... هری هم وقتی بچه بود یکی از اینا داشت ..... یادم میاد برا تولدش که رفته بودیم .. سیروس براش‌ فرستاده بود خودش نتونست بیاد ..الان هم لیلی رفته ... هم جیمز ، سیروس هم رفت . یادمه که هری چیجوری می کنید و با اون این طرف اون طرف می‌ رفت من و جیمز هم می دویدیم دنبالش ._ بهت حق می دم .... خیلی تلخه دیدن اون صحنه ها وقتی خیلی کوتاه بودن + یادمه لیلی برای این که جارو رو بده به هری ..... گفت باید راه بره و خودش باید بگیرش ... دیدن رابطه ی اون سه تا لذت بخش بود _ امیدوارم تد مثل هری نشه + ااااا، باز شروع کردیم ها . بیا صبحونمون رو بخوریم ‌‌. وقتی داشتند صبحانه می خوردند ، ریموس از وسایلی که خریده بود می گفت : ‌‌‌‌

یه جقجقه گرفتم خودش تکون می خوره یا یه چوبدستی که وقتی تمومش بدی ازش یه حیوون میاد بیرون .... ولی تانکس فکرش مشغول بود . نگران بود ، نگران تد . یعنی سر نوشت اون هم مثل هری می شد ؟ یعنی او می توانست بزرگ شدنش رو ببینه ؟