عم..هایییی اومدم با پارت جدید.
که همون لحظه صدای ماشین اومد و دو نفر ازش پیاده شدن جونگکوک و تهیونگ بودن..آروم رفتم سمتشون و تا خواستم سوار ماشین بشم متوقف شدم ، انگار یه نفر داشت منو کنترل میکرد که به خودم اومدم و دیدم که اون فرد داره منو کنترل میکنه پوزخند صداداری زدم و برگشتم سمتش ، -خسته نشدی؟ -نه..تا تورو پس نگیرم آروم نمیگیگیرم(خواستم یکم فان اضافه کنم ولی تو همچین وضعیتی؟-ک..خللللل-باشه بابااا) -نمیتونی یکم منطقی تر برخورد کنی؟جالبه!اوکی پس.. آروم رفتم سمتش و نگاهمو روی کوک و تهیونگ زوم کردم. -من یکم پیشش میمونم شما میتونید برید.!
تهیونگ اخم محوی کرد و گفت: نمیتونم اجازه بدم پیش این *** بمونی.. زبونم و روی دندونم کشیدم و ادامه دادم:و تو کی هستی که بخوای برای من تعین تکلیف کنی؟میتونستم جوش خوردنشو حس کنم اهمیتی بهشون ندادم و رو به جونگکوک گفتم:کارم داشتی بهم زنگ بز...که اون یارو(میخوام یکم فانش کنم عه)پرید وسط حرفم حق نداری گوشی داشته باشی و حق نداری با هیچکدومشون در ارتباط باشه برگشتم سمتش و بهش چشم غره رفتم -داداش؟احمقی چیزی هستی؟از من انتظار داری گوشی نگیرم دستم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟(بابت این چیزایی که دارم به جیمین میگم معذرت میخوام ، گومننن)
-آره انتظار دارم نگیری دستت،اگه بگی بیان دنبالت چی؟ با حرفش پقی زدم زیر خنده و پخش زمین شدم -واااایییی جررر🤣🤣🤣🤣🤣دادا..داداشم من گفتم میخوام پیشت بعد بگم بیان دنبال...دنبالمممم🤣🤣🤣🤣؟؟(خودمم دارم جر میخورم☺️)اون یاروعم که تازه به خودش اومد فهمید چخبره و تازه به خودش اومد..خودش از خودش خندهش گرفته بود و داشت میخندید خودمو جمع کردم و سریع بلند شدم حالت چهره ام خنثی شد -خوب بریم . فعلا بعدش بدون اینکه خدافظی کنم ازشون دور شدم و دنبال اون یارو راه افتادم -نمیخوای اسمتو بگی؟ -چرا..جیمینم . -خوشبختم منم فیونا.
پارت بعدی رو فردا یا پس فردا میذارم ، فعلا .
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عاللللییییییی بعدی می خوام
به زودی..
خیلی عاللیهه،لطفاا پا تااروو زود بدههه عالبهههع
خعلی داستانت گودههه و بسی خفن