
خب دیگه سلام اومدم با پارت سوم داستان امیلی😅دیگه شاکی شده بودین اومدم امروز بزارم امیدوارم خوشتون بیاد لایک و کامنت هاتون خیلی بهم انرژی میده💚🖇 ناظر عزیز منتشر کن
وارد مغازه که شدیم، چند نفری گفتن: سلام سوروس! نوشیدنی میخوای؟ گفت: نه فقط اومدم کار این خانم رو انجام بدم. و به من اشاره کرد. دوباره صدا ها بلند شد: وای خدایا! این که خیلی شبیه لیلیه! از خجالت سرخ شدم و سرم رو پایین انداختم. سوروس گفت: خودم میدونم وگرنه هاگرید رو میفرستادند. گفتند: خب پس کاری نداریم راحت باشین. سوروس گفت متشکرم و اشاره کرد که سمت در پشتی بریم. با چوبدستیش چند ضربه به آجر های دیوار زد و آجر ها حرکت کردند و کنار رفتند. وارد کوچه دیاگون شدیم.
سوروس گفت: اینجا یه یک پنسی هم بدردمون نمیخوره باید پول جادویی داشته باشیم که اگه پول مشنگی هم داشته باشیم باید توی بانک گرینگوتز تبدیل کنیم. تو که پول همراهت هست، نه؟ چرا رنگت پریده؟ معلوم بود که باید وحشت زده میشدم، کیف پولم توی چمدون بود: کیف پولم توی چمدونه! سوروس گفت: من از دست تو چیکار کنم؟ حالا طوری نیست یه نگاه به کیف دستیت بنداز.
با وحشت زیپ کیفم، که روش جملات "After all this time?Always" نقش بسته بود رو باز کردم و فهمیدم اگه قرار باشه کیف پولم رو جا گذاشته باشم باید این یکی کیفم رو هم فراموش میکردم چون کیف پول باید توی این کیف باشه و الان هم کیف پول توی این کیفم بود: خداروشکر کیف پولم اینجاست. سوروس گفت: چقدر تو خنگ بازی در میاری! حالا زود باش بریم تبدیل کنیم. رفتیم ته کوچه و به بانک گرینگوتز رسیدیم. رفتیم سمت یکی از میز های خالی و جن پشت میز گفت: چکاری میتونم براتون انجام بدم؟
سوروس گفت: فقط میخوایم یه مقدار پول رو تبدیل کنیم. دوشیزه اونز. خب پس با من بود. کیف پول رو دست سوروس دادم و اون پول هارو تحویل جن پشت میز داد. جن گفت: چند دقیقه منتظر بمونید. بعد از چند دقیقه، کیسه کوچکی رو تحویلمون داد و گفت: بفرمایید توش ۱۵۰ گالیونه. سوروس گفت متشکرم و از بانک بیرون اومدیم. اول از همه قبل از اینکه به ردا فروشی خانم مالکین بریم چیزی دیدم که نزدیک بود شاخ در بیارم: دوتا از دوستای نزدیکم، که همسایمون بودن رو توی اون کوچه دیدم. اسماشون به ترتیب نانسی و مری بود. نانسی و مری همسن من هستن. دیدم که دوتاشون توی ردا فروشی خانوم مالکین رفتن. با دو رفتم اونجا که صدایی میخکوبم کرد: اونز!
سرم رو برگردوندم و سوروس رو دیدم که تقریبا با عصبانیت سمتم اومد و اروم بهم گفت: این کوچه واقعا شلوغه و مسئولیت تو دست منه. باید باهم توی مغازه بریم، باشه؟ گفتم: باشه و داخل مغازه رفتیم و توی نوبت وایسادیم که قشنگ پشت سر نانسی بودم. گفتم: سلام!
اِما روشو برگردوند و گفت: اِهههههه! سلام! تو هم اینجایی؟ و بغلم کرد. گفتم: آره توی کوچه بودم که شما دوتا رو دیدم. مری هم پذیرفته شده نه؟ گفت: آره مدرسه هاگوارتز بنظر عالیه. گفتم: آره راستی امروز تولدم بود. گفت: مبارک باشه کادو چی گرفتی؟ گفتم: بهترین کادوی عمرم! و به سوروس اشاره کردم که کمی دورتر از ما ایستاده بود: گفتم یه تئوری وجود داره که گواه زنده بودنشه درسته؟ گفت: وای آره اصلا باورم نمیشه که زندست. براش تعریف کردم چجوری زنده مونده. بعد گفتم: خودش اومده بود دنبالم وگرنه هاگرید باید بیاد. احتمالا فردا قطار حرکت میکنه. بذار ببینم...... آره! فردا اول سپتامبره. برای تو و مری هم نامه اومده بود درسته؟ نانسی گفت: آره با مری باهم اومدیم امیدوار بودیم برای تو هم نامه اومده باشه. خوبه برای ماگل هایی که توی ساختمونن رمز بزاریم حرفامونو نفهمن چون تعجب میکنن! گفتم: مری داره ردا هاشو اندازه میگیره درسته؟ همون لحظه یکی بغلم کرد. مری بود. گفتم: سلام! گفت: سلام خیلی هیجان زدم راستی تولدت مبارک اینم جایزت! و به سوروس اشاره کرد. خندیدم و گفتم: ضد حال نزده باشما ولی خودش اومده بود دنبالم. پس میدونم اینجاست. مری گفت: ای بابا گفتم سورپرایزت کرده باشم ولی برات کادو گرفتم. و سبدی رو دستم داد که توش گربه ای قرمز رنگ بود. رنگ موهای خودم.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نتلوتیمدبذکعیدمب
عالیییییییی🥺💚🫂
دوستان پارت چهارم در راهه😁
هنوز بررسی نشده
امیلی بهت پیام دادم تایید کن گفت و گورو(:
ج.چ: من رو سوروس کراش دارم پس...
سوروس شبش از لیلی معذرت خواهی میکنه و لیلی نمیپذیره ولی من قبول میکردم
هر آدمی تو عصبانیت کنترلشو از دست میده(:
💚🖇
گل گفتی . منم روش کراشم
عالیه...
بالاخره گذاشتی....!
مثل همیشه عالی بود
مرسییی🖇
ادمین مایل به فرند
پارت بعد رو هم به زودی بذار
حتما
قطعا میبخشیدمش
🖇💚
واییییییییییییییییییییییییییی
هنوز شروع نکردم ولی خوشحالم که پارت بعد رو گذاشتی
می بخشمش ...
🖇💚