پارت 29 ناظر عزیز و محترم باور کن فقط یه داستانه لطفا منتشر کن رد یا شخصی نشه پلیزز:)) اگه منتشر کنی شاید لبخند بزنم☺
رو تخت دراز کشیدم و به سقف خیره شدم حس بدی ته دلم بود شاید بد کردم به هری! دلم واسش تنگ شده من...قلبشو شکستم من داغونش کردم...اشکی از گوشه چشمم سر خورد سرمو گذاشتم رو بالشت و بی صدا زدم زیر گریه و با مشت به بالشت می کوبیدم....اگه منو نبخشه چی؟ اگه واقعا حالش بد بشه چی صدای رعد و برق تمام فکر هارو از ذهنم پاک کرد! ________________________________ هری : مشتی به زمین خیس شده از بارون کوبیدم و به دیوار تکیه زدم حس کردم صدای پا شنیدم کمی لای چشم خستمو باز کردم که با چهره نگران رون روبه رو شدم رون : با لحن آرومی گفتم پسر؟ این چه سر و وضعیه واسه خودت درست کردی؟ چرا کف زمین نشستی چرا گریه میکنی هری بلند شو ببینم...دستشو گرفتم و کشیدم ولی دستمو پس زد هری؟ هری : پسر... دارم...دیوو..نه میشم اون رفت....رفت و ولم کرد آلیس گ...گفت نباید ببینمش! رون : سرمو انداختم پایین و کنارش نشستم و سرشو گرفتم بالا و تو چشماش که خیس اشک بود خیره شدم چرا؟ هری : پوزخند تلخی همراه اشکام زدم به خاطر پول!! رون : چ..چی؟ نه...نه هری آروم باش گریه نکن هری : میدونی؟ مدتی که کنارش بودم مثل یه رویا بود....مثل یه قاب عکس قشنگ...تا حالا شده یه خواب شیرین...یه رویا ببینی و یهو از خواب بپری؟ من...الان اون حس و دارم رون...یعنی دیگه نمی تونم ببینمش؟
آلیس : با صدای قطره های بارون که به پنجره میخورد چشمامو باز کردم نگاهم به بالش افتاد که خیس اشک بود لبخند تلخی زدم و دوباره دراز کشیدم و از کنار پرده نگاهی به بیرون انداختم بخار پنجره رو گرفته بود و قطره های بارون آروم فرود میومد گوشیم زنگ گوشی اومد یه شماره ناشناس بود اهمیتی ندادم و قطع شد و دوباره زنگ خورد آروم دستمو بردم سمت گوشیو دم گوشم گذاشتمش (الو؟ هری : با شنیدن صداش لبخند غمگینی زدم و چیزی نگفتم آلیس : شما؟ هری : فقط گوش میدادم اشک دوباره روی صورتم فرود میومد دلم واسه صداش تنگ شده بود یکم آرامش گرفتم نمیخواستم چیزی بگم فقط میخواستم از پشت خط با یه شماره ناشناس بهش زنگ بزنم و صداشو بشنوم همین! آلیس : چرا الکی زنگ میزنی؟) گوشیو قطع کردم و رو میز کنار تخت گذاشتم از رو تخت بلند شدم و جلوی آینه وایستادم زیر چشمام گود افتاده بود و چشمام یکم قرمز بود با قدم های خسته حرکت کردم و یکم آب به صورتم زدم و از اتاق رفتم بیرون مامان نگران اومد سمتم رز : عزیزم خوبی؟ زیر چشمات گود افتاده...و خوب به نظر نمی رسی آلیس : تک خنده ای کردم و غمگین لب زدم خوبم! رز : به خاطر هریه؟ این هری کیه که تو تا حالا ازش واسم چیزی نگفتی؟ آلیس : کسی که با اومدنش تو زندگیم باعث لبخندم و با دوری ازش باعث اشک و این حالم شد!
رز : بهش نزدیک شدم و تو آغو..ش کشیدمش آروم باش آلیس : شاید آغو..ش یه مامان مهربون باعث آرامشم میشد بازم اشکی از چشمم غلتید و پشت بندش لبخند بی جونی زدم از مامان جدا شدم رز : همه چی درست میشه باشه؟ امید داشته باش آلیس : لبخند محوی روی لبم نقش بست و تو چشماش خیره شدم و از کنارش رد شدم و رفتم پایین همه دور میز جمع بودن مثل اینکه دراکو از جنگل برگشته بود با دیدن من نگران اومد سمتم و دستشو روی شونم گذاشت دراکو : آلیسم؟ خوبی؟ آلیس : لبخند کمرنگی زدم...اهوم کمی آروم گفتم...حرفاتو به اون دختر گفتی؟ دراکو : لبخندی زدم آره...حالا بیا یه چیزی بخور آلیس : نه...نمیتونم اشتها ندارم...دراکو دیروز بهش گفتم نباید منو ببینه! دارم دیوو..نه میشم من حالشو داغون کردم من قلبشو شکستم من! دراکو : لبخند کمرنگی زدم مطمئنم هری....انقدری تو رو دوست داره که حتی اگه حرفات ناراحتش کرده باشه به دل نمیگیره و فراموش میکنه! ریموس : بچه ها...بیاید صبحانه بخورید آلیس : برو...دراکو : یا با تو یا منم چیزی نمیخورم آلیس : واقعا اشتها ندارم نگران منم نباش لبخندی زدم و از کنارش گذشتم و رو مبل نشستم
چند دقیقه بعد پدر اومد و رو مبل روبه روم نشست ریموس : تصمیممو گرفتم باید باهات حرف بزنم!
چالش : ب نظرتون ریموس چه تصمیمی گرفته؟:) ناظر عزیز و محترم لطفا منتشر کن رد یا شخصی نشه پلیزز شاید با منتشر شدن این تست لبخند بزنم و کمی حالم خوب شه☺:) اگه تستام رد شه اکانتم میپره و اگه شخصی شه کسی نمیتونه داستانمو بخونه لطفا منتشر کن ناظر مهربونم امیدوارم همیشه لبخند بزنی و به همه آرزوهات برسی☺💚تنک:) لایک و کامنت فراموش نشه:)
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی هستی👍
مث تو:)
عالیییی:)
مرسی قشنگم