7 اسلاید صحیح/غلط توسط: Tabby انتشار: 2 سال پیش 57 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
...عکس ثشنگیه نه؟ ._.
صبح شده بود. از خواب پاشدم و رفتم لباس درست حسابی بپوشم. خدایی بسته بس که سیاه سفید پوشیدم خسته شدم میرم یه لباس دیگه میپوشم ببینم بیل بازم میتونه بم بگه سیاه سفید یا نه🗿یه لباس ساده بنفش پوشیدم و روشم یه سوییشرت(یه چیزی شبیه سوییشرت...اسمشو نمیدونم حقیقتا تو عکس مشاهده میکنید دیگه) با از این دستکش بی انگشتای سیاه شفید و جوراب بلند سیاه سفید و یه شلوارک طوسی پوشیدم یه تل بنفشم زدم و یه دستبند سبزم دستم کردم.یه کتونی طوسیم پوشیدم(و راستی راجع به عکس من اوسیم عوض نشده چون تازه عوضش کردم ولی این اوسیم واسه دنیای واقعیه خلاصه که گفتم از این استفاده کنم واسه این داستان)
به ساعت نگاه کردم، تازه ۷ بود. از اونجایی که حوصله صبحونه خوردنو نداشتم همینجوری از خونه زدم بیرون و یکم واسه خودم تو جنگل قدم زدم بعدشم رفتم سمت شهر، همینطوری که راه میرفتم دفترچه خاطراتم دستم بود و داشتم میخوندمش. هر صفحه ای که راجع به بیل نوشته بودو خوندم ولی هیچی پیدا نمیکردم. بیاید صادق باشیم، از این وضعیت همچینم بدم نمیومد. یکم استرس داشتم ولی ته دلم خیلی خوشحال بودم. چرا؟ خب خودمم نمیدونم، من همیشه وقتی تو یه همچین موقعیتایی گیر میکنم یه خوشحالیی ته دلم حس میکنم. البته الان یکم این واسم منطقیه....یعنی خب من همیشه دنبال هیجان و ماجراجویی بودم پس منطقیه که الان خوشحال باشم که بیل اینقدر واسم مزاحمت ایجاد میکنه نه؟ به هرحال هرجوری که هست من فقط میخوام این ماجراجوییو گسترس بدم و یکم بیشتر فضولی کنم و تنها دلیلیم که دارم سعی میکنم دنبال یه راه برای شکست دادن بیل بگردم همینه. چون میدونم بیل به این راحتیا نابود نمیشه و من تا تلاش نکنم این ماجراجویی خفن تر نمیشه ؛-؛ اما خب نمیتونم اینو به بچه ها بگم چون من هنوز کامل اونارو نمیشناسم و نمیدونم که چی راجع بهم فکر میکنن...شاید فکر کنن عجیب غریبم؟ اونو که همه فکر میکنن البته(این یکیو دروغ نمیگم تو زندگی واقعیم خیلیا بهم گفتن اما خبببب اینا واسه خیلی وقت پیشه دیگه بیشتریا همش بهم میگن کیوت...بخاطر لپام TwT همش لپامو بچه های مدرسه میکشن تازه یه نفر دوبار گا.ز گرفت لپمو TwT)شایدم فکر کنن دیو.ونم، نمیدونم اما هرجوری که هست فعلا نمیتونم بهشون چیزی بگم شاید اگر یکم بیشتر بشناسمشون بعدا یه چیزایی بگم
همینطور که داشتم راه میرفتم و فکر میکردم یهو یه صدای بلند مثل منفجر شدن شنیدم. سریع نگا کردم ببینم صداهه از کجا میاد، دیدم از چند خونه جلوتر داره دود بلند میشه منم سریع دویدم سمتش ببینم چه خبره. وقتی رسیدم دیدم دوتا دختر اون جلو وایسادن و یکی داره سرشون داد میزنه:_واقعا؟دوباره؟!تازه خونرو تعمیر کرده بودیم!آخه چرا شما دوتا نمیتونید دو دیقه بدون دردسر درست کردن و ترکوندن خونه بشینید؟! _چون نمیتونیم _آره حوصلمون سر میره. خلاصه که اینا همینجوری درگیری داشتن من رفتم جلو ببینم چجوریه قضیه چیه و دیدم که اون دوتا دختر چه شکلین.
یکیشون یه نیم تنه و یه ژاکت قهوه ای تنش بود، یه شلوارک قهوه ای پاش بود با بوتای قهوه ای. کلا همه چیزش قهوه ای بود یه ماسک قهوه ایم کنار صورتش بود(مطمئن نیستم ماسکه یا نه ولی فکر کنم هست، من به عنوان ماسک برداشتش میکنم🗿)یه کلاه و گل سر قهوه ایم زده بود. گفتم که کلا همه چیزش قهوه ای بود حتی چشماش. البته موهاش نه، موهای کوتاه بنفش داشت. گوشواره هاشم قهوه ای بودن و از این دستکش بی انگشتای قهوه ایم دستش کرده بود و یه کتاب قهوه ای دستش بود. با اینکه همه چیزش قهوه ای بود ولی تیپش خیلی قشنگ بود خوشم اومد
یکی دیگشونم موهای سیاه کوتاه داشت. یه هودی طوسی و یه شلوارک آبی داشت. بوتاشم طوسی بودن. چشمای قهوه ای داشت و دوتا دستکش سفیدم دستش بود و یه چسب زخمم رو یکی از پاهاش بود
اون مرده که داشت سرشون داد میزد با داد گفت:اه! آخه من از دست شماها چیکار کنم؟! اوف! بعدشم با عصبانیت رفت و شروع کرد با حرف زدن با یه آتش نشانه. منم رفتم پیش اون دوتا دخترا. من:ام اینجا چه خبره؟ اون دوتا بهم یه نگاه انداختن بعدش اونی که موهاش سیاه بود گفت:هیچی بابا خبر تازه ای نیست، فقط اینکه حوصلمون سر رفته بود نمیدونستیم چیکار کنیم و اینا و خلاصه اینکه حواسمون نبود یکم خونرو آتیش زدیم همین. به خونه یه نگاه انداختم و بعدش دوباره به اون دخترا نگاه کردم. من:آره، فقط یکم... مو بنفشه گفت:بیخیالش حالا مهم نیست کی اهمیت میده؟ اون یکی گفت:صحیح، من سانستم اینم سوگنده و تو؟ من:تبی، اسمم تبیه. سانست:خب خوشوقتم. سوگند:همچنین، تازه واردی؟ من:آره از کجا فهمیدی؟ سوگند:آخه مردم اینجا به این خرابکاریای ما عادت کردن، فکر کردی چرا هیچکس این اوضاع براش عجیب نیست و کسی دور و بر خونه جمع نشده؟ به دور و برم نگاه کردم، راست میگفت. هیچکسی اونجا نبود. البته یعنی مردم بودنا اما خب هیچ واکنشی نشون نمیدادن همینجوری خیلی ریلکس واسه خودشون راه میرفتن. من:...صحیح... سانست:بزار حدس بزنم، یه هفته پیش اومدی درسته؟ من:از کجا- سوگند:همین یه هفته پیش خونرو آتیش زده بودیم تازه تعمیر شده بود. من:عجب سانست:آره... سوگند:... من:... سانست:خب حالا چی؟ من:نمد
7 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
5 لایک
آیا بیت لند هنوز زنده است؟؟؟😐
نوچ
هعی
باشه ولی تو از دوسال پیش تاحالا درحال خوابی😭
راستش تو این فکرم تو روبیکا داستانامو ادامه بدم چون احتمالا دیگه نمیتونم بیام تستچی🙃
عه چرا؟
به یک سری دلایل فنی🙃💔
اونجوری خیلی راحت تره
عجب، خب پس اگر ادامش دادی تو روبیکا بگو برم بخونم
نانای اصگر و صگری
عمم...سلام منو یادت میاد اگه نمیاد تستامو نگاه کن شاید یادت وامد (:
اگوتی تویی؟
باع ماشاالله یادته (: دلت تنگ نشود واسم سید (: من که دلم تنگ شده بود
من تورو هیچوقت یادم نرفته بود حقیقتا
دلتنگتم شدم باور کن ولی اکانتتو گم کرده بودم کلا🥲💔
تو داستانای ذهنیم خیلی وقتا به پسر نیاز پیدا میکنم تو میای تو ذهنم واسه همین هیچوقت یادم نرفته بود تورو
البته که این داستانایی که میگمو ننوشتم تو ذهنم میسازم فقط
پشمام ممنون (: فکر نمیکردم یکی منو یادش مونده باشه (: هازبین هتل دیدی ؟
های ممنان
نه حقیقتا، قسمت اولشو رفتم دیدم خیلی خوشم نیومد واسه همین ندیدم
ع...ببین من دیگه آگوتی نیستم خواستی بهم بگو بروکن وسل یا وگی (میدونم وگی دختره من پسرم حالا گیر نده )
نمیگفتی من نمیدونستم وگی دختره حقیقتا😂
باش
Xd جالبه هعب فردا برم یه داستان شروع کنم
از زمین به تبی
آر یو الایو؟؟
معلومه که زندم
فقط چون حوصله داستان نوشتن نداشتم گفتم یه مدتی کامنت و اینا نذارم یه وقت یاد اوری نکنید بهم وگرنه تمام این مدت آنلاین بودم🗿💔
؛-؛
بیکارم؛-؛
همینطور اومدم تو پروفایلت یه نگاه بندازم؛-؛
/درحال پخش خرما با گردو/اره حیف شد...تبی خوبی بود...ولی متاسفانه نیومد تستامونو ببینه ماهم توشتیمش
ش.ت ندیده بودم تست جدید گذاشتی🥲💔مسافرتم🥲🥲🥲
عه خوش بگذره:-:
والا کو.فتم شده...فردا برمیگردیم ولی خب به هرحال...امروز صب دلدرد گرفتم و رفتم دسشویی دیدم که...آره...
یه بار برام اتفاق افتاد._. زیباست
من دفعه قبلی که رفته بودیم شمالم واسم اتفاق افتاده بود میفهمی؟
نمیدونم بگم گم انگیزه یا بی هدبی میشه.__.
من خودم این دوره درد ندارم._.
تو خیلی ملع۰ونی._. ببخشید واقعا ولی باید میگفتم._. انصاف نیست کامیییی
یه زمانی احترام بود کلر خانم الان شدم مل۰عون؟!؛---؛💔
البته معنیشو نمیدونم؛-؛
از زمین به تبی،
آیا زنده ای؟
آری زنده ام
زیبا بود امیدوارم تو امتحانات موفقیت بدست آوری
کاترین
شاد ایتا روبیکا بله
هیچکدوم از اینارو داری؟ اگر داری بگو بیا بچتیم
خوشحال داری؟
نوچ والا تاحالا اسمشم نشنیدم
خوشحال سان.سور شده همون شا.ده-w-
عه ندیدم شاد رو نوشتی....
شاد دارم
ولی نمی دونم مامانم اجازه بده یا نه
هوم
با کارول یه زمانی تو شاد حرف نمیزدی؟
هنوزم حرف می زنیم. -.
پس گلط نوکول آیدیتو بده🗿
باید از مامانم اجازه بگیرم🗿
کارولو اجازه گرفتی اجازه داد چرا منو نباید اجازه بدهههههههههه :---------:
ولی خب باشه همین الان پاشو برو اجازه بگیر :-:
سلوم؛-؛
دیروز که کلا بیرون بودیم اصن یادم رفت؛-؛
الانم داره تلفنی حرف میزنه بهش بگم هیچی نمیفهمه؛-؛
تلفنش تموم شد میگم بهش؛-؛♡
بیخیالش مهم نیست، فهمیدم اگر بابام بفهمه دوست آنلاین دارم بد میشه پس بیخیال
باشه.
به هر حال من به مامانم گفتم هیچی نگفت:|
چقد منطقی
قربون پروفت-
یاعععععغعغغعععع
بیل نینی عه
نمیتونم نوشته هاشو بخونم...چی نوشته؟
بیل:کتی پاشو!شیر موخوام!(یک عدد شیشه شیر هم آورده)
کتی:برو بگو کارول بهت بده!دیشب انثد عر زدی نذاشتی بخوابم!
+پروفایلت خیلی خوشمله
تشکور، کار خودمه ؛-؛
همش لپامو بچه های مدرسه میکشن تا
بلاخره یکی که منو درک میکنههههه
بیا بگلم*نازی نازی
همچنین
بسیااااااار زیباااا
داریم عکسارو میلینیم خو چرا دوباره ظاهرو با نام بردن توضیح میدی:--:💔