پارت آخره:) ناظر عزیز و محترم لطفا منتشر کن رد یا شخصی نشه پلیزز امیدوارم همیشه لبخند بزنی:))☺
ترس به دلم چنگ زد و بغض تو گلوم نقش بست با نگاهی نگران به چهره خونسرد پدر خیره شدم ریموس : خب.. من فکرامو کردم تو دختر منی سرنوشت تو واسم مهمه فکر میکنم بدونی آدم همه چیز و نمیتونه داشته باشه آلیس : آره میدونم دیگه آدم بچگیام نیستم که هرچی بخوام و داشته باشم میدونم ریموس : پول با آدم خیلی کارا میکنه اینکه ع..ش..ق از پول واست مهمه عجیبه و شاید ویژگی خوبی باشه اون روزی که تو رو با اون پسر دیدم چیزی نگفت ولی از چشماش...از نگاهش خیلی چیزا رو خوندم اون از ته قلبش تو رو دوست داره از حس و حالیم که تو واسش داری میتونم بفهمم همه چیزو! شاید همه چی پول نباشه آلیس : اگه کسی رو نداشته باشی هر چقدر که پول داشته باشی ارزشی نداره! ریموس : تصمیم گرفتم بهش یه فرصت بدم باید ببینمش...باهاش حرف بزنم! آلیس : لبخندی رو لبم نقش بست اشکی از چشمم سر خورد و روی گونم فرود اومد شاید از ذوق بود شاید از نا باوری اینکه بابا حرفامو قبول نکنه و حالا قبول کرده بود! ممنونم! حتما بهش میگم بیاد پیشتون گوشیمو از جیبم برداشتم و شماره هری و گرفتم ریموس : شاید همین که لبخند میزنه واسش کافیه! آلیس : گوشی چند تا بوق خورد و صدای آروم و غمگینش توی گوشم پیچید میتونستم لبخند تلخی که روی لبش نشسته بود و حس کنم
(هری؟ خو...خوبی؟ هری : اشکی از گوشه چشمم سر خورد آلیس! تو...خوبی؟ نه...نه چطور میتونم خوب باشم؟ آلیس : میشه...بیای خونه ما؟ هری : چ..چی؟ آلیس : پدرم میخواد باهات حرف بزنه هری : شوکه گفتم در..درمورد چی؟ آلیس : هری میای؟ هری : چند...چند مین دیگه اونجام) گوشیو قطع کردم و تو دستم گرفتم بابا...میاد لوسیوس : ریموس؟ واقعا میخوای بهش فرصت بدی؟ ریموس : هر آدمی حق یه فرصت و داره خیلی چیزا دست خود آدما نیست به نظرم تو ام باید یه فرصت به دراکو بدی اگه همه چی به پوله یعنی کسی که پول درست حسابی نداره نمیتونه کسی رو دوست داشته باشه؟ اینطوری باشه دنیا و آدماش خیلی بی رحم میشن دنیا پر میشه از آدمایی که تنهایی و تنفر وجودشون و پر کرده! صدای زنگ خونه اومد آلیس : رفتم سمت در و در و باز کردم نگاهم به هری افتاد چهرش خیلی غمگین بود و چشماش یکم قرمز شده بود دستشو گرفتم و تو چشماش خیره شدم و آروم گفتم همه چی درست میشه...بهت...قول میدم! هری : دلم واست تنگ شده بود خیلی! آلیس : من...بیشتر بیا...بیا هری : دنبالش راه افتادم چند نفری تو نشیمن بودن که فقط پدر آلیس و دراکو رو شناختم با صدای نسبتا بلندی که لرزشش به وضوح احساس میشد گفتم سلام ریموس : روز خوش هری رز : سلام پسرم ریموس : بیا تو اتاقم
هری : دنبالش راه افتادم و از پله ها بالا رفتم و وارد اتاقش شدیم اتاقی بزرگ ریموس : هری پاتر! کسی که دخترم و درگیر خودش کرده بشین هری : رو مبل یه نفره ای کنار میز نشستم ریموس : از خودت واسم بگو هری : زندگی چیز عجیبیه آدمای زیادی توی اون وجود دارن ولی همه مثل هم نیستن یکی پولداره و یکی پول نداره اگه این دو تا کنار هم باشن همه ناراحت میشن چرا؟ چون میگن اونی که پول نداره لیاقت اون پولداره رو نداره پوزخندی زدم ولی تو این دنیا یاد گرفتم وقتی بچه ای میتونی خیلی چیزا رو داشته باشی ولی وقتی بزرگتر میشی همه چی عوض میشه نمیتونی همه چیو داشته باشی من وقتی بچه بودم پدر و مادرم و از دست دادم کسی هم دلیلشو بهم نگفت تا چند سال با خوندن پول در می اوردم میخوندم از احساساتم...بزرگتر که شدم دوست پدرم یا بهتره بگم پدر خونده ام رو پیدا کردم چند روز که گذشت اونم رفت... رفت پیش پدر و مادرم اون موقع فقط آلیس بود که انگیزه و امید و یادم داد اون با حرفاش منو دلداری میداد که اونم گفت نباید دیگه ببینمش اون موقع من فقط خدا رو داشتم و خودم و شب و روزی که با اشک و دلتنگی سپری شد حالا نمیدونم سرنوشت دیگه قراره منو با چی روبه رو کنه ریموس : اگه انقدری پول بهت بدم که زندگیت صد برابر بهتر بشه از آلیس میگذری؟ هری : پوزخندی زدم من از پول چیزی نمیخوام آلیسه که با هر لبخندش لبخند و روی لبم میاره پول مهر و محبت نداره پول ع..ش..ق نداره فقط پوله یه چیزی که همه واسش دست و پا می شکنن آلیس دلیل لبخند و اشکای منه
ریموس : لبخندی زدم و دستمو روی شونش گذاشتم آلیس به یه آدم مثل تو نیاز داره با حرفات تونستی منو راضی کنی برو...برو پیش آلیس و لبخند و رو لبش بیار هری : لبخند تلخی زدم و از رو مبل بلند شدم و پشت سرش از اتاق خارج شدم نگاهم به آلیس افتاد رفتم سمتش و ب..غ../لش کردم آلیس : لبخندی زدم و دستمو روی موهاش کشیدم ازش فاصله گرفتم و نگاهم به چشماش افتاد بازم گریه...هری؟ گریه نکن همه چی درست شد دیدی؟ دیدی؟ دراکو اومد سمتم و لبخندی زد دراکو : تو ام دیگه گریه نکن آبجی کوچیکه آلیس : البته حق داشت خودمم اشکام روی صورتم نقش بسته بود شاید از سر خوشحالی بود هری : شاید دوباره دیدنش آرزوم بود آرزویی گم شده که حالا با لبخندش پیدا شده بود! ________________________________ باد ملایمی می وزید و خورشید با نور درخشان به همه جا می تابید دستشو گرفته بودم و پا به پاش قدم میزدم آلیس : با لحن آرومی زیر لب آهنگی رو زمزمه کردم میدونی دوست دارم هرجا باشی هری : حتی از من اگه جدا شی بازم بغضت تو صدامه و ع..ش./قت تنها تکیه گامه دوست دارم آلیس : آرزومی هرجا میرم روبه رومی حسم با تو عا...ش/.قونس و این حال من یه نشونس:)
▪▪▪▪▪The End ▪▪▪▪▪▪
ناظر عزیز و محترم لطفا لطفا منتشر کن رد یا شخصی نشه پلیزز:) شاید با منتشر شدن این تست لبخند بزنم☺ تنک اگه تستام رد شه اکانتم میپره و اگه شخصی شه کسی نمیتونه داستانمو بخونه منتشر کن:))☺💚 امیدوارم به تک تک آرزوهات برسی و لبخند بزنی:) چطور بود؟
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
هیق🥲 خیلی پایانش وایب جالبی داش🥲
* گفتم نظر میدم😉
هق تنکک بیب:) مث وایب تو >>>
اهوم تنک
بازم رمان مینوبسی (。◕‿◕。)؟
ایده داشته باشم شاید بیب:)
وای رمانت خیلی خوب بود
مرسیی قشنگم 3>
عالییییی بودددد این رمانت🥲💚
ممنونمم بیب
عالییییییییییی
مرسییی کیوت