ناظر لطفااااا رد یا شخصی نکن💖🥺
🐞:با افکاری که داشتم خیلی ناراحت بودم پس رفتم توی کابینم و روی تخت دراز کشیدم که ناگهان تیکی از توی زیپ لباسم بیرون اومد و گفت:مرینت ناراحت نباش مطمئنم شاهزاده آدم خوبیه.🐞:وقتی صدای تیکی رو شنیدم از جا پریدم،اصلا یادم نبود که تیکی اونجاست.🐞:تیکی ترسوندیم!
✨:وای ببخشید.🐞:تیکی کوامیه منه.اون به من کمک میکنه تا به شکل یه ابرقهرمان در بیام و به من سلاح و قدرت جادویی میده(دیگه خودتون بلدین دیگه تا ته ماجرا برید.)
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
9 لایک
داستان قشنگیه:)
لطفا به داستان منم سر بزن
حتما(:
پارت ۳ص رو لطفا بزار عالیه
سلام عالی بود👌🏻👌🏻
پارت ۳ رو زود تر بزار😍😍