
تولوقودا لایک و کامنت بزارید این چند روزه حالم خیلی خیلی خیلی خیلی گرفته هست تنها حمایت های شما و لایک هاتون باعث می شه هم خوشحال و سرحال شم ممنون از حمایتتون🥰🥰
از زبان کت نوار: با سرعت تمام به محل قرار رفتم.(ناظر عزیز و گرامی منظور از قرار ع&ا*ش٪ق/انه نیست بلکه منظورش قراری که برای پروژه گذاشته هست) وقتی مطمئن شدم کسی نیست به حالت عادی برگشتم.پلگ: تروخدا یه پنیر بده این معده من دیگه پوک شد😫.فیلیکس: بگیر فعلا حوصله دعوا با تو رو ندارم😔. پلگ هم عین جت پنیر رو قاپید و رفت تو کیفم. وارد اتاق شدم.پدرم با چندتا از همکار ها و دوتا پسر ناشناس دور میز جمع شده بودن. یکی از پسرا تقریبا قد کوتاه به نظر معذب میومد و دیگری قد بلند و بی حوصله به پنجره خیری شده بود. رفتم نشستم.گابریل: خوش وقتم که شما هارو اینجا میبینم.ما قراره از فردا صبح ساخت و لوله کشی ساختمان را برای پروژه شروع کنیم فقط آقای فِن( سعی کردم اسمش مخلوطی از اسم چینی و کره ای باشه و آقای فِن اون پسره ی قد بلند و بی حوصله هست) باید اینجارو امضا کنید😁. اون پسره هم عین خیالش نبود به پنجره نگاه میکرد.گابریل: آقای فِن.....آقای فِن....صدای منو میشنوید🤨؟ ولی بازم عین خیالش نبود دارن صداش میکنن.
گابریل( با لحن عصبانی) فِن چت شده پسرم بدو اینجا رو امضا بکن. یدقه وایسا. پسرم؟ وای کلی سوال بعد جلسه با پدرم دارم. فن تازه فهمید دارن صداش میکنن.برگه رو برداشت و خوند.قبل از امضا کردن گفت: چرا مجبوریم یه برج بی ارزش درست کنیم؟ نه سودی برای ما داره نه دیگران🫤.فیلیکس: منم با فِن موافقم. پدرم دیگه داشت جوش میاورد. گابریل:بسه دیگه😠.هنوز حرفش تمام نشده بود که صدای شکستن گلدون اومد. همه ساکت شده بودند. یهو در باز شد و مری خانم دست و پا چلفتی وارد شد. مری: اوه... سلام ببخشید فکر کنم اون گلدون بزرگه خیلی گرون بوده باشه... عه راستی سلام فیلیکس😊.فِن دیگه نمیتونست جلو خودشو بگیره زد زیر خنده. سرم رو محکم کوبیدم به میز و آروم گفتم: نه نه نه نه نه تروخدا ادامه نده آبروم رفت. فِن(با خنده): معلومه که د؛و^س*ت د>خ_تر باحالی داری🤣. فیلیکس: اون گرل فرند من نیست😮💨.گابریل: فیلیکس زودتر دوستتو به بیرون راهنمایی کن😒. عین لبو سرخ شده بودم.
دست مری رو گرفتم و بردم بیرون یخورده دورتر از اتاق دوتا صندلی بود.رفتیم نشستیم. از زبان مری: یکم خجالت کشیدم و گفتم:ببخشید که باعث شدم بهت بخندن. دوتا دستشو گذاشت رو میشونیش و گفت: چه کاری میخواستی بکنی که اومدی اینجا.مری:خوا... خواستم گوشیتو بهت بدم تو کافه جا گذاشته بودیش. سریع گوشیش رو از دستم گرفت و گفت: حالا برو. مری: قبلش می... میخواستم یه چیزی بهت بگم☺️. فیلیکس:چی؟ از زبان فیلیکس: منتظر بودم که بگه بالاخره خجالتش که کمتر شد گفت:من...م... من عاشقتم. یهو پرید تو 🫂. یخورده خجالت کشیدم و آروم آروم دستم رو دور کمرش حلقه زدم.
موهاشو بو کردم. بوی بهشت میداد.(ناظر عزیز و گرامی تروخدا سرم درد میکنه زیاد چیزی به ذهنم نمیرسه تروخدا رد نکن اینطوری حالم رو بدتر میکنی تروخدا رد نکن تا کم کم سرحال تر بشم😭😢🥺🥺) کم کم داشتم آروم میگرفتم. اصلا حواسم به مردم که دارن از ما دوتا عکس و فیلم میگرفتن نبود. یهو اون پسر قد کوتاه ناشناسه اومد دست گذاشت رو شونم گفت: داداشی پدر میگه بیا سر جلسه🙃. تازه فهمیدم دارن عکس و فیلم میگیرن.از مری جدا شدم دستشو گرفتم دویدم سمت در اتاق. فیلیکس: صبر کن ببینم تو گفتی بهم داداشی؟پسره: آره منو یادت نمیاد؟ فیلیکس:نه. تو کی هستی🤔؟ پسره: منم آدرین! داداش کوچیکه ات😉.فیلیکس: واتتتت😨؟ بعد مری رو نشوندم رو صندلی کنار اتاق باهاش رفتم سر جلسه.
ناظر سرم درد میکنه، حالم خوب نیست. به سختی با این سر درد به سختی تونستم برای دنبال کننده های داستانم رمان رو ادامه بدم تروخدا منتشر بکن شخصی هم شد که شد فقط رد نکن تروخدا حالم بده بدترش نکن. لایک و کامنت فراموش نشه.🥺🥹😣🙏🫶🫶👄❤️🤧🤕🤒
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عزیزانی که رمان منو دنبال میکنن باید بگم این رمان تمومی نداره فکر کنم تا جایی بره که مری و فیلیکس به عنوان بزرگترین ج د خانوادشون شناخته بشن😆😁
خیلی عالی بود..
تموم شد؟ بقیه پارت ها کو؟
راستی یه نظرسنجی برای رمان ساختم او رو جواب بدین ممنون میشم
داستانت خیلی عالیههه
راستی امیدوارم زود سردردت خوب شه
ممنون الان بهترم مرسی اجی
خوبه