P1 (:Everything like dream
تو کوچه ای پا میزدم تا چرخ حرکت کنه، وقتی به انتهاش رسیدم چشمم رو به نبش آن دوختم که به سمت راست حرکت کنم ، تا به کوچه ی دیگری وارد شم اما وقتی چشم دوختم پس از صدم ثانیه یک نفر از کوچه ای که قرار بود برم به طرف کوچه ای که ازش گذشتم رو دیدم. همینطور که بهش نگاه میکردم، و بهم نگاه میکرد چرخ جلوم به جوبی رفتو باعث از بین رفتن تعادل چرخ و بی تعادلی چرخ سبب بی تعادلی من و سقوطم بر زمین شد. صدای سقوطم رسانا بود طوری که حداقل آن یک نفر بشنود ، ولی به راهش ادامه داد . از یک سو به او و از سوی دیگر به دست زخمی شدم نگاه میکردم، به دستم اهمیتی ندادم شاید هم نشد که بدم. به راهم ادامه دادم اما کدام راه؟ بله نه آن راهی که قبل از چشم دوختن میخواستم بروم به راهی که الآن تصمیم گرفتم بروم. تعقیب ، مقصد ؟ نمیدانم. همینطور که میرفت و میرفتم و میرفتیم ، به خیابونی رسیدم پر از وسایل نقلیه ، و او وایستاد انگاری که منتظر اتوبوس است اما چرخه من دیگر یاری نکرد و برای اولین بار از آن موقعی که گرفتمش خراب شد. اوتوبوس رسید، او بلند شد ، هر چه با چرخم ور رفتم درست نشد. چه کنم؟ چرخ راه نمیرود؛ او سوار اوتوبوس شده است. او را ول کنم یا چرخم رو؟ چشمم به مغازه ای آشنا خورد که انگار میتونستم چرخم را آنجا بزارم . اتوبوس حرکت کرد ، چرخ را گزاشتم. من با پایه پیدا و او در اوتوبوس. سرعتش زیاد شد، دویدم ، با نهایت سرعت انگار که جنونی در من شکل گرفت زیرا چنان دویدم که تا به حال با این سرعت ندویده بودم. آن لحظه فقط ایستادن اوتوبوس در ایستگاهی را میخواستم. به ایستگاه رسیدم و او نیز پیدا شد با خوشحالی دست بر زانو گزاشتمو خستگی در میکردم، او داشت از خیابون رد میشد و به وسط دو خیابون رسید .
سرم را که بالا آوردم او را دیدم، بعد ماشینی دیدم و راننده ای که داشت با تلفن صحبت میکرد و هیچ توجهی به او نداشت ، و از یک سو اون نیز توجهی به راننده نداشت . آن لحظه هیچ چیز را ندیدم ، هیچ چیز را حس نکردم، انگاری دیگر از دقایقی که با اتوبوس کورس گزاشته بودم خسته نبودم ، فقط دویدم. داشت به خیابون پا میزاشت راننده سرعتش عوض کم شدن زیاد شد ، به سمتش دوییدم، راننده ، ماشین ، او ، من ، همینطور که میدویدم دستم را دراز کردم تا او را هل بدهم ، و دادم. او به طرف دیگری از خیابان پرتاب شد ، اما من در همان طرف ماندم .
به روبرو نگاه میکردم ماشین با سرعت بالا راننده بی توجه ، ضربه ، پرتاب شدن به هوا ، خوردن به زمین ، سره شکسته ، بدنم گرم شد و چشمام سنگین وقتی دوباره بهم نگاه کردیم حس خوبی داشتم حتی راحت تر از مرگ.
آیا برایم کافی بود؟ آیا برایش فداکردن جانم کافی بود؟ همان لحظه از خواب بیدار شدم خواب عجیبی بود اما احساس کردم که فقط یک خواب نبود چون گمان میکردم او را ،همان که به افتادن من بی توجهی کرد اما سبب مرگم شد ان را جایی دیده بودم…
مایل ب پارت بعدی؟(:
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)