
ناظر لطفا رد یا شخصی نکن🥺
ملکه وقتی نگاه من را دید گفت:عزیزم چیزی شده؟🐞:نه چیزی نیست فقط اممم شما خیلی باشکوه به نظر میرسید.ملکه خندید و گفت:ممنونم عزیزم.حالا آدرینا میشه لطفا شاهزاده رو به سمت اتاقشون راهنمایی کنی؟🦄:حتما مادر. و به سمت من لبخند زد گفت:بیا. کمی بعد از اینکه مرینت به اتاقش رفت: 🐱:تازه تمرین تیراندازیم تموم شده بود و داشتم به سمت اتاقم میرفتم وقتی وارد شدم پلگ اومد پیشم وگفت🧀:من گشنمهههههه.🐱:پلگ کوامیه منه یک شب که توی اتاق بودم جعبه ای رو که لب پنجره بود پیدا کردم داخلش یه جواهر بود که پلگ از اون زد بیرون…
🧀:خب حالا لازم نکرده خاطره گویی کنی به جاش به من پنیر بده.🐱:اما من که برات توی اتاق پنیر گذاشته بودم!🧀:اره ولی خب من گشنه میشم و وقتی گشنه میشم پنیر میخورم و اون ها هم چیز هایی نیستن که تا ابد باقی بمونن و تموم میشن حالا فهمیدی. 🐱:و بعد دست به سینه روش رو از من برگردوند!🐱:خیلی خب باشه میرم برات پنیر میارم.🧀:و رفت تا برای من پنیر خوشمزه و گوگولی مگولی بیاره💖💖💖
🦄:شب موقع شام رفتم سراغ مرینت و اون رو با خودم به سالن غذاخوری بردم.🐞:وقتی سر میز نشستم جناب پادشاه را برای اولین بار ملاقات کردم.🦋:سلام شاهزاده.🐞:سلام عالیجناب. چند دقیقه بعد پسری با موهای طلایی و چشمانی سبز درست مانند ملکه و شاهزاده آدرینا آمد و روی صندلی کناری من نشست.🐱:خب چرا شروع نمیکنیم؟وقتی این رو گفتم مادرم با چشم و ابرو به صندلی کناری من اشاره کرد و باعث شد من آنجا را نگاه کنم،که دختری با موهای سرمه ای براق همراه با چشمانی اقیانوسی،لب هایی صورتی و پیراهنی آبی رنگ پوشیده است.بلافاصله فهمیدم که او همان دختری است که قرار است باهاش ا.ز.د.و.ا.ج کنم همان شاهزاده مرینت.
🐞:با چشم و ابرویی که ملکه آمد فهمیدم پسر کنار دستی ام همان شاهزاده ای است که قرار است با او ا.ز.د.و.ا.ج کنم.خب حداقل پسر خوبی به نظر می آمد.🦋:خب بیاید شروع کنیم. و همه مشغول خوردن شدیم. بعد از شام: 🦋:میخوام یک چیزی اعلام کنم.مراسم ا.ز.د.و.ا.ج فردا شبه!🐱:چییییییی!؟🦋:همین که شنیدی آدرین.🐱:ولی پدر باید به ما بیشتر وقت بدید. 🦚:عزیزم با پدرت بحث نکن.حالا هم همه میریم حمام تا بعد بریم پرو لباس های جدید برای فردا.باشه؟ 🦄🐱:چشم مادر.🐞:چشم ملکه.
بعد از حمام یک خدمتکار به نام آلیا که بر اساس حرف های خودش از این به بعد خدمتکار شخصی من بود آمد و گفت🦊:بانوی من الان باید بریم تا شما بتونید لباس ع.ر.و.س.ی رو امتحان کنید.🐞:باشه آلیا ولی لطفا من رو مرینت صدا کن.🦊:م م مرینت بانوی من؟🐞:بله.🦊:چشم. وقتی با آلیا به اتاق پرو رفتیم دیدم آدرینا و ملکه اونجان و لباس های خیلی زیبایی که معلومه برای فرداست تنشونه.وقتی با هم سلام و احوالپرسی کردیم خیاط لباس من رو اورد که باعث شد چشم های هممون گرد بشه…
ناظر لطفا رد یا شخصیش نکن🥺
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
سلام میشه به تستم با موضوع معرفی رمان ماه عشق سر بزنی
من برم به داستانت شیفت کنم نقشه ها دارم براشون یاح یاح یاح
برای شیپ کردن نه قراره گند بزنم به دنیاشون کلا من هرجا شیفت کنم گند میزنم به ابهتش مثلا همین میراکلس من داخل آینده شیفت کردم و بچه یک شیپ سمی هستم *البته ممکنه از نظر شما سمی باشه ولی من ماما پاپام رو دوس دارم*
کوامیم گیمی ترکیب تیکی و پلگه
خب باشه🫴🏻😐
خواهش میکنم لطفا استان های من هم بخون
بذارید یه آنچه خواهید دید بزارم:(بچه ها همه ی اینها فقط برای پارت بعدی نیست.)
با اختیاراتی که به من داده شده…
اون رو پس بدید…
پدر نههههههه…
میتونم اسم شما رو بدونم بانوی من؟…
عالی بود💜 زودتر بزار خیلی قشنگه
ممنون🦋✨🌻
عالی
فقط کتابی ننویس
عالی بود♥️
فقط لطفا سریع بزار🫧
حتما🦋✨
ولی در. مجموع عالی بود
از بیست ۱۹/۵ آخرش یکم گیج کننده بود ولی دمت گرم
به نظرم اگر بتونی هاک ماث رو فلیکس کنی قشنگ تر بشه
یا مثلا بین گابریل و تام جنگ بشه
خیلی پیشنهادت خوب بود.ممنون🦋✨
خواهش میکنم